خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). نصاف. نصف. نصافه. نصافه. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نصف شود نصف. نصاف. نصافه. نصافه. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نصف و نصاف شود
خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). نَصاف. نَصف. نَصافَه. نِصافَه. (متن اللغه) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به نَصف شود نَصف. نِصاف. نَصافَه. نِصافَه. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نَصف و نِصاف شود
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)