جدول جو
جدول جو

معنی نضوه - جستجوی لغت در جدول جو

نضوه
(نِضْ وَ)
شتر مادۀ لاغر. (آنندراج). تأنیث نضو است. رجوع به نضو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناوه
تصویر ناوه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوه
تصویر نیوه
ناله، افغان، خروش، گریه، نوحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوه
تصویر ناوه
ظرف چوبی که در آن گل یا خاک می ریزند و به پای ساختمان می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوه
تصویر نکوه
نکوهیدن، نکوهنده، پسوند متصل به واژه به معنای سرزنش کننده مثلاً بخیل نکوه، گیتی نکوه
فرهنگ فارسی عمید
(نَجْ وَ)
زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (از فرهنگ وصاف) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جای بلند. (دستوراللغه) ، پشته. (ناظم الاطباء). بالا. (مهذب الاسماء). ج، نجاء، گوئی: انک من الامر بنجوه، چون دور باشد از آن و برکنار و سالم باشد. (اقرب الموارد). یقال: انه من الامر بنجوه، چون از آن دور و بری و سالم باشد. (از المنجد) ، تمرردی. خرمای بد. (یادداشت مؤلف). و قول حریری ’و نثر و العجوه و النجوه’ گفته اند به نجوه از پست ترین خرما کنایت آورده است. (از اقرب الموارد). ج، نجاء
لغت نامه دهخدا
(نَثْ وَ)
الوقیعه فی الناس. (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). سخن زشت که درباره مردم گویند. غیبت
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خبر دادن از غیب یا آینده به الهام خدائی. (از المنجد) ، خبر دادن از خدا و آنچه بدو تعلق دارد. (از المنجد). پیغامبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نبوءه. نبوت. رجوع به نبوّت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ قَ)
بازماندن شمشیر از کار. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نبوت شود: سنان لسان و تیغ بیان و الشعراء یتبعهم الغاوون از هیبت جلال نبوّت در غمد کلال و نبوت بماند. (مقدمۀ حافظ) ، جفوه. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، نبوات، اقامت. (معجم متن اللغه) ، برآمدن. بلندشدن. نباوت. (از منتهی الارب). رجوع به نباوت شود
لغت نامه دهخدا
(نَرْ وَ)
سنگی تنک و سپید که گاه بدان ذبح کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ وَ)
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف).
- دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
لغت نامه دهخدا
(نُدْ وَ)
آبشخور شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب خوردن گاه شتر. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
ناله. افغان. (جهانگیری) (از رشیدی) (برهان قاطع). خروش. گریه. (برهان قاطع). نوحه و امثال آن. (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان) :
گوش تو سال و مه به رود و سرود
نشنوی نیوۀ خروشان را.
رودکی (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رِضْ وَ)
خشنودی، گویند: مافعلت الا عن رضوتک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به رضا و رضوان شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ وَ)
نقوهالشی ٔ، برگزیدۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نقاوه. نقایه. (منتهی الارب). رجوع به نقاوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقوه
تصویر نقوه
برگزیده چیزی برگزیده به گزیده درواخ به شدن از بیماری، دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضوه
تصویر رضوه
خرسندی خشنودی
فرهنگ لغت هوشیار
ناوخرد، نوعی تیر، ناوی که ازآن گندم وجوازدول بگلوی آسیا ریزند، شیاری که درپشت آدمی است، شیاری که دردانه گندم و هسته خرماست، هرچیزمیان خالی، چوب کوتاه ومجوفی که گلکاران بوسیله آن گل کشند، طبقی چوبین که درآن خمیرکنند، ظرف چوبین: من فراموش نکردستم وهرگزنکنم آن تبوک جووآن ناوه اشنان ترا. (منجیک لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
ندوه در فارسی انجمن رایستان گروه انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
نخوت در فارسی ترمانی ترمنشی منی منی کرد آن شاه یزدانشناس ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس (فردوسی شاهنامه) باد سایی باد ساری دیمیاد خود بینی خود پرستی گراز چو از پیش تختش گرازید سام (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
نبوت در فارسی بیزاری رویگردانی دوری نبوت در فارسی آگاهاندن، پیامبری واژه نبوه از ریشه سریانی است بنگرید به نبی نفرت کردن دوری کردن، نفرت اعراض: وتفاوت نظم باعدم تناسب اجزاسبب گرانی شعروموجب ذوق است
فرهنگ لغت هوشیار
نحوه در فارسی روش چگونگی طریقه روش: نحوه کاراین دستگاه چنین است. نحوه تشکیل حزب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای} نکوهنده {آید: بخیل نکوه گیتی نکوه: همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه. (نظامی. گنجینه. 158) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب} گیتی نکوه {را بمعنی سرکوبی و چیرگی آورده اما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضفه
تصویر نضفه
باز دو دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث نضر: شمش تلا شمش زر نضرت در فارسی کشی نرمی تر و تازگی خرمی، فرا خزیستی توانگری شادابی، درخشندگی، زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوه
تصویر نیوه
گریه، افغان، نوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوه
تصویر نیوه
((وِ))
ناله، فغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحوه
تصویر نحوه
((نَ وِ))
طریقه، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
((نَ دْ وَ))
گروه، انجمن
فرهنگ فارسی معین
((وِ))
ظرف چوبی که در آن گل یا خاک می ریختند و آن را روی شانه گرفته پای ساختمان می بردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
((نَ وَ یا وِ))
سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشأه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحوه
تصویر نحوه
روش، شیوه
فرهنگ واژه فارسی سره