آن قدر از مال که زکوه واجب گردد بر وی. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوه واجب شود. (السامی). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاه چون دویست درهم یا بیست دینار. (مفاتیح). عددی که زکوه در او واجب بود. (دستوراللغه) : نصاب حسن در حد کمال است زکاتم ده که مسکین و فقیرم. حافظ. ، نژادو اصل هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل مردم. (مهذب الاسماء). اصل، مرجع. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). بازگشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اول هر چیزی. (دستوراللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، جای غروب آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دستۀ کارد. (منتهی الارب) (دستوراللغه) (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (دهار) (ناظم الاطباء). دستۀ کارد و شمشیر و نشکرده و درفش و جز آن. (مهذب الاسماء). ج، نصب، آلتی در شکم ماهی. (ناظم الاطباء) ، در کتب فارسی اکثر به معنی مال، زر، سرمایه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، رتبه و جاه و لیاقت، بخت. طالع. (ناظم الاطباء) ، نصیب. بهره: سائل و زائر از مواهب او سال و ماهند با نصیب ونصاب. سوزنی. هست صاحبقران اهل هنر وز همه فضل با نصیب و نصاب. سوزنی. خواجه صاحب خراج کون و مرا از زکاتش نصاب دیدستند. خاقانی. ، مقدار معین از هر چیز: یک نصاب نقره هم بر وی فزود تا که راضی گشت حرص آن جهود. مولوی. ، حد: حکم سلطنت و پادشاهی در نصاب ثبات مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 176). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 365). - افادت نصاب، معلم دانا. (ناظم الاطباء). - صاحب نصاب، که مالش به حد نصاب رسیده و زکوه بر او واجب شده. کنایه ازمتمول و ثروتمند: عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت ابر از زکوه دریا صاحب نصاب شد. خاقانی. جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوه او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب. خاقانی. - ، بلندمرتبه. بختیار. (ناظم الاطباء). - نصاب قانونی، آن است که عده حاضران در مجلس شورا یا مجلس سنا و امثال آن معادل نصف اعضای آن یا زائد بر نصف اعضاء باشد تا مقررات و مصوبات جلسه قانونی شود. (المنجد)