جدول جو
جدول جو

معنی نشپیل - جستجوی لغت در جدول جو

نشپیل
چنگک، قلاب، چنگک ماهی گیریبرای مثال ز تیر و نیزۀ او دشمنان هراسانند / چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل برای مثال (عبدالواسع جبلی - ۲۴۸)
تصویری از نشپیل
تصویر نشپیل
فرهنگ فارسی عمید
نشپیل
(نِ)
شست ماهی باشد یعنی دام. (فرهنگ اسدی). مطلق قلاب را گویند عموماً و قلاب و شست ماهی گیری را خوانند خصوصاً. (جهانگیری) (انجمن آرا) (از آنندراج). شست ماهی. (اوبهی). قلابی که بر سر رشته ای ابریشمی یا از موی اسب کنند و بدان گوشت یا خوردنی دیگر پیوندند و در آب افکنند صید ماهی را. (یادداشت مؤلف). شست و دام و قلاب ماهی گیری. (ناظم الاطباء) :
رسیده آفت نشپیل او به هر کامی
نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد.
منجیک (از لغت فرس اسدی).
اینها که دست خویش جو نشپیل کرده اند
اندر میان خلق مزکی و داورند.
کسائی.
کرده ز بهر ستم و جور و جنگ
چنگ چو نشپیل و چو شمشیر ناب.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 38).
مگزین چیز بر سخا که ثنا
ماهی است و سخا بر او نشپیل.
ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 242).
هر یکی از بهر صید این ضعفا را
تیز چو نشپیل کرده اند انامل.
ناصرخسرو (دیوان، ایضاً ص 244).
او بدان هر دو همی گیرد دلهای علیل
مردمان ماهی گیرند به نشبیل و به دام
دل همی گیرد آن ماه به دام و نشبیل.
لامعی.
ز تیر و نیزۀ او دشمنان گریزانند
چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل.
عبدالواسع.
، آلتی باشد مانند قلاب که با آن خرما از درخت فرومی آورند. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی نقل از تحفه) (رشیدی از تحفه) (فرهنگ میرزا ابراهیم). آلتی که بدان خرما گیرند از درخت خرما چون قلاب بود. (اوبهی). قلاب مانندی که بدان خوشۀ میوه را از درخت فروآورند، هر قلابی که بدان چیزی آویزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نشپیل
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
فرهنگ لغت هوشیار
نشپیل
((نَ یا نِ))
دام، چنگک، قلاب، قلاب ماهی گیری
تصویری از نشپیل
تصویر نشپیل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشمیل
تصویر نشمیل
(دخترانه)
زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشبیل
تصویر نشبیل
نشپیل، چنگک، قلاب، چنگک ماهی