جدول جو
جدول جو

معنی نضاح - جستجوی لغت در جدول جو

نضاح(نَضْ ضا)
آب کشنده با شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). آب کشنده با شتر برای نخلستان و جز آن. (فرهنگ خطی). رجوع به معنی بعدی شود، آبیاری کننده نخلستان. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ کردن سگ، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
عقد زناشویی بستن، عقد ازدواج، زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضال
تصویر نضال
در تیراندازی، مقابله کردن و دفاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی عمید
(نَضْ ضا حَ)
تأنیث نضاح است. (از اقرب الموارد). رجوع به نضاح شود، دورانداز و نیک اندازنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قوس نضاحه بالنبل، که بدان بخوبی تیر انداخته شود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گریه و ماتم نمودن به آواز بلند. (از آنندراج). نوح. نیاح. نیاحه. مناحه. (از اقرب الموارد). رجوع به نیاحه شود
لغت نامه دهخدا
(نُوْ وا)
مأخوذ از تازی، به معنی: نواحی و حوالی و محال و ساحل و کنار دریا. (ناظم الاطباء). رجوع به نواحی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
ریزه و شکستۀ خرما و ریزۀ غلاف خرما و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریزه و خردۀ خرما و پوست خرما که در ته خنور باقی ماند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَضْ ضا)
مبالغه در راضح، بمعنی شکننده است. رجوع به راضح شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
رسوایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به فضیحه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ملقب به المؤید. مملوک حبشی بود و به سال 412 هجری قمری از طرف سلسلۀ بنی زیاد به حکومت زبید رسید و تا سال 452 حکومت کرد. وی مؤسس سلسلۀ بنی نجاح زبید است. رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 82 و الاعلام زرکلی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گردانیدن آبروی کسی را و آلودن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آلوده و تباه کردن عرض کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نضح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به نضح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ شُ)
ترابیدن مشک و خم. (تاج المصادر بیهقی). تراویدن مشک و خنور، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عرق کردن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
کامیاب و پیروز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاح
تصویر نصاح
دوزنده رشته نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انضاح
تصویر انضاح
جمع نضح، تالاب ها آبروربردن، آلودن، رسیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فضاح
تصویر فضاح
جمع فضیحه، زنان ولگسار (هرزه خرج)، رسوایی رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناضح
تصویر ناضح
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاح
تصویر نقاح
گوارا، ناب
فرهنگ لغت هوشیار
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاح
تصویر نیاح
گریه و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
زن کردن، تزویج، شوی کردن، ازدواج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواح
تصویر نواح
نیوه گری مویه گری از ریشه پارسی بنگرید به نوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباح
تصویر نباح
بانگ سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تلا زر، نکره سیم، گوهر خوشاب، تر و تازه، کاسه چوبی، جمع نضر، تلا ها زر ها جمع نضر زرها سیمها. سیم و زر (بیشتر در مورد زر بکاررود) : چمیدن و قرارش مانند مار باشد رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد، (منوچهری. د. چا. 22: 2)، خالص از هر چیز، قدح چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضال
تصویر نضال
پشتیبانی، تیر اندازی، بهانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیح
تصویر نضیح
خوشبویه بویان، تالاب، خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکاح
تصویر نکاح
((نِ))
ازدواج، زناشویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجاح
تصویر نجاح
((نَ))
پیروزی، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نباح
تصویر نباح
((نُ))
آواز شیر، صدای سگ، هجو، هجا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیاح
تصویر نیاح
گریه و زاری کردن، شیون کردن بر مرگ کسی، گریه و زاری، شیون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضاح
تصویر وضاح
((وَ ضّ))
تابان، نکو رو، سفیدرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضار
تصویر نضار
((نُ))
زر، خالص از هر چیز
فرهنگ فارسی معین