جدول جو
جدول جو

معنی نصوص - جستجوی لغت در جدول جو

نصوص
نص ها، کلام معتبر، جمع واژۀ نص
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
فرهنگ فارسی عمید
نصوص
(نُ)
جمع واژۀ نص. رجوع به نص شود، آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد. (غیاث اللغات). رجوع به نص شود
لغت نامه دهخدا
نصوص
آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
فرهنگ لغت هوشیار
نصوص
((نُ))
جمع نص
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لصوص
تصویر لصوص
دزدان، آنکه مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرد، آنکه چیزی از دیگران بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصوص
تصویر خصوص
موضوع، مبحث
به خصوص، به ویژه، مخصوص کسی یا چیزی بودن
به خصوص: به ویژه، خاص، ویژه مثلاً رفتار به خصوص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصوص
تصویر فصوص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
ناصح، نصیحت کننده، پند دهنده، دوست بی ریا و صادق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصول
تصویر نصول
نصل ها، پیکان ها، سرنیزه ها، تیغۀ کارد یا شمشیرها، جمع واژۀ نصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوص
تصویر منصوص
حدیث یا سخنی که با نص گفته شده، محقّق
فرهنگ فارسی عمید
(غَثْوْ)
ندص. رجوع به ندص شود، بیرون زدن و بزرگ شدن چشم کسی مانند چشمان خبه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ هََ)
لصوصه. لصوصیه. لصص. لصاص. دزدیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لص. (منتهی الارب).
- اشعاراللصوص، اشعار دزدان شاعر عرب چون شنفری و غیره.
- قصراللصوص، بقایای قصری به کنگاور. رجوع به مدخل قصراللصوص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَرْ رُ)
مصدر به معنی شصاص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). اندک شیر شدن شتر. رجوع به شصاص شود، سخت شدن عیش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). رجوع به شصاص شود، جمع واژۀ شص ّ به معنی دزد شوخ و چالاک. (آنندراج). رجوع به شص شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر کم شیر. ج، شصص. شصائص، شصاص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اشتری که شیر ندارد. (مهذب الاسماء). شتر بی شیر. (یادداشت مؤلف) ، سال قحط کم گیاه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناقه ای که شیر آن غلیظ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حص
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لاغر گردیدن و انجوغ گرفتن پوست از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج). نخص. رجوع به نخص شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، کسی که بمکد تری بالای نره را. ج، مصائص. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، طعامی که از گوشت پختۀدرسرکه انداخته سازند و یا مخصوصاً از گوشت مرغ ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). طعامی که گوشت پخته را درسرکه اندازند یا از مرغ جوزه و کبوتر بچه و جز آن ترتیب دهند یا از گوشت طیور باشد خاصه. ج، مصائص. (منتهی الارب). کبک بریان درسرکه افکنده. (دهار). کبک بریان کرده در سرکه. (مهذب الاسماء). مرغ بریان که از ادویۀ گرم مانند کرفس و زیره و سداب پر کرده و در سرکه پرورده باشند. (آنندراج) (غیاث). غذایی است که از جوجه مرغ جوان و سبزیهای سرد و گرم و ادویۀ خوشبوی به حسب احتیاج ترتیب دهند و قسمی را به آب میوه های ترش بجوشانند و منافع هر یک تابع اجزای اوست. (تحفۀ حکیم مؤمن) : اگر حرکات سخت نباشد در سکباج ومصوص دارچین و سنبل درافکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). طعام را در زیربا و شوربا به گوشت کبک و دراج و تذرو و طیهوج و مصوص موافق بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
مصوص سرایی وریچار نغز
ز بادام و پسته برآورده مغز.
نظامی.
- مصوص کرده، بریان کردۀ در سرکه انداخته. گوشت پختۀ در سرکه انداخته: قریض از گوشت بزغاله و گوسالۀ خرد وماهی تازۀ خرد مصوص کرده موافق باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و چون از بیضه بیرون آیند طعام مرغ خانگی مصوص کرده به آن... دهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و ماهی تازۀ خرد مصوص کرده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فص ّ. (اقرب الموارد) (غیاث). فصاص. رجوع به فص و فصاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَتْ تُ)
مصدر دیگری است در ’خص’. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). خاص کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است دیگر بشرقیه و همان است خصوص الساده بمصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خرابات. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، جمع واژۀ خص ّ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به ’خص’ در این لغتنامه شود، مخصوص هر چیز و هر شغل. (از ناظم الاطباء). باب. باره. ویژه. (یادداشت بخط مؤلف) :
امید رحمتست آری خصوص آن را که در خاطر
ثنای سید مرسل نبی محترم گردد.
