جدول جو
جدول جو

معنی نشیم - جستجوی لغت در جدول جو

نشیم
مخفف نشیمن، آشیانۀ مرغ، برای مثال چنین گفت سیمرغ با پور سام / که ای دیده رنج نشیم و کنام (فردوسی - ۱/۱۷۱)
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
فرهنگ فارسی عمید
نشیم
(نِ)
نشیمن. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). جا و مقام نشستن. (از برهان قاطع). محل و مقام نشستن آدمی و طیور. (آنندراج) (انجمن آرا). جای و مکان نشستن. توقفگاه. (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن. آشیانه. آرامگاه. (غیاث اللغات). نشینه مخفف آن است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
ز یأجوج ومأجوج گیتی برست
زمین گشت جای نشیم و نشست.
فردوسی.
کنم زنده در گور جائی که هست
مبادش نشیم و مبادش نشست.
فردوسی.
، آشیانۀ مرغ. (از برهان قاطع). آشیانۀ مرغان (ناظم الاطباء). مخفف نشیمن باشد و اکثر به [نشیمن] مرغ و طیر اطلاق کنند. (فرهنگ خطی) :
بفرمود تاپس به هنگام خواب
برفتند سوی نشیم عقاب.
فردوسی.
نشیمی از او برکشیده بلند
که ناید ز کیوان بر او بر گزند.
فردوسی.
نشیم تو [سیمرغ] رخشنده گاه من است
دو پّر تو فرخ کلاه من است.
فردوسی.
نشیمش [نشیم سیمرغ را] چنین زیر بگذاشتی
به صد رنگ پیکرش بنگاشتی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
نشیم
نشیمن، جا و مقام نشستن
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
فرهنگ لغت هوشیار
نشیم
((نِ))
آشیانه مرغان، جای نشستن
تصویری از نشیم
تصویر نشیم
فرهنگ فارسی معین
نشیم
آشیانه، لانه، مقام، نشیمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندیم
تصویر ندیم
(پسرانه)
همنشین و هم صحبت، به ویژه با بزرگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نعیم
تصویر نعیم
(پسرانه)
نعمت، نرم و لطیف، از نامهای بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسیم
تصویر نسیم
(دخترانه)
باد ملایم، باد خنک، بوی خوش، نصرت نکیسا، نوازنده و خواننده دربار خسرو پرویز ساسانی، باد بسیار آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشید
تصویر نشید
شعری که در جمعیت یا انجمنی برای یکدیگر بخوانند، سرود، آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیب
تصویر نشیب
زمین پست و سرازیر، پست، پستی، سرازیری، پایین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعیم
تصویر نعیم
نعمت، مال، پر نعمت، از نام های بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایم
تصویر نایم
کسی که به خواب رفته، خوابیده، خفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندیم
تصویر ندیم
همدم، هم صحبت، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیط
تصویر نشیط
شادمان، سرخوش، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشین
تصویر نشین
نشستن، نشسته در جایی، پسوند متصل به واژه به معنای ساکن مثلاً دل نشین، بالانشین، کرایه نشین، در علم زیست شناسی پوست و گوشت درون مقعد، سوراخ مقعد، ته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیمن
تصویر نشیمن
جای نشستن، محل اقامت، خانه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم، پوست یا تسمه که از آن بند کارد و شمشیر درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ / مِ)
پوست خام پیراسته. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از اداه الفضلا). پوست و تاسمۀ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد وامثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج). پوست خام پیراسته که از آن بند کارد و شمشیر و جز آن سازند. (ناظم الاطباء). در خراسان ’مشیم’ پوست بز دباغی کرده است. (فرهنگ نظام) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
جای. مقام. (صحاح الفرس) (آنندراج). جایگاه. قرارگاه. (ناظم الاطباء). جای نشستن. جای اقامت:
مر او را به هر بوم دشمن نماند
بدی را به گیتی نشیمن نماند.
فردوسی.
صدری که دایم از پی تفویض کسب ملک
خاک درش ملوک جهان را نشیمن است.
انوری.
- اطاق نشیمن، اطاقی که مخصوص نشستن و محفل کردن اهل خانه است، مثل اطاق خواب که خوابگاه است.
، منزل. (از السامی). مسکن. (یادداشت مؤلف). خانه. حولی. وطن. خهر. (ناظم الاطباء) :
بدو داد شنگل یکی رهنمای
که او را نشیمن بدانست و جای.
فردوسی.
نگه کن به جائی که دشمن بود
و گر دشمنان را نشیمن بود
بگیر و نگهدار و جایش بسوز...
فردوسی.
بنی قریظه را بکشت و بنی النضیر و بنی قینقاع رابراند و از نشیمن هاشان بیرون کرد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ تهران ج 2 ص 188). اگر ایشان ایمان آوردندی ایشان را به بودی که از خانه و نشیمن خود نه افتادندی. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 189).
چاه صفاهان مدان نشیمن دجال
مهبط مهدی شمر فضای صفاهان.
خاقانی.
از گریختگان دیگر جمعی بدو متصل گشته چون او را نشیمن و مکمنی نبود. (جهانگشای جوینی) ، خلوتخانه. آرامگاه. (غیاث اللغات) : مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم. (گلستان) ، فرودگاه. جای فرود آمدن. جای نشستن: سحابی که به مجاورت شهابی از اوج هوا به نشیمن خاک آید. (سندبادنامه ص 56).
- نشیمن عالم:
مرغی چنین که دانه و آبش به دست تست
مپسند کز نشیمن عالم کشد جفا.
خاقانی.
- نشیمن مغرب، محل غروب آفتاب: شبانگاه که سیمرغ مشرق به نشیمن مغرب رسید زن به خانه تحویل کرد. (سندبادنامه ص 243).
، آشیانۀ مرغان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای و مقام مرغان بود. (فرهنگ اسدی). آنجا که پرنده لانه و بچه کند در بلندی. (یادداشت مؤلف) :
بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
آمد به سوی او ز همه خلق محمدت
چون با نشیمن آید مرغ نشیمنی.
منوچهری.
دم عقرب بتابید از سر کوه
چنان دو چشم شاهین از نشیمن.
منوچهری.
چونان که از نشیمن بر بانگ تیر زه
بجهد غراب ناگه جستم ز جای خویش.
مسعودسعد.
نگردد مرد مردم جز به غربت
نگیرد قدر باز اندر نشیمن.
ناصرخسرو.
مرا یک گوش ماهی بس بود جای
دهان مار چون سازم نشیمن.
خاقانی.
خاقانی از نشیمن آزادی آمده ست
بندش کجا کند فلک و زرق و بند او.
خاقانی.
به دام عشق تو درمانده ام چو خاقانی
اگر نه بام فلک خوش نشیمنی است مرا.
خاقانی.
دود تو برون شود ز روزن یک روز
مرغ تو بپرد از نشیمن یک روز.
خاقانی.
چو باز از نشیمن گشاید دوال
شکسته شود کبک را پر و بال.
نظامی.
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در دام او که یاد نیاید نشیمنم.
سعدی.
چنان مرغ دلم را صید کردی
که بازش دل نمی خواهد نشیمن.
سعدی.
بازان شاه را حسد آید بدین شکار
کان شاهباز را دل سعدی نشیمن است.
سعدی.
که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
حافظ.
شهباز دست پادشهم این چه حالت است
کز یاد برده اند هوای نشیمنم.
حافظ.
- نشیمن ساختن، مقام کردن. مسکن گرفتن.
- هم نشیمن، هم آشیان. هم آشیانه:
در جهان از یمن عدلش هم نشیمن گشته اند
باشه و شهباز با گنجشک و با کبک دری.
ابن یمین.
- هم نشیمنی کردن، هم آشیان شدن:
خواهی که پای بسته نباشی به دام دل
با مرغ شوخ دیده مکن هم نشیمنی.
سعدی.
، آنجا که مرغ نشیند استراحت را. (یادداشت مؤلف) :
حور بهشتی سرای منت بهشت است
باز سپیدی کنار منت نشیمن.
فرخی.
اگرچه ساعد شاهان بود نشیمن باز
ولی به کام دل باز آشیان باشد.
ابن یمین.
، آشیانه. لانۀ جانوران و حیوانات. کنام. جای جانوران:
به فرمان دادار یزدان پاک
پی اژدها را ببرم ز خاک
ندانم که او را نشیمن کجاست
بیاید نمودن به من راه راست.
فردوسی.
چنان که میش کند بچه در نشیمن شیر
چنان که کبک نهد خایه در کنام عقاب.
قطران.
بر کشتی عمر تکیه کم کن
کاین نیل نشیمن نهنگ است.
انوری (آنندراج).
، کرسی. جای نشستن. صندلی. (ناظم الاطباء). و نیز رجوع به نشیمنگاه شود، آنجای از تن آدمی که بر آن نشینند، دبر. نشین. مقعده، آنجای ازمستراح که بر آن نشینند. (یادداشت مؤلف) ، در چهارمحال بختیاری، کنایه از خوشگل، زیبا، قشنگ، پسر جوانی زیبا. (یادداشت مؤلف) ، صاحب مصطلاحات الشعراء نشیمن را به معنی نشستن نیز آورده است. (از آنندراج). رجوع به نشیمن کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لُ)
بوی گوشت بگشتن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن گوشت و بوی گرفتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشدن در کاری. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آغازکردن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، در بدی شدن و درآویختن در آن، بلند گردانیدن ذکر کسی را، یقال: نشم اﷲ ذکره، زهانیدن زمین آب را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزیم
تصویر نزیم
دسته تره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایم
تصویر نایم
خوابیده، جمع نایمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندیم
تصویر ندیم
همنشین، همدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیم
تصویر قشیم
سبزی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
چرم خام که از آن بند کارد و امثال آن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمن
تصویر نشیمن
جایگاه، قرارگاه، جای اقامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیم
تصویر پشیم
پراکندگی، جدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشیم
تصویر حشیم
تهم، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جشیم
تصویر جشیم
درشت، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشیم
تصویر اشیم
خالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیم
تصویر نسیم
باد نرم، دم باد، باد خوش، باد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیمن
تصویر نشیمن
((نِ مَ))
جای نشستن، قرارگاه، آشیانه مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشیمه
تصویر نشیمه
((نِ مِ))
تسمه، چرم یا پوست که از آن بند کارد و شمشیر و مانند آن سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشین
تصویر نشین
قطب
فرهنگ واژه فارسی سره
آشیانه، جایگاه، مسکن، منزل
فرهنگ واژه مترادف متضاد