جدول جو
جدول جو

معنی نصاب - جستجوی لغت در جدول جو

نصاب
حد معین از چیزی، در فقه آن مقدار مال که زکات بر آن واجب می شود، مال و سرمایه، اصل و مرجع
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
فرهنگ فارسی عمید
نصاب
(نَصْ صا)
آن که به کاری پردازد که بدان مأمور ومنصوب نشده باشد، مثلاً آنکه رسالت می کند بی آنکه او را به رسالت انتخاب و مأمور کرده باشند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، عیّار حیله باز. (ناظم الاطباء). در تداول عامه (اعراب) : خدعه گر. محتال. مال مردم خور. (از متن اللغه). آن که حیله می کند تا مال دیگری را بگیرد و به او برنگرداند یا از کسی قرض کند و ادا ننماید. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نصاب
(نِ)
آن قدر از مال که زکوه واجب گردد بر وی. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوه واجب شود. (السامی). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاه چون دویست درهم یا بیست دینار. (مفاتیح). عددی که زکوه در او واجب بود. (دستوراللغه) :
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم.
حافظ.
، نژادو اصل هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل مردم. (مهذب الاسماء). اصل، مرجع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). بازگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اول هر چیزی. (دستوراللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جای غروب آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دستۀ کارد. (منتهی الارب) (دستوراللغه) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (دهار) (ناظم الاطباء). دستۀ کارد و شمشیر و نشکرده و درفش و جز آن. (مهذب الاسماء). ج، نصب، آلتی در شکم ماهی. (ناظم الاطباء) ، در کتب فارسی اکثر به معنی مال، زر، سرمایه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رتبه و جاه و لیاقت، بخت. طالع. (ناظم الاطباء) ، نصیب. بهره:
سائل و زائر از مواهب او
سال و ماهند با نصیب ونصاب.
سوزنی.
هست صاحبقران اهل هنر
وز همه فضل با نصیب و نصاب.
سوزنی.
خواجه صاحب خراج کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند.
خاقانی.
، مقدار معین از هر چیز:
یک نصاب نقره هم بر وی فزود
تا که راضی گشت حرص آن جهود.
مولوی.
، حد: حکم سلطنت و پادشاهی در نصاب ثبات مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365).
- افادت نصاب، معلم دانا. (ناظم الاطباء).
- صاحب نصاب، که مالش به حد نصاب رسیده و زکوه بر او واجب شده. کنایه ازمتمول و ثروتمند:
عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت
ابر از زکوه دریا صاحب نصاب شد.
خاقانی.
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوه
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.
خاقانی.
- ، بلندمرتبه. بختیار. (ناظم الاطباء).
- نصاب قانونی، آن است که عده حاضران در مجلس شورا یا مجلس سنا و امثال آن معادل نصف اعضای آن یا زائد بر نصف اعضاء باشد تا مقررات و مصوبات جلسه قانونی شود. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نصاب
آنقدر از مال که زکوه واجب گردد بر روی، حد مقرر
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
فرهنگ لغت هوشیار
نصاب
((نِ))
مقدار معین از هر چیز، آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود
تصویری از نصاب
تصویر نصاب
فرهنگ فارسی معین
نصاب
اصل، حد، مرجع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعاب
تصویر نعاب
بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ که به فال بد بگیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
نقب ها، سوراخ ها و راههای باریک در زیر زمین، جمع واژۀ نقب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصبّ ها، محل هایی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جاهای ریزش آب، جمع واژۀ مصبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
کسی که گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
عنوانی که به شاهزادگان اطلاق می شد مثلاً نواب والا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواب
تصویر نواب
نایب ها، وکیل ها، گماشتگان، جمع واژۀ نایب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکاب
تصویر نکاب
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاپ، نکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناصب
تصویر ناصب
نصب کننده، برپا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لصاب
تصویر لصاب
جمع لصب، تنگه ها خرد شکاف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساب
تصویر نساب
مرد دانا به انساب، عالم به انساب، نسب شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاب
تصویر نخاب
برون شامه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصب
تصویر ناصب
نصب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعاب
تصویر نعاب
آواز کلاغ آواز دادن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصاف
تصویر نصاف
پیشیاری (خدمت کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصب، پیله ها پیلگان رنج رسیده رنجور، تموکیده (به هدف رسیده)، راست آمده جمع مصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
برنده گوشت و روده و مانند آن، گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصاب
تصویر عصاب
ریسمان بر و ریسنده، بسیار ریسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تره کوهی، نانخورشی از خردل و مویز ویژه تازیان نانخورشی که از خردل و زبیب ترتیب دهند. یا صناب بری. گونه ای تره تیزک که بدان تره تیزک صحرایی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصاب
تصویر خصاب
شکوفه، خرما بن پر بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاب
تصویر اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نصب، سنگهائی که گرداگرد کعبه بر پا میکردند و می پرسیدند و بر آنها ذبح و قربانی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصار
تصویر نصار
جمع ناصر، یاریگر یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاب
تصویر انصاب
جمع نصب، مجسمه هایی که اعراب پیش از اسلام آن ها را پرستش می کردند
فرهنگ فارسی معین