سعدی.
- بخصوص، بویژه. مخصوصاً. (ناظم الاطباء).
- بخصوصه، بویژه. مخصوص.
- خصوص در منطق، در نزد اهل منطق خصوص اطلاق میشود بر قضیۀ مخصوصه اعم از آنکه قضیۀ مخصوصه حملیه باشد یا شرطیه.
- خصوص در نزد صوفیان، احدیت هر شی ٔ که آنرا متعین از شی ٔ دیگر می کند ’خصوص’ می نامند. (از تعریفات جرجانی).
- خصوص در نزد علمای اصول، خصوص را اهل اصول لفظی می دانند که بوضع واحد وضع برای ’واحد’ یا ’کثیر محصور’ شود و چنین لفظی خاص نامیده میشود. اینکه گفتیم ’بوضع واحد’ مراد از واحد چیزیست اعم از ’واحد شخصی’ چون زید که آنرا ’خصوص العین’ می گویند و ’واحد جنسی’ چون حیوان که ’خصوص الجنس’ می گویند و ’واحد نوعی’ چون انسان که آنرا ’خصوص النوع’ می نامند. و اما کلمه ’کثیر’ شامل بر تثنیه و جمع و منکر و عام و اسم عدد است و با قید ’محصور’ منکر و عام از تعریف خارج می گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- خصوص فلان چیز، ویژۀ فلان چیز. فقط آن چیز نه چیز دیگر.
- خصوص و عموم مطلق، نسبت بین دو کلی اگر بوجهی باشد که در هر مصداقی اگر یکی صدق کرد دیگری صدق کند دون عکس، می گویند بین این دو کلی نسبت ’خصوص و عموم مطلق’ است.
- خصوص و عموم من وجه، هرگاه نسبت بین دو کلی بوجهی باشد که یکی از دو کلی بدون دیگری فی الجمله صدق کند، می گویند بین این دو نسبت خصوص و عموم من وجه است.
- در خصوص، در باب. درباره. (از ناظم الاطباء).
- علی الخصوص، بطور اختصاص. مخصوصاً. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شهری نزدیک مصیصه در خاور جیحان بوده که هشام بن عبدالملک خندق آنرا بساخته. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به تحقیق رسانیده شده. (غیاث) (آنندراج). در نهایت تفحص تحقیق شده. (ناظم الاطباء) ، آنچه از آیت صریح غیر محتاج به تأویل یا از حدیث صریح به ثبوت رسانیده شده باشد. (غیاث) (آنندراج). به ثبوت رسانیده شده. (ناظم الاطباء).
- حکم منصوص العله، آنچه علت حکم در ضمن دلیل بیان شده باشد مثل اینکه: الخمر حرام لأنه مسکر. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
، معین شده. (ناظم الاطباء).
- المنصوص علیه، معین. (اقرب الموارد).
، ظاهر و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شتر مادۀ یکسالۀ فربه و باقوت. و منه: اصوص علیها صوص. (منتهی الارب). ناقه اصوص علیها صوص، مثلی است و آنرا برای مالدار و توانگری آرند که برای آن ثروت شایسته نیست. (از اقرب الموارد). ج، اصص. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
جمع لص، دزدان، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصوص
تصویر خصوص
خاص کردن، ویژه ساختن خرابات
فرهنگ لغت هوشیار
درست آشکار روشن، نیک پژوهیده معین شده، در نهایت تفحص تحقیق شده، بثبوت رسانیده، آنچه از آیات قران و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج بتاویل نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصوح
تصویر نصوح
((نَ))
نصیحت کننده، اندرزگو، توبه خالص و حقیقی که شکسته نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصوص
تصویر خصوص
((خُ))
ویژه ساختن، خاص بودن، گزیدگی، ویژگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصوص
تصویر منصوص
((مَ))
معین شده، به ثبوت رسانیده، آنچه از آیات قرآن و احادیث که صریح و آشکار باشد و محتاج به تأویل نبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فصوص
تصویر فصوص
جمع فص، حدقه چشم، اصل و حقیقت امر، دانه سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصوص
تصویر خصوص
ویژه
فرهنگ واژه فارسی سره