جدول جو
جدول جو

معنی نشیمنگاه - جستجوی لغت در جدول جو

نشیمنگاه
جای نشستن، نشستنگاه، خانه
تصویری از نشیمنگاه
تصویر نشیمنگاه
فرهنگ فارسی عمید
نشیمنگاه
(نِ مَ)
آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف). جای نشستن، آشیانه. لانه. رجوع به نشیمن شود، آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف) ، آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود
لغت نامه دهخدا
نشیمنگاه
محل نشستن: شاهین... از نشیمنگاه دست سلاطین برخاسته و بالای سر او بتفاخر ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
نشیمنگاه
جای نشستن، نشستنگاه
تصویری از نشیمنگاه
تصویر نشیمنگاه
فرهنگ فارسی معین
نشیمنگاه
سرین، آشیانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشستنگاه
تصویر نشستنگاه
جایی که کسی بنشیند، جای نشستن، نشیمنگاه، نشست جای، پای تخت
فرهنگ فارسی عمید
(نِ مَ گَهْ)
نشیمنگاه. جای نشیمن. رجوع به نشیمن و نشیمنگاه شود:
چه کردید ایدر نه جای شماست
که ز آن سو نشیمنگه اژدهاست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نگاه غیر کامل. نیم نظر. (فرهنگ فارسی معین). نگاهی سرسری.
- نیم نگاهی نکردن (نیفکندن) ، اندک اعتنائی نکردن و التفاتی ننمودن
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ تَ)
مکان نشستن. (آنندراج). جائی که بر آن کسی می نشیند. (ناظم الاطباء) ، مجلس. (یادداشت مؤلف) ، آن جائی که چیزی قرار می گیرد. (ناظم الاطباء) ، اقامت گاه. (از آنندراج). محل اقامت. مسکن: آزرمی دخت به ناحیت اسدآباد قصری کرد به نام خویش کرد اندر هامون و نشستنگاهی بزرگوار بر سر تل. (مجمل التواریخ) ، پای تخت. کرسی سلطان یا امیری در مملکت: لیث به خراسان بازگشت و به جیرفت آمد آنجا نشستنگاه خویش گرفت. (تاریخ سیستان) ، مقعد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء). کون. (ناظم الاطباء). سرین. دبر
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جای نشان کرده شده. (ناظم الاطباء) :
نشانگاه کورش کنون ایدر است
یکی بهره از وی به دریا در است.
اسدی.
نشان دادند و چون آگاه شد شاه
زمین را داد کندن بر نشانگاه.
، نشان حدود. (آنندراج) ، هدف. نشانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
جای پست و فرود. (ناظم الاطباء). (از: نشیب + گاه). رجوع به نشیب شود
لغت نامه دهخدا
محل نشستن: شاهین... از نشیمنگاه دست سلاطین برخاسته و بالای سر او بتفاخر ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
نشستگاه: درین ولایت نتوان بودن جایی که نشستنگاه ایشان باشد، . . (سمک عیار. 156: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم نگاه
تصویر نیم نگاه
نگاه غیر کامل نیم نظر: (... حتی نیم نگاهی بنامزدش نیفکند)
فرهنگ لغت هوشیار