نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی، این دهستان در جنوب شاهی و طول درۀ تالار واقع است و راه آهن شمال از وسط آن می گذرد، مرکز دهستان قصبۀ شیرگاه است و شمارۀ دیه های آن 20 است و مهمترین آنها عبارتند از: برنجستانک، کلیج خلیل، بورخیل، بشل، محصول عمده دهستان برنج و غلات و نیشکر و توتون و سیگار و شغل عمده اهالی زراعت و تهیۀ زغال چوب می باشد و زغال چوب اهالی شاهی بیشتر به وسیله سکنۀ این دهستان تهیه می گردد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) نام ایستگاه نوزدهم راه آهن شمال میان زیراب و شاهی در 314 هزارگزی تهران که در قصبۀ شیرگاه قرار دارد، (یادداشت مؤلف)
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی، این دهستان در جنوب شاهی و طول درۀ تالار واقع است و راه آهن شمال از وسط آن می گذرد، مرکز دهستان قصبۀ شیرگاه است و شمارۀ دیه های آن 20 است و مهمترین آنها عبارتند از: برنجستانک، کلیج خلیل، بورخیل، بشل، محصول عمده دهستان برنج و غلات و نیشکر و توتون و سیگار و شغل عمده اهالی زراعت و تهیۀ زغال چوب می باشد و زغال چوب اهالی شاهی بیشتر به وسیله سکنۀ این دهستان تهیه می گردد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) نام ایستگاه نوزدهم راه آهن شمال میان زیراب و شاهی در 314 هزارگزی تهران که در قصبۀ شیرگاه قرار دارد، (یادداشت مؤلف)
آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف). جای نشستن، آشیانه. لانه. رجوع به نشیمن شود، آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف) ، آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود
آنجا که نشینند. (یادداشت مؤلف). جای نشستن، آشیانه. لانه. رجوع به نشیمن شود، آنجای تن که بر او نشینند. مقعد. (یادداشت مؤلف) ، آنچه بر آن نشینند. رجوع به نشیمن شود
نشاطخانه. عشرت کده. عشرتگاه. بزم. بزم عیش و نوش: با ذره نشین چو نور خورشید تو کی و نشاطگاه جمشید. نظامی. آمدم زآن نشاطگاه برون بود یک یک ستاره بر گردون. نظامی
نشاطخانه. عشرت کده. عشرتگاه. بزم. بزم عیش و نوش: با ذره نشین چو نور خورشید تو کی و نشاطگاه جمشید. نظامی. آمدم زآن نشاطگاه برون بود یک یک ستاره بر گردون. نظامی
جای نشان کرده شده. (ناظم الاطباء) : نشانگاه کورش کنون ایدر است یکی بهره از وی به دریا در است. اسدی. نشان دادند و چون آگاه شد شاه زمین را داد کندن بر نشانگاه. ، نشان حدود. (آنندراج) ، هدف. نشانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جای نشان کرده شده. (ناظم الاطباء) : نشانگاه کورش کنون ایدر است یکی بهره از وی به دریا در است. اسدی. نشان دادند و چون آگاه شد شاه زمین را داد کندن بر نشانگاه. ، نشان حدود. (آنندراج) ، هدف. نشانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جای نشستن. جائی که کسی می نشیند. (ناظم الاطباء). جای. مکان: نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو بر چه ارژنگ. فرخی. ، مجلس. (دهار) : نشستگاه شهان باغ و خوابگه ایوان نشستگاه تو دشت است و خوابگه خرگاه. فرخی. ، مصطبه.سکوی مخصوص نشستن: و از هر دو روی نشستگاهها و غرفه ها و بناها بفرمود کردن. (مجمل التواریخ) .به نوعی که ذره ای آفتاب از جانب شرقی و غربی به نشستگاه سر حوض نمی افتاد. (تاریخ بخارا ص 33). کرده بروی نشستگاهی چست تخت بسته به تخته های درست. نظامی. ، مسکن. مقام. مکان. (ناظم الاطباء). جای اقامت: بیرون از شهر مصر به قرب میلی احمد طولون از بهر نشستگاه خود چند بنا ساخته است. (مجمل التواریخ). و باز به حمله آمدند و درها بسوختند و به کوشک حسینی رفتند نشستگاه مقتدر. (مجمل التواریخ)، قاعده. عاصمه. کرسی. پای تخت. (یادداشت مؤلف) : نشستگاه خویشتن (کی قباد) همه ملک بلخ داشت. (ترجمه طبری بلعمی). حمص از شام است و نشستگاه ملک روم بود و ابوعبیده آهنگ حمص کرد. (ترجمه طبری بلعمی)، مقعد. کون. (ناظم الاطباء). نشتنگاه. دبر: المعافه، پای فا نشستگاه کسی زدن. (تاج المصادر بیهقی)، هنگام نشستن. (از ناظم الاطباء)
جای نشستن. جائی که کسی می نشیند. (ناظم الاطباء). جای. مکان: نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد نشستگاه عدوی تو بر چَه ِ ارژنگ. فرخی. ، مجلس. (دهار) : نشستگاه شهان باغ و خوابگه ایوان نشستگاه تو دشت است و خوابگه خرگاه. فرخی. ، مصطبه.سکوی مخصوص نشستن: و از هر دو روی نشستگاهها و غرفه ها و بناها بفرمود کردن. (مجمل التواریخ) .به نوعی که ذره ای آفتاب از جانب شرقی و غربی به نشستگاه سر حوض نمی افتاد. (تاریخ بخارا ص 33). کرده بروی نشستگاهی چست تخت بسته به تخته های درست. نظامی. ، مسکن. مقام. مکان. (ناظم الاطباء). جای اقامت: بیرون از شهر مصر به قرب میلی احمد طولون از بهر نشستگاه خود چند بنا ساخته است. (مجمل التواریخ). و باز به حمله آمدند و درها بسوختند و به کوشک حسینی رفتند نشستگاه مقتدر. (مجمل التواریخ)، قاعده. عاصمه. کرسی. پای تخت. (یادداشت مؤلف) : نشستگاه خویشتن (کی قباد) همه ملک بلخ داشت. (ترجمه طبری بلعمی). حمص از شام است و نشستگاه ملک روم بود و ابوعبیده آهنگ حمص کرد. (ترجمه طبری بلعمی)، مقعد. کون. (ناظم الاطباء). نشتنگاه. دبر: المعافه، پای فا نشستگاه کسی زدن. (تاج المصادر بیهقی)، هنگام نشستن. (از ناظم الاطباء)