توک موی یا موی که از پیش بر روی زن افتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آن قسمت از موی که بر پیشانی افتد. (از اقرب الموارد). زلف زن. (ناظم الاطباء). ج، نصاص، نصص
توک موی یا موی که از پیش بر روی زن افتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). آن قسمت از موی که بر پیشانی افتد. (از اقرب الموارد). زلف زن. (ناظم الاطباء). ج، نِصاص، نُصَص
حزن، اندوه، آنچه در گلوگیر گیر کند غصه خوردن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن غصه داشتن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن، غصه خوردن غصه دادن: کسی را اندوهگین ساختن
حزن، اندوه، آنچه در گلوگیر گیر کند غُصه خوردن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن غُصه داشتن: غم و اندوه را در دل نگه داشتن، غم خوردن، غصه خوردن غُصه دادن: کسی را اندوهگین ساختن
جلوه گاه عروس. (مهذب الاسماء). آنچه بر آن عروس را نشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. (از اقرب الموارد). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. (ناظم الاطباء). تخت. سریر. کرسی عروس. ج، مناص ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود. - وضع فلان علی المنصه، فلانی مفتضح و مشهور شد. (از اقرب الموارد)
جلوه گاه عروس. (مهذب الاسماء). آنچه بر آن عروس را نشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. (از اقرب الموارد). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. (ناظم الاطباء). تخت. سریر. کرسی عروس. ج، مَناص ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود. - وضع فلان علی المنصه، فلانی مفتضح و مشهور شد. (از اقرب الموارد)
جای ظاهر شدن چیزی، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. (غیاث). منصه: مگر نص خبر را بر منصۀ صحت این شخص جلوه کرده اند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108). و جمال این سخن را نص کلام از منصۀ صدق جلوه گری میکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 15). آن را بر منصۀ عرض عامه ننشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 461). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصۀ نظم نشاند. (المعجم). زهی شگرف عطایی که بر منصۀ فضل عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327). بر منصۀ اظهار جلوۀ اشتهار دهد. (جامعالتواریخ رشیدی). منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او نموده جلوه عروسان عنبرین سربال. جامی. رجوع به مدخل قبل شود. - به منصۀ ظهور رسانیدن، آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن: عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصۀ ظهور رسانم. (حبیب السیر چ خیام ص 5). - به منصۀ ظهور رسیدن، آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن
جای ظاهر شدن چیزی، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. (غیاث). منصه: مگر نص خبر را بر منصۀ صحت این شخص جلوه کرده اند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108). و جمال این سخن را نص کلام از منصۀ صدق جلوه گری میکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 15). آن را بر منصۀ عرض عامه ننشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 461). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصۀ نظم نشاند. (المعجم). زهی شگرف عطایی که بر منصۀ فضل عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327). بر منصۀ اظهار جلوۀ اشتهار دهد. (جامعالتواریخ رشیدی). منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او نموده جلوه عروسان عنبرین سربال. جامی. رجوع به مدخل قبل شود. - به منصۀ ظهور رسانیدن، آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن: عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصۀ ظهور رسانم. (حبیب السیر چ خیام ص 5). - به منصۀ ظهور رسیدن، آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی، جمع قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن، به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که... یا قصه رفع کردن، قصه برداشتن، یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه
سرگذشت داستان، سخن، پیام آگاهی موی چیده حکایت داستان سرگذشت، خبر: با عقل خود گر جفتمی من گفتنیها گفتمی خاموش کن تا نشوند این قصه را باد هوا. (دیوان کبیر 9: 1)، سخن، مرافعه دعوی، جمع قصص. یا خبر برداشتن و قصه رفع کردن، به معنی دادخواهی و مرافعه نزد سلطان یا امیر و یاوزیر بردنست و ظاهرا در قدیم عرض حال را به اختصار می نوشتند و در بالای چوبی نصب می کردند و در بیرون قصر بر منظر پادشاه یا امیر میداشتند (از این رو تعبیر مزبور پدید آمده بود) (امثال و حکم دهخدا که را دادی که نماند ک) فرخی قصه بدهقان برداشت که... یا قصه رفع کردن، قصه برداشتن، یا قصه کوتاه. در وقتی گویند که خواهند مطلب را اجمالا بیان کنند و سخن خود را به پایان رسانند القصه الحاصل. یا قصه مختصر. سخن کوتاه
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن
نر، مقابل ماده، من گفتم این حدیث ومیان دوران من مانندترب غاتفری سخت شدنره. (سوزنی فرنظا)، درشت هیکل ونتراشیده: نره دیونره غول: جهانی نظاره بدیدارگرگ چه گرگ آن ژیان نره دیوی سترگ. (شا. بخ 1469: 6)، موج آب: اژدرماده بین که چون سینه تیغ روی او تیغ صفت شکافته گنبدآب رانره. (عمیدلوبکی جها. فرنظا) توضیح دررشیدی مصراع دوم باین صورت آمده: تیغ صفت شکافته گنبدآب راه نرو محشی رشیدی گویددرنسخه جهانگیری وسروری (گنبدآب رانره) وهمان صحیح است
نر، مقابل ماده، من گفتم این حدیث ومیان دوران من مانندترب غاتفری سخت شدنره. (سوزنی فرنظا)، درشت هیکل ونتراشیده: نره دیونره غول: جهانی نظاره بدیدارگرگ چه گرگ آن ژیان نره دیوی سترگ. (شا. بخ 1469: 6)، موج آب: اژدرماده بین که چون سینه تیغ روی او تیغ صفت شکافته گنبدآب رانره. (عمیدلوبکی جها. فرنظا) توضیح دررشیدی مصراع دوم باین صورت آمده: تیغ صفت شکافته گنبدآب راه نرو محشی رشیدی گویددرنسخه جهانگیری وسروری (گنبدآب رانره) وهمان صحیح است
منصه منصه در فارسی: نمایانگاه، تخت اروس تخت پیوک، تخته فروش کرسیی که عروس بر آن نشیند: (قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 3) یا منصه عرض. کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند (سبک شناسی 33: 2)، جای ظهور چیزی. توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود
منصه منصه در فارسی: نمایانگاه، تخت اروس تخت پیوک، تخته فروش کرسیی که عروس بر آن نشیند: (قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 3) یا منصه عرض. کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند (سبک شناسی 33: 2)، جای ظهور چیزی. توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود