جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نصر

نصر

نصر
یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی
نصر
فرهنگ نامهای ایرانی

نصر

نصر
یاری کردن، یاری، یاری کننده، صد ودهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳ آیه، إذا جاء، تودیع
نصر
فرهنگ فارسی عمید

نصر

نصر
یاری، نصرت، مظاهرت، فتح، پیروزی، ظفر یاری، عون، مظاهرت، نصرت، پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار

نصر

نصر
جَمعِ واژۀ ناصر به معنی یاری دهندگان. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا

نصر

نصر
یاری کننده. (ناظم الاطباء). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). نصیر. نَصر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

نصر

نصر
فتح. پیروزی. نَصر. رجوع به نصر شود:
تا که به گیتی مدد است از طرب
تا که به عالم نصر است از ظفر
از طرب آبادمدد بر مدد
در ظفرآباد نصر بر نصر.
معزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

نصر

نصر
یاری. عون. مظاهرت. نصرت. یاری گری. (یادداشت مؤلف). یاری. نصرت. (ناظم الاطباء). اعانت کسی را بر خصمش. (از متن اللغه)، اعانت مظلوم. (از متن اللغه)، پیروزی. (یادداشت مؤلف). فتح. نصرت. (ناظم الاطباء). ظفر:
تیغ تو نه ماهه بود حامله از نه فلک
لاجرمش فتح و نصر هست بنات و بنین.
خاقانی.
تیغش جبریل رنگ باد و پر از فتح و نصر
خانه اهریمنان زیر و زبر درشکست.
خاقانی.
، عطاء. (متن اللغه)، مطر. باران. (از المنجد) (از متن اللغه)،
{{صِفَت}} یاریگر. (منتهی الارب) (آنندراج). ناصر. (اقرب الموارد) (المنجد). رجل نصر، مرد یاری گر. (ناظم الاطباء). نُصَر. (متن اللغه). واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب). رجل نصر و قوم نصر. (اقرب الموارد) (المنجد)، جَمعِ واژۀ ناصر. (از منتهی الارب). رجوع به ناصر شود،
{{مَصدَر}} یاری دادن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (زوزنی) (از ناظم الاطباء). اعانت کردن. (از اقرب الموارد). یاری دادن کسی را بر دفع ناملایمی یا رد دشمنی. (از المنجد). نصره. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). نصور. (ناظم الاطباء) (از قاموس از اقرب الموارد). نیرو دادن کسی را. (از ناظم الاطباء). اعانت کردن و تقویت کردن کسی را در مقابل دشمنش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). اعانت کردن کسی را بر خصمش. (از المنجد)، رهانیدن کسی را. (آنندراج). خلاص کردن. (از ناظم الاطباء). رهانیدن کسی را از دیگری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). نجات دادن و خلاص کردن. (از متن اللغه). نجات دادن و رهانیدن کسی از چنگ دشمنش. (از اقرب الموارد)، حدود خدا را حفظ کردن و فرمان او را رعایت کردن و به احکامش عمل کردن. (از متن اللغه)، عطا دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). عطا کردن و روزی دادن کسی را. (از متن اللغه)، به همه زمین باران رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، باران باریدن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن و سیراب کردن باران زمین را. (از متن اللغه). کمک کردن (باران زمین را) در سرسبز شدن و نبات رویانیدن، و در این معنی باران ناصر است و زمین منصوره. (از متن اللغه)، نصرالبلاد، اتاها. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

نصر

نصر
ابن عبدالله ، مکنی به ابومالک و معروف به کیدر، در اواخر عهد مأمون عباسی به سال 217 هجری قمری والی مصر شد و تا اوایل زمان المعتصم بالله نیز همین منصب را داشت، به سال 219 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 344 و النجوم الزاهره ج 2 ص 218 و الولاه و القضاه ص 193 شود
ابن درهم بن نصر بن رافع، از نوادگان نصر بن سیار است، پس از پدر، او و برادرش صالح حکومت سیستان یافتند و چون یعقوب لیث بر ایشان خروج کرد به کابل فرار کردند و از پادشاه آنجا رتبیل مدد خواستند و سرانجام به دست یعقوب کشته شدند. رجوع به تاریخ گزیده ص 370 و 371 شود
امیر نصر، ابن خلف مکنی به ابوالفضل، پادشاه سیستان است. به سال 460 هجری قمری تولد یافت و در 482 به امارت رسید و قریب هشتاد سال حکمرانی کرد و به سال 559 درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 340). و نیز رجوع به مرآهالجنان ج 3 ص 342 و شذرات الذهب ج 4 ص 188 شود
ابن محمد بن مقلد القضاعی الشیزری، مکنی به ابوالفتح، و ملقب به مرتضی الدین، از فضلا و شعرای قرن ششم مصر است. وی بر تربت امام شافعی در مصر مدرسی می کرد و به سال 598 هجری قمری درگذشت. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 349). و نیز رجوع به وفیات الاعیان ج 1 ص 137 شود
ابن محمودالمرداسی، از امرای حلب است. به سال 467 هجری قمری بعد از فوت پدرش به امارت حلب رسید و یک سال بعد (468) به دست ترکان کشته شد. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 350). و نیز رجوع به شذرات الذهب ج 3 ص 329 و تاریخ ابی الفداء ج 2 ص 193 شود
ابن دُهمان، از معمرین عهد جاهلیت و از رؤسای بنی غطفان است و به روایت ابن الجوزی 190 سال زیسته است و در عرب اعجوبه ای چون او نیامده. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 430 و کتاب المعمرین ص 63 و منتخبات فی اخبارالیمن ص 111 شود
ابن عبدالعزیز بن احمد فارسی شیرازی، مکنی به ابوالحسین، از علمای قرائت است، در مصر مقام و مسند داشت او راست: الجامع، در قرائت های دهگانه. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 343). و نیز رجوع به غایهالنهایه ج 2 ص 336 شود
ابن الحسن الهیتی دمشقی، از شاعران قرن ششم عرب است. عماد اصفهانی وی را در دمشق ملاقات کرده است. وی بعد از سال 565 درگذشته. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و نیز رجوع به خریدهالقصر، قسم شعراء الشام ص 230 شود
محمدنصرالله شیرازی (ملا...) به روایت نصرآبادی در معما دستی داشته است، او راست در معمائی به اسم باب صادق:
دوشینه پیش زلفت وقت گره گشائی
باد صبا مکرر میکرد خودنمائی.
رجوع به تذکرۀ نصرآبادی ص 505 شود
ابن احمد بن طاهر بن خلف مکنی به ابوالفضل از نوادگان عمرولیث صفاری است، وی از طرف سلطان محمودغزنوی حکومت سیستان یافت و به سال 465 هجری قمری درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی حاشیۀ ص 376 شود
ابن معاویه بن بکر بن هوازن، از قبیلۀ عدنان و جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 350 و نهایت الارب ص 347 و جمهره الانساب ص 258 و معجم ما استعجم ص 962 و التنبیه الاشراف ص 225 شود
ابن علی، ایلک خان، از امرای آل افراسیاب است وی به سال 389 در عهدسلطنت عبدالملک سامانی شهر بخارا را فتح و تصرف کرد. رجوع به تاریخ ادبیات ایران دکتر صفا ج 2 ص 6 شود
ابن قُعَیْن بن حارث بن ثعلبه از بنی خزیمه، از عدنان، جدّی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 348). و رجوع به نهایت الارب، قلقشندی، ص 346 و جمهرهالانساب ص 183 شود
ابن حبیب المهلبی، وی به فرمان هارون الرشید حکومت افریقا را داشت. و بعد از سال 177 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 339 و الولاه و القضاه ص 116 شود
نظام الدوله نصر، از امرای بنی مروان دیاربکر است وی پس ازنصرالدوله احمد به سال 453 به حکمرانی دیاربکر رسیدو تا سال 472 حکومت کرد. (از تاریخ الخلفاء ص 107)
ابن سبا، عبدالشمس بن یشجب بن یعرب، از سلاطین جاهلی و از ملوک بنی حمیر در سرزمین یمن است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و المحبر ابن کلبی ص 364 شود
ابن زهران بن کعب ازدی، جد جاهلی یمنی است. بنی دهمان و بنی عیمان از نسل وی اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 431 و جمهره الانساب ص 361 شود
ابن رشیدالدوله محمودملقب به جلال الدوله، رجوع به نصر بن محمود المرداسی و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء صفحۀ مقابل ص 104 شود
ابوالجیوش، چهارمین امرای بنی نصر غرناطه است، وی از سال 708 تا 713 هجری قمری حکمرانی کرد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 24 شود
ابن مالک بن حسل بن عامر بن لؤی، از قریش، جدّی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 348 و جمهرهالانساب ص 157 شود
ابن الازد بن الغوث از بنی کهلان، جد جاهلی یمنی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 338 و جمهرهالانساب ص 355 شود
خواجه امام نصر، ابن حسن، او راست: محاسن الکلام در علم بدیع. رجوع به ترجمان البلاغۀ رادویانی ص 14 شود
لغت نامه دهخدا