جدول جو
جدول جو

معنی نضاض - جستجوی لغت در جدول جو

نضاض
(نُ)
برگزیدۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خالص از فرزندان مرد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مضاض. (متن اللغه) ، جمع واژۀ نضاضه به معنی آخرین فرزندان مرد است. (از متن اللغه). رجوع به نضاضه شود
لغت نامه دهخدا
نضاض
(نَضْ ضا)
حیه نضاض، مار بی آرام. (فرهنگ خطی). مار مضطرب و بسیارجنبان که در یک جای قرار نگیرد و هرکه را بگزد در حال هلاک شود. (ناظم الاطباء). صیغۀ مبالغه است و مؤنث آن نضّاضه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نضاض
(نَ)
نضاض الماء، باقیمانده و آخر آب. ج، نضاض، نضائض. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نضاضت
تصویر نضاضت
باقی ماندۀ آب و جز آن، آخرین فرزند شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباض
تصویر نباض
نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضال
تصویر نضال
در تیراندازی، مقابله کردن و دفاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ فَ)
به تمام معانی غض ّ در حالت مصدری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آبی است بر یک روزه راه از اخادید. (منتهی الارب). آبی است که فاصله آن تا طرق سه میل و تا ’اخادید’ یک روز راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
به تمام معانی غضاض. در حالت اسمی است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غضاض شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غض ّ. (منتهی الارب). رجوع به غض ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سنگهایی که بر یکدیگر باشد. (منتهی الارب). صخر یرکب بعضه بعضاً. (اقرب الموارد). یکی آن قضّه است. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب آرد: قضّه به کسر قاف یکی آن. (منتهی الارب). رجوع به قضّه و قضّه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ / فُ)
شکسته و ریزه که از شکستن چیزی برآید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فضاض الجبال، سنگهای پراکنده بر همدیگر فراهم آمده. (منتهی الارب) ، طاروافضاضاً، متفرقاً پرواز کردند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
اندک پیرایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: ما علیهما خضاض، ای شی ٔ من الحلی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، مرد گول، گردن بند گربه و حمیل آن، گردن بند آهوبره، طوق بندیان، مرکب و سیاهی که بدان نویسند. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مرکب و سیاهی که بدان نویسند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حضیض. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ فُ)
اض ّ. ملجاء و مضطر کردن کسی را به کسی، اضبان کسی را، تنگ گرفتن وی راچنانکه او را در کنف و ناحیۀ خود قرار دهد. (از اقرب الموارد) ، بر جای مانده گردانیدن کسی را، نیک گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، زمین گیر کردن. (منتهی الارب). اضبان درد کسی را، مزمن شدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بضوض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بضوض بمعنی چاه کم آب. (آنندراج). رجوع به بضوض شود، خوشۀ نوخیز روزافزون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سنبله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عُضْ ضا)
بن بینی نزدیک ابرو. (منتهی الارب). عرنین بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
بقیۀ آب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). باقی مانده از آب و جز آن. (ناظم الاطباء) ، اندک از چیزی. (از متن اللغه). شی یسیر. (اقرب الموارد) ، پسین فرزند مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). فرزند بازپسین. (مهذب الاسماء). نضاضهالرجل، آخرین فرزندان مرد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ته تغاری. (یادداشت مؤلف). ج، نضاض، نضائض. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَضْضا ضَ)
حیه نضاضه، مار بسیار مضطرب که در یک جای قرار نگیرد و هرکه را بگزد درحال هلاک گردد. (ناظم الاطباء). تأنیث نضّاض است. رجوع به نضاض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ عَ)
حاجت روا کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انجاز. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نضناض
تصویر نضناض
تشی استرالیایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
ابر بینی میانه دو ابرو گزیدنی، خوردنی، درخت تنو مند گزیدگی گزنده، جمع عضوض، گزیدنی ها خوردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضاضه
تصویر نضاضه
نضاضت در فارسی مانده آب، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضاضت
تصویر نضاضت
بقیه آب و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تلا زر، نکره سیم، گوهر خوشاب، تر و تازه، کاسه چوبی، جمع نضر، تلا ها زر ها جمع نضر زرها سیمها. سیم و زر (بیشتر در مورد زر بکاررود) : چمیدن و قرارش مانند مار باشد رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد، (منوچهری. د. چا. 22: 2)، خالص از هر چیز، قدح چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضاض
تصویر فضاض
شکسته خرده ریز، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن آتش گرفتن سوزش آب شور، دردچشم سوزش چشم، شمشاد برگ پهن از گیاهان درخت شمشاد، ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباض
تصویر نباض
تبرگ گیر (تبرگ نبض) پزشک نبض گیرنده نبض شناس پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
ابریشم تاب، ابریشم فروش پاد گویی گفتن سخنی مخالف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضال
تصویر نضال
پشتیبانی، تیر اندازی، بهانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباض
تصویر نباض
((نَ بّ))
نبض گیرنده، نبض شناس، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضار
تصویر نضار
((نُ))
زر، خالص از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاض
تصویر نقاض
((نِ))
گفتن سخنی مخا لف با گفتار پیشین، خلاف گویی
فرهنگ فارسی معین