جدول جو
جدول جو

معنی نصروان - جستجوی لغت در جدول جو

نصروان
(نَ)
دهی است از دهستان شاهیجان بخش داراب شهرستان فسا. در 18 هزارگزی جنوب غربی داراب نزدیک راه داراب به فسا، در جلگۀ گرمسیر واقع است و 735 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و خرما و پنبه و حبوبات، شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهروان
تصویر شهروان
(پسرانه)
شهربان، نگهبان شهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آتروان
تصویر آتروان
(پسرانه)
صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
عاجز، درمانده، ضعیف، سست، کنایه از تهی دست، بی پول، بی نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاروان
تصویر شاروان
پردۀ بزرگی که در قدیم جلو بارگاه سلاطین می کشیدند، سراپرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
ساربان، نگهبان شتر، شتربان، اشتربان، شتردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شتروان
تصویر شتروان
شتربان، نگهبان شتر، رانندۀ شتران، ساربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
دانۀ انار
آتشدان، منقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارسان
تصویر نارسان
نارس، خام، کنایه از ناتمام
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
ترسا. (ناظم الاطباء). نصرانی. (از متن اللغه) (مهذب الاسماء) (المنجد) (از اقرب الموارد). مرد ترسا. (دهار) (مهذب الاسماء). واحد نصاری است. (از متن اللغه). رجوع به نصرانی و نصاری شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهری در فلسطین که اقوام و کسان حضرت مسیح در آنجا بودند و آن حضرت در آنجا متولد شد و اکنون دارای 10000 نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). رجوع به ناصره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ)
دهی است به شام. (منتهی الارب). شهری است در شام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
شهرکی است قدیمی در چهارفرسخی بغداد. (از سمعانی). شهرکی است (به عراق) با آبادانی اندک و اندر وی خرماست اندک و آنجا جایهایی است که خسروان کرده اند. (حدود العالم) (یادداشت مؤلف). دهی است چند مابین بغداد و کوفه، خوارج نهروان از آنجا بودند. (از رشیدی). شهری است از مداین سبعه به عراق عرب میان بغداد و واسط، بر شرقی دجله و به آن منسوب اند خوارج نهروان و بین حضرت علی بن ابیطالب (ع) و آنان در آنجا جنگی رخ داد. مؤلف معجم البلدان نویسد: نهروان مشتمل است بر نهروانات اعلی، نهروانات اوسط و نهروانات اسفل و آن عبارت است از کوره ای وسیع واقع در بین بغداد و واسط از جانب شرقی، حد اعلای آن متصل به بغداد است، در این کوره چند شهر متوسط یافت شود مانند: اسکاف، جرجرایا، صافیه، دیرقنی و جز آن. (از معجم البلدان) :
سپاهی به کردار کوه گران
همیرفت گستاخ تا نهروان.
فردوسی.
لشکرگاه هرثمه بر نهروان بود بر دو فرسنگی از دروازۀ بغداد. (ترجمه تاریخ طبری ص 513). کوچ کرد تا آب نهروان و از آن جانب بهرام چوبین فرود آمد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 100).
گرد سپهت به نهرواله
سهم تو به نهروان ببینم.
خاقانی.
برای شرح جنگ نهروان رجوع به تاریخ طبری و الکامل ابن اثیر و مجمل ص 77 و 237 و غیره و خاندان نوبختی ص 31 و حبیب السیر ج 1 ص 175 تا 203 و نزههالقلوب ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پشت آربابا از بخش بانۀشهرستان سقز، در 27هزارگزی جنوب غربی بانه و در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، ارزن، ماذوج و شغل مردمش زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نارون، درختی است معروف بغایت خوش اندام و پربرگ و سایه دار، (برهان قاطع) (آنندراج)، و به ترتیب شاخهایش چتروار شود چنانکه در سایه اش بسیار کس توانند استراحت کنند و بواسطۀ خوش ترکیبی قد و قامت معشوق را شعرا به آن تشبیه کنند، (انجمن آرا) (آنندراج)، نارون، (ناظم الاطباء)، رجوع به نارون شود،
- ناروان بالا، ناروان قد، بلند مانند درخت نارون، (ناظم الاطباء)،
، آلوبالو، تاجریزی و عنب الثعلب، (ناظم الاطباء)، انار (؟)، ولف در فهرست شاهنامه ناروان را به معنی ’انار’ آورده است، (از حاشیۀ برهان قاطع دکتر معین) :
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رسته دو ناروان،
فردوسی،
چون آب ناروان بود اندر قدح اگر
آمیخته به مشک بود آب ناروان،
جوهری زرگر،
، گلنار، (برهان)، گلنار فارسی، (آنندراج)، گل انار پارسی، (رشیدی)، گلنار، (ناظم الاطباء) (شعوری)، نارون، ناربن، درخت انار:
و آن نارها بین ده رده
بر ناروان گرد آمده،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(رَ)
راکد. ایستاده. غیرجاری. ساکن. غیرمتحرک. (ناظم الاطباء) : هر اشک ناروان روان گردد و هر رخساره ای خراشیده. (ترجمه تاریخ یمینی).
- آب ناروان، ماء راکد.
، بازار کساد. (ناظم الاطباء). غیر رایج. (ناظم الاطباء). کاسد. (محمود بن عمر). کسید. (از منتهی الارب). بی رونق. نارایج. نارواج. ناروا:
کآنجا سر سبز بی زر سرخ
چون سیم سیاه ناروان است.
انوری.
، بی جان. بی روح. جامد، پست. فرومایه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَرْ)
نام عقل کرۀ زهره. (ناظم الاطباء). نام خرد آسمان زهره. (انجمن آرا). برساختۀ دساتیر است
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان. در 12 هزارگزی شمال غربی قیدار در دامنۀ سردسیری واقع است و 409 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ فُلْ قَرْ یِ)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام، در 52 هزارگزی مغرب دهلران در ناحیۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و روغن و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت نزدیک بهم به نامهای نصریان علیا و نصریان سفلی تقسیم شده است. سکنۀ نصریان علیا 65 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
سراپرده که در قدیم پیش در خانه و ایوان پادشاهان و امیران میکشیدند، خیمه چادر، پرده بزرگ مانند پامیانه، سایبان، فرش منقش بساط گرانمایه، زیر کنگره های عمارت و سردر خانه، لحنی از الحان باربدی، سدی که بر رود و نهر بندند: شادروان شوشتر، فواره (باین معنی در عربی و ترکی مستعمل است)، اصل بنیاد اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتروان
تصویر شتروان
نگهبان شتر راننده شتران ساربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساروان
تصویر ساروان
بمعنی ساربان است که شتردار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروان
تصویر ناروان
غیر جاری، غیر متحرک، ساکن، راکد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کاروان مغرب (ذکر جز و اراده کل) یا قیروان تا قیروان. از مشرق تا بمغرب: شاهی که عرض لشکر منصور اگر دهد از قیروان سپاه کشد تا بقیروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروزن
تصویر ناروزن
آنکه نارو زند آنکه نارفاقتی کند: (جلال دروغگو و ناروزن و مکابر بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروانی
تصویر ناروانی
کساد، بی رواجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروال
تصویر ناروال
فرانسوی نیزه ناهی نیزه ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارواج
تصویر نارواج
نارواگ نارایج کاسد مقابل رایج
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نمی رساند، آنکه نمی رسد نرسیده نامتصل: چو نیکی فزایی بروی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان. (شا. لغ)، ناتمام ناقص، نااستوار نارسا: گفت: من گفتم که عهد آن خسان خام باشد خام و زشت و نارسان. (مثنوی. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
دانه انار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
علیل، بیمار، مریض، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصران
تصویر نصران
((نَ))
ترسا، جمع نصاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خسروان
تصویر خسروان
اکاسره
فرهنگ واژه فارسی سره
ایستا، راکد، غیرمعمول، نامتداول، غیرجایز، غیرمجاز، ناروا
متضاد: روان
فرهنگ واژه مترادف متضاد