جدول جو
جدول جو

معنی نصبه - جستجوی لغت در جدول جو

نصبه
(نِ بَ)
هیأت و حالت برخاستن. (یادداشت مؤلف). چگونگی نصب. نوع النصب. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نصبه
(نُ بَ)
ستون. (آنندراج). فرسنگسار. شاخص. (فرهنگ خطی). ستون برپا شده. (ناظم الاطباء). ستونی که (در بیابان) برپا کنند شناختن علامت راه را. (از المنجد) (از متن اللغه). آنچه برپا کنند شناسائی راه را. (از المنجد) .ج، نصب، دکل کشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نصبه
(نَ بَ)
واحد نصب است به معنی نشانۀ برپا کرده شده، علم منصوبه. (از اقرب الموارد). رجوع به نصب شود، دام برپا کرده و آنچه در مقابل هجوم دشمن برپا میکنند. (ناظم الاطباء)، در اعراب، علامت نصب. (از المنجد)، آن را بر غرسۀ (: قلمۀ درخت) آماده برای نصب (: کاشتن) هم اطلاق کنند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نصبه
ستون
تصویری از نصبه
تصویر نصبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
(دخترانه)
سهم کسی از چیزی، بهره، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
برگزیده، برگزیده از هر چیز، کنایه از دانا، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
قوم و خویش مرد، خویشاوندان شخص از طرف پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
جماعتی از مردان، اسبان یا پرندگان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبه
تصویر نوبه
تب کردن یک روزدرمیان یا چندروزدرمیان، مالاریا، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
تقدیر، سرنوشت، برای مثال کنون به آب می لعل خرقه می شویم / نصیبۀ ازل از خود نمی توان انداخت (حافظ - ۵۰)، نصیب، بهره، هرچه که آن را علم و نشان گردانند، سنگی که در گرداگرد حوض نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ صِ بَ)
جمع واژۀ نصیب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نصیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَصْ صَ بَ)
احجار منصبه، سنگهای روی هم گذاشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ بَ)
رنج و تلاش. (از اقرب الموارد) : عیش ذومنصبه، زیست با رنج و کلفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصمه
تصویر نصمه
بت
فرهنگ لغت هوشیار
خرچنگ سنبی، فرموک دکچی رشته ای را گویند که چون تخم بر دوک پیچیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نیمه نصفت در تازی داد مندی نیمه: نان را دو نصفه کرد. گیلاس خود را نصفه نوشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصره
تصویر نصره
نصرت در فارسی یاری، پیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
نیابه آن به که نیابه را نگه داری (ابوشکور) جارو پستا نیابه تپ ناگهانی تب ناگاه یا به نوبه خود. بنوبت خویش آنگاه که نوبت بوی رسد. توضیح این ترکیب مستحدث است و از زبانهای اروپایی وارد فارسی شده، تبی که بلامقدمه عارض شود و دال بر حمله ناگهانی یک مرض باشدتب ناگهانی. یا نوبه با اسهال دموی. اسهال خونی. یا نوبه بقاعده. تبی که دارای مشی منظم باشد تب منظم. یا نوبه ربع توام. تب ربعی توام. یا نوبه ربع معکوس. تب ربعی توام. یا نوبه سه یک. تبی که هر سه روز یک بار عارض شود. یانوبه صفراوی. تبی که با عارضه خروج خون با ادرار توام است و در افریقای مرکزی بصورت بومی وجود داردحمای صفراوی. یا نوبه غش. تبی که درجه اش بالا باشد و مریض را دچار سنکوپ و حالت غش نمایدحمای خبیثه. یا نوبه وبائی. وبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغبه
تصویر نغبه
هفت (جرعه)، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکبه
تصویر نکبه
نکبت در فارسی پلاسک هولشک خواری نگوساری، رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیبه
تصویر نصیبه
سهم، رزق، حظ، بخش، نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابه
تصویر نابه
نام آور، گرامی، هوشیار زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت در فارسی هارفت همگر، خویشی خویشاوندی، پیوستگی پیوند، وابستگی به سنجش تااندازه ای نسبت بدیگران (دیگرها) : فلان نسبه آدم خوبی است، تاحدی. توضیح صحیح صورت فوق است و} نسبتا {غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
برگزیده از هر چیز، منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجبه
تصویر نجبه
گرامی گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبصه
تصویر نبصه
واژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه و زاری و شیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصبه
تصویر ناصبه
مونث ناصب. یاحروف ناصبه. عواملی که معمول خود را نصب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصبه
تصویر قصبه
جائیست بزرگتر از ده و خردتر از شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
گروه، جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری که بگونه دانه های سرخ و باریک و سوزنده بر بدن پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصبه
تصویر حصبه
((حَ بِ))
تیفویید، بیماری که در اثر خوردن آب، سبزی یا میوه آلوده به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبه
تصویر عصبه
((عَ صَ بَ یا بِ))
خویشاوندان شخص از سوی پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصبه
تصویر قصبه
((قَ صَ بِ))
آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد، جمع قصبات
فرهنگ فارسی معین