جدول جو
جدول جو

معنی منصه

منصه((مِ نَ صَّ))
تخت، سریر، جای ظاهر شدن چیزی
تصویری از منصه
تصویر منصه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منصه

منصه

منصه
منصه منصه در فارسی: نمایانگاه، تخت اروس تخت پیوک، تخته فروش کرسیی که عروس بر آن نشیند: (قبل از آنکه عروس آن خدر بر منصه جلوه آید) (المعجم. چا. دانشگاه. 3) یا منصه عرض. کرسیی که کنیزکان را برای فروش بر آن بر آورند (سبک شناسی 33: 2)، جای ظهور چیزی. توضیح در تداول فارسی زبانان بفتح میم تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار

منصه

منصه
جایگاه، محل، مکان، هر نقطه و محلی که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد، مقام، مرتبه، خانه، سرا، منزل، لُژ، فرصت، مجال، عوض، بدل
منصه
فرهنگ فارسی عمید

منصه

منصه
جای ظاهر شدن چیزی، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. (غیاث). منصه: مگر نص خبر را بر منصۀ صحت این شخص جلوه کرده اند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108). و جمال این سخن را نص کلام از منصۀ صدق جلوه گری میکند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 15). آن را بر منصۀ عرض عامه ننشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 461). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصۀ نظم نشاند. (المعجم).
زهی شگرف عطایی که بر منصۀ فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327).
بر منصۀ اظهار جلوۀ اشتهار دهد. (جامعالتواریخ رشیدی).
منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او
نموده جلوه عروسان عنبرین سربال.
جامی.
رجوع به مدخل قبل شود.
- به منصۀ ظهور رسانیدن، آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن: عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصۀ ظهور رسانم. (حبیب السیر چ خیام ص 5).
- به منصۀ ظهور رسیدن، آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن
لغت نامه دهخدا

منصه

منصه
جلوه گاه عروس. (مهذب الاسماء). آنچه بر آن عروس را نشانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. (از اقرب الموارد). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. (ناظم الاطباء). تخت. سریر. کرسی عروس. ج، مَناص ّ. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
- وضع فلان علی المنصه، فلانی مفتضح و مشهور شد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

منصه

منصه
حجله و خانه آراسته جهت عروس. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا