فتح. پیروزی. نصر. رجوع به نصر شود: تا که به گیتی مدد است از طرب تا که به عالم نصر است از ظفر از طرب آبادمدد بر مدد در ظفرآباد نصر بر نصر. معزی (از آنندراج)
فتح. پیروزی. نَصر. رجوع به نصر شود: تا که به گیتی مدد است از طرب تا که به عالم نصر است از ظفر از طرب آبادمدد بر مدد در ظفرآباد نصر بر نصر. معزی (از آنندراج)
النصر، نام سورۀ صد و دهمین است از قرآن مجید، و آن مکیه یا مدنیه است و پس از سورۀ کافرون و پیش از سورۀ تبت واقع شده و سه آیت است و بدین آیت آغاز می شود: اذا جاء نصرالله والفتح
النصر، نام سورۀ صد و دهمین است از قرآن مجید، و آن مکیه یا مدنیه است و پس از سورۀ کافرون و پیش از سورۀ تبت واقع شده و سه آیت است و بدین آیت آغاز می شود: اذا جاء نصرالله والفتح
ابن عبدالله ، مکنی به ابومالک و معروف به کیدر، در اواخر عهد مأمون عباسی به سال 217 هجری قمری والی مصر شد و تا اوایل زمان المعتصم بالله نیز همین منصب را داشت، به سال 219 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 و النجوم الزاهره ج 2 ص 218 و الولاه و القضاه ص 193 شود ابن درهم بن نصر بن رافع، از نوادگان نصر بن سیار است، پس از پدر، او و برادرش صالح حکومت سیستان یافتند و چون یعقوب لیث بر ایشان خروج کرد به کابل فرار کردند و از پادشاه آنجا رتبیل مدد خواستند و سرانجام به دست یعقوب کشته شدند. رجوع به تاریخ گزیده ص 370 و 371 شود امیر نصر، ابن خلف مکنی به ابوالفضل، پادشاه سیستان است. به سال 460 هجری قمری تولد یافت و در 482 به امارت رسید و قریب هشتاد سال حکمرانی کرد و به سال 559 درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 340). و نیز رجوع به مرآهالجنان ج 3 ص 342 و شذرات الذهب ج 4 ص 188 شود ابن محمد بن مقلد القضاعی الشیزری، مکنی به ابوالفتح، و ملقب به مرتضی الدین، از فضلا و شعرای قرن ششم مصر است. وی بر تربت امام شافعی در مصر مدرسی می کرد و به سال 598 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 349). و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 137 شود ابن محمودالمرداسی، از امرای حلب است. به سال 467 هجری قمری بعد از فوت پدرش به امارت حلب رسید و یک سال بعد (468) به دست ترکان کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 350). و نیز رجوع به شذرات الذهب ج 3 ص 329 و تاریخ ابی الفداء ج 2 ص 193 شود ابن دهمان، از معمرین عهد جاهلیت و از رؤسای بنی غطفان است و به روایت ابن الجوزی 190 سال زیسته است و در عرب اعجوبه ای چون او نیامده. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 430 و کتاب المعمرین ص 63 و منتخبات فی اخبارالیمن ص 111 شود ابن عبدالعزیز بن احمد فارسی شیرازی، مکنی به ابوالحسین، از علمای قرائت است، در مصر مقام و مسند داشت او راست: الجامع، در قرائت های دهگانه. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به غایهالنهایه ج 2 ص 336 شود ابن الحسن الهیتی دمشقی، از شاعران قرن ششم عرب است. عماد اصفهانی وی را در دمشق ملاقات کرده است. وی بعد از سال 565 درگذشته. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و نیز رجوع به خریدهالقصر، قسم شعراء الشام ص 230 شود محمدنصرالله شیرازی (ملا...) به روایت نصرآبادی در معما دستی داشته است، او راست در معمائی به اسم باب صادق: دوشینه پیش زلفت وقت گره گشائی باد صبا مکرر میکرد خودنمائی. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 505 شود ابن احمد بن طاهر بن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیۀ ص 376 شود ابن معاویه بن بکر بن هوازن، از قبیلۀ عدنان و جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و نهایت الارب ص 347 و جمهره الانساب ص 258 و معجم ما استعجم ص 962 و التنبیه الاشراف ص 225 شود ابن علی، ایلک خان، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود ابن قعین بن حارث بن ثعلبه از بنی خزیمه، از عدنان، جدّی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و رجوع به نهایت الارب، قلقشندی، ص 346 و جمهرهالانساب ص 183 شود ابن حبیب المهلبی، وی به فرمان هارون الرشید حکومت افریقا را داشت. و بعد از سال 177 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و الولاه و القضاه ص 116 شود نظام الدوله نصر، از امرای بنی مروان دیاربکر است وی پس ازنصرالدوله احمد به سال 453 به حکمرانی دیاربکر رسیدو تا سال 472 حکومت کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 107) ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و المحبر ابن کلبی ص 364 شود ابن زهران بن کعب ازدی، جد جاهلی یمنی است. بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهره الانساب ص 361 شود ابن رشیدالدوله محمودملقب به جلال الدوله، رجوع به نصر بن محمود المرداسی و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء صفحۀ مقابل ص 104 شود ابوالجیوش، چهارمین امرای بنی نصر غرناطه است، وی از سال 708 تا 713 هجری قمری حکمرانی کرد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 24 شود ابن مالک بن حسل بن عامر بن لؤی، از قریش، جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و جمهرهالانساب ص 157 شود ابن الازد بن الغوث از بنی کهلان، جد جاهلی یمنی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 338 و جمهرهالانساب ص 355 شود خواجه امام نصر، ابن حسن، او راست: محاسن الکلام در علم بدیع. رجوع به ترجمان البلاغۀ رادویانی ص 14 شود
ابن عبدالله ، مکنی به ابومالک و معروف به کیدر، در اواخر عهد مأمون عباسی به سال 217 هجری قمری والی مصر شد و تا اوایل زمان المعتصم بالله نیز همین منصب را داشت، به سال 219 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 و النجوم الزاهره ج 2 ص 218 و الولاه و القضاه ص 193 شود ابن درهم بن نصر بن رافع، از نوادگان نصر بن سیار است، پس از پدر، او و برادرش صالح حکومت سیستان یافتند و چون یعقوب لیث بر ایشان خروج کرد به کابل فرار کردند و از پادشاه آنجا رتبیل مدد خواستند و سرانجام به دست یعقوب کشته شدند. رجوع به تاریخ گزیده ص 370 و 371 شود امیر نصر، ابن خلف مکنی به ابوالفضل، پادشاه سیستان است. به سال 460 هجری قمری تولد یافت و در 482 به امارت رسید و قریب هشتاد سال حکمرانی کرد و به سال 559 درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 340). و نیز رجوع به مرآهالجنان ج 3 ص 342 و شذرات الذهب ج 4 ص 188 شود ابن محمد بن مقلد القضاعی الشیزری، مکنی به ابوالفتح، و ملقب به مرتضی الدین، از فضلا و شعرای قرن ششم مصر است. وی بر تربت امام شافعی در مصر مدرسی می کرد و به سال 598 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 349). و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 137 شود ابن محمودالمرداسی، از امرای حلب است. به سال 467 هجری قمری بعد از فوت پدرش به امارت حلب رسید و یک سال بعد (468) به دست ترکان کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 350). و نیز رجوع به شذرات الذهب ج 3 ص 329 و تاریخ ابی الفداء ج 2 ص 193 شود ابن دُهمان، از معمرین عهد جاهلیت و از رؤسای بنی غطفان است و به روایت ابن الجوزی 190 سال زیسته است و در عرب اعجوبه ای چون او نیامده. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 430 و کتاب المعمرین ص 63 و منتخبات فی اخبارالیمن ص 111 شود ابن عبدالعزیز بن احمد فارسی شیرازی، مکنی به ابوالحسین، از علمای قرائت است، در مصر مقام و مسند داشت او راست: الجامع، در قرائت های دهگانه. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به غایهالنهایه ج 2 ص 336 شود ابن الحسن الهیتی دمشقی، از شاعران قرن ششم عرب است. عماد اصفهانی وی را در دمشق ملاقات کرده است. وی بعد از سال 565 درگذشته. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و نیز رجوع به خریدهالقصر، قسم شعراء الشام ص 230 شود محمدنصرالله شیرازی (ملا...) به روایت نصرآبادی در معما دستی داشته است، او راست در معمائی به اسم باب صادق: دوشینه پیش زلفت وقت گره گشائی باد صبا مکرر میکرد خودنمائی. رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 505 شود ابن احمد بن طاهر بن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیۀ ص 376 شود ابن معاویه بن بکر بن هوازن، از قبیلۀ عدنان و جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و نهایت الارب ص 347 و جمهره الانساب ص 258 و معجم ما استعجم ص 962 و التنبیه الاشراف ص 225 شود ابن علی، ایلک خان، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود ابن قُعَیْن بن حارث بن ثعلبه از بنی خزیمه، از عدنان، جدّی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و رجوع به نهایت الارب، قلقشندی، ص 346 و جمهرهالانساب ص 183 شود ابن حبیب المهلبی، وی به فرمان هارون الرشید حکومت افریقا را داشت. و بعد از سال 177 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و الولاه و القضاه ص 116 شود نظام الدوله نصر، از امرای بنی مروان دیاربکر است وی پس ازنصرالدوله احمد به سال 453 به حکمرانی دیاربکر رسیدو تا سال 472 حکومت کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 107) ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و المحبر ابن کلبی ص 364 شود ابن زهران بن کعب ازدی، جد جاهلی یمنی است. بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهره الانساب ص 361 شود ابن رشیدالدوله محمودملقب به جلال الدوله، رجوع به نصر بن محمود المرداسی و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء صفحۀ مقابل ص 104 شود ابوالجیوش، چهارمین امرای بنی نصر غرناطه است، وی از سال 708 تا 713 هجری قمری حکمرانی کرد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 24 شود ابن مالک بن حسل بن عامر بن لؤی، از قریش، جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و جمهرهالانساب ص 157 شود ابن الازد بن الغوث از بنی کهلان، جد جاهلی یمنی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 338 و جمهرهالانساب ص 355 شود خواجه امام نصر، ابن حسن، او راست: محاسن الکلام در علم بدیع. رجوع به ترجمان البلاغۀ رادویانی ص 14 شود
یاری. عون. مظاهرت. نصرت. یاری گری. (یادداشت مؤلف). یاری. نصرت. (ناظم الاطباء). اعانت کسی را بر خصمش. (از متن اللغه)، اعانت مظلوم. (از متن اللغه)، پیروزی. (یادداشت مؤلف). فتح. نصرت. (ناظم الاطباء). ظفر: تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست. خاقانی. ، عطاء. (متن اللغه)، مطر. باران. (از المنجد) (از متن اللغه)، {{صفت}} یاریگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجل نصر، مرد یاری گر. (ناظم الاطباء). نصر. (متن اللغه). واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب). رجل نصر و قوم نصر. (اقرب الموارد) (المنجد)، جمع واژۀ ناصر. (از منتهی الارب). رجوع به ناصر شود، {{مصدر}} یاری دادن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (زوزنی) (از ناظم الاطباء). اعانت کردن. (از اقرب الموارد). یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی. (از المنجد). نصره. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). نصور. (ناظم الاطباء) (از قاموس از اقرب الموارد). نیرو دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اعانت کردن کسی را بر خصمش. (از المنجد)، رهانیدن کسی را. (آنندراج). خلاص کردن. (از ناظم الاطباء). رهانیدن کسی را از دیگری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). نجات دادن و خلاص کردن. (از متن اللغه). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش. (از اقرب الموارد)، حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن. (از متن اللغه)، عطا دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). عطا کردن و روزی دادن کسی را. (از متن اللغه)، به همه زمین باران رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. (از متن اللغه). کمک کردن (باران زمین را) در سرسبز شدن و نبات رویانیدن، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصوره. (از متن اللغه)، نصرالبلاد، اتاها. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
یاری. عون. مظاهرت. نصرت. یاری گری. (یادداشت مؤلف). یاری. نصرت. (ناظم الاطباء). اعانت کسی را بر خصمش. (از متن اللغه)، اعانت مظلوم. (از متن اللغه)، پیروزی. (یادداشت مؤلف). فتح. نصرت. (ناظم الاطباء). ظفر: تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین. خاقانی. تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست. خاقانی. ، عطاء. (متن اللغه)، مطر. باران. (از المنجد) (از متن اللغه)، {{صِفَت}} یاریگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجل نصر، مرد یاری گر. (ناظم الاطباء). نُصَر. (متن اللغه). واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب). رجل نصر و قوم نصر. (اقرب الموارد) (المنجد)، جَمعِ واژۀ ناصر. (از منتهی الارب). رجوع به ناصر شود، {{مَصدَر}} یاری دادن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (زوزنی) (از ناظم الاطباء). اعانت کردن. (از اقرب الموارد). یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی. (از المنجد). نصره. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). نصور. (ناظم الاطباء) (از قاموس از اقرب الموارد). نیرو دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اعانت کردن کسی را بر خصمش. (از المنجد)، رهانیدن کسی را. (آنندراج). خلاص کردن. (از ناظم الاطباء). رهانیدن کسی را از دیگری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). نجات دادن و خلاص کردن. (از متن اللغه). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش. (از اقرب الموارد)، حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن. (از متن اللغه)، عطا دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). عطا کردن و روزی دادن کسی را. (از متن اللغه)، به همه زمین باران رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. (از متن اللغه). کمک کردن (باران زمین را) در سرسبز شدن و نبات رویانیدن، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصوره. (از متن اللغه)، نصرالبلاد، اتاها. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
سلطان حسین طالشی گیلانی مشهور به سلطان بیگ بن پناه بیگ، از خدمتگزاران امرای عهد قاجار و از شاعران قرن سیزدهم است، مدتی در شیراز بوده سپس به تهران آمده و سرانجام به گیلان بازگشته و به روایت هدایت ’از فحول شعرای این عهد بوده، قصیده و غزل را بس نکو می فرموده... در این یک دو سال (هنگام تألیف مجمعالفصحا، در حدود 1285) به رحمت ایزدی پیوسته’. او راست: کس به موئی نخرد رایحۀ ریحان را گر تو بر باد دهی کاکل مشک افشان را آخر ای غم ز دلم چند بدر می نروی اینقدر تنگ مکن جلوه گه جانان را. # راستی خواهی ز هر ملت مرا با چنین بت بت پرستی خوشتر است. # اثر از هستی کس عشق تو نگذاشت به دهر پرده از چهره برانداز که دیاری نیست. # ز هر کاری کنونم ترک جان به که آمد تیغ در کف ترک مستم. # هر نظری که بینمش روی نهان کندز من پستی بخت بین که از شیفته می رمد پری. # به هیچ وقت مرا خود دلی نبوده به دست ز دست ف تنه روی سپید و موی سیاه. (از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1082). و نیز رجوع به فرهنگ سخنوران شود
سلطان حسین طالشی گیلانی مشهور به سلطان بیگ بن پناه بیگ، از خدمتگزاران امرای عهد قاجار و از شاعران قرن سیزدهم است، مدتی در شیراز بوده سپس به تهران آمده و سرانجام به گیلان بازگشته و به روایت هدایت ’از فحول شعرای این عهد بوده، قصیده و غزل را بس نکو می فرموده... در این یک دو سال (هنگام تألیف مجمعالفصحا، در حدود 1285) به رحمت ایزدی پیوسته’. او راست: کس به موئی نخرد رایحۀ ریحان را گر تو بر باد دهی کاکل مشک افشان را آخر ای غم ز دلم چند بدر می نروی اینقدر تنگ مکن جلوه گه جانان را. # راستی خواهی ز هر ملت مرا با چنین بت بت پرستی خوشتر است. # اثر از هستی کس عشق تو نگذاشت به دهر پرده از چهره برانداز که دیاری نیست. # ز هر کاری کنونم ترک جان به که آمد تیغ در کف ترک مستم. # هر نظری که بینمش روی نهان کندز من پستی بخت بین که از شیفته می رمد پری. # به هیچ وقت مرا خود دلی نبوده به دست ز دست ف تنه روی سپید و موی سیاه. (از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1082). و نیز رجوع به فرهنگ سخنوران شود
النصری، عبدالواحد بن عبدالله بن کعب النصری دمشقی مکنی به ابوبشر تابعی است و به سال 104 هجری قمری والی طایف و مکه و مدینه شد، در سال 106 هشام بن عبدالملک معزولش کرد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 325). و نیز رجوع به تهذیب التهذیب ج 6 ص 436 شود النصری، مالک بن عوف بن سعد بن یربوع النصری شاعر و قائد و صحابی پیغمبر است و در حدود سال بیستم هجرت درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 141 و مالک بن عوف شود النصری، محمد بن محمد بن یوسف، معروف به الفقیه النصری دومین ملوک نصریۀ اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 7 ص 260 و محمد بن محمد شود النصری، محمد بن یوسف بن محمد معروف به الغالب النصری مؤسس دولت نصریۀ اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 24 محمد بن یوسف شود
الَنصری، عبدالواحد بن عبدالله بن کعب النصری دمشقی مکنی به ابوبشر تابعی است و به سال 104 هجری قمری والی طایف و مکه و مدینه شد، در سال 106 هشام بن عبدالملک معزولش کرد. (از الاعلام زرکلی ج 4 ص 325). و نیز رجوع به تهذیب التهذیب ج 6 ص 436 شود الَنصری، مالک بن عوف بن سعد بن یربوع النصری شاعر و قائد و صحابی پیغمبر است و در حدود سال بیستم هجرت درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 141 و مالک بن عوف شود الَنصری، محمد بن محمد بن یوسف، معروف به الفقیه النصری دومین ملوک نصریۀ اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 7 ص 260 و محمد بن محمد شود الَنصری، محمد بن یوسف بن محمد معروف به الغالب النصری مؤسس دولت نصریۀ اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 24 محمد بن یوسف شود
یاری کردن. یاری دادن. (غیاث اللغات) (از بهار عجم). دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. (ناظم الاطباء). یاری. یاریگری. نصر. (یادداشت مؤلف). معاونت. نصره. رجوع به نصره شود: نصرت از ایزد عز ذکره باشد. (تاریخ بیهقی ص 435). نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو. مملکت را به نصرت منصور روزگاری پدید شد مشهور. مسعودسعد. و ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. (کلیله و دمنه). و اطراف و حواشی آن به نصرت دین و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. (کلیله و دمنه). از سرصدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). خواست به نصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 215). او را به نصرت خویش و قضاءحقوق نعمت و قیام به محاماه دولت دعوت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 88). در نصرت دین جان بر کف دست نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351). عیسی روح تو با تو حاضر است نصرت از وی خواه که خوش ناصر است. مولوی. ، فتح. ظفر. (ناظم الاطباء). فیروزی. پیروزی. موفقیت: بخت و دولت چوپیشکار تواند نصرت و فتح پشتیار تو باد. رودکی. بسته نشود آنچه به نصرت تو گشادی پاینده همی باد هر آنچ آن تو بدادی. منوچهری. بیش از این نصرت نشاید بود کو را داده اند چون ز نصرت بگذری ز آن سو همه خذلان بود. عنصری. چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم. (تاریخ بیهقی ص 208). همگان گفتند ان شأاﷲ تعالی خیر و نصرت باشد. (تاریخ بیهقی ص 350). قوت پیغمبران معجزات آمد... وقوت پادشاهان... درازی دست و ظفر و نصرت. (تاریخ بیهقی). مرکب او را چو روی سوی عدو کرد نصرت و فتح از خدای عرش نثار است. ناصرخسرو. بررس به کارها به شکیبائی زیرا که نصرت است شکیبا را. ناصرخسرو. کنون همی دمد ای شاه صبح نصرت و فتح هنوز اول صبح است خسروا مشتاب. مسعودسعد. نصرت و فتح او به هندستان سخت بسیار و بس فراوان باد. مسعودسعد. رایت نصرت تو روی نهاد سوی دربند آن بلاد و دیار. مسعودسعد. تا به هر طرف که نشاط حرکت فرماید ظفر و نصرت رایت او را تلقی و استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). از حجاب غیب چون ماه از غمام نصرت شاه اخستان آمد برون. خاقانی. ان شأاﷲ که فتح و نصرت با رایت تو کنند پیوند. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله است چرا نقطه نقطه است پیکر تیغش. خاقانی. وعده حق در نصرت کلمه اسلام دررسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). در کنف نصرت و دولت روی با دارالملک غزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). اولیاء حضرت سلطان از حرص فرصت و نشاط نصرت بجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268)
یاری کردن. یاری دادن. (غیاث اللغات) (از بهار عجم). دستگیری. حمایت. کمک. یاری. اعانت. (ناظم الاطباء). یاری. یاریگری. نصر. (یادداشت مؤلف). معاونت. نصره. رجوع به نصره شود: نصرت از ایزد عز ذکره باشد. (تاریخ بیهقی ص 435). نصرت به دین کن ای بخرد مرخدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو. مملکت را به نصرت منصور روزگاری پدید شد مشهور. مسعودسعد. و ذات بی همال خویش را بر نصرت دین اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرد. (کلیله و دمنه). و اطراف و حواشی آن به نصرت دین و رعایت مناظم خلق مؤکد گشت. (کلیله و دمنه). از سرصدق و یقین و برای نصرت دین حمله کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). خواست به نصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 215). او را به نصرت خویش و قضاءحقوق نعمت و قیام به محاماه دولت دعوت می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 88). در نصرت دین جان بر کف دست نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 351). عیسی روح تو با تو حاضر است نصرت از وی خواه که خوش ناصر است. مولوی. ، فتح. ظفر. (ناظم الاطباء). فیروزی. پیروزی. موفقیت: بخت و دولت چوپیشکار تواند نصرت و فتح پشتیار تو باد. رودکی. بسته نشود آنچه به نصرت تو گشادی پاینده همی باد هر آنچ آن تو بدادی. منوچهری. بیش از این نصرت نشاید بود کو را داده اند چون ز نصرت بگذری ز آن سو همه خذلان بود. عنصری. چون در ضمان سلامت و نصرت به بلخ رسیدیم. (تاریخ بیهقی ص 208). همگان گفتند ان شأاﷲ تعالی خیر و نصرت باشد. (تاریخ بیهقی ص 350). قوت پیغمبران معجزات آمد... وقوت پادشاهان... درازی دست و ظفر و نصرت. (تاریخ بیهقی). مرکب او را چو روی سوی عدو کرد نصرت و فتح از خدای عرش نثار است. ناصرخسرو. بررس به کارها به شکیبائی زیرا که نصرت است شکیبا را. ناصرخسرو. کنون همی دمد ای شاه صبح نصرت و فتح هنوز اول صبح است خسروا مشتاب. مسعودسعد. نصرت و فتح او به هندستان سخت بسیار و بس فراوان باد. مسعودسعد. رایت نصرت تو روی نهاد سوی دربند آن بلاد و دیار. مسعودسعد. تا به هر طرف که نشاط حرکت فرماید ظفر و نصرت رایت او را تلقی و استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). از حجاب غیب چون ماه از غمام نصرت شاه اخستان آمد برون. خاقانی. ان شأاﷲ که فتح و نصرت با رایت تو کنند پیوند. خاقانی. گر ز نصرت نه حامله است چرا نقطه نقطه است پیکر تیغش. خاقانی. وعده حق در نصرت کلمه اسلام دررسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273). در کنف نصرت و دولت روی با دارالملک غزنه نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). اولیاءِ حضرت سلطان از حرص فرصت و نشاط نصرت بجوشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 268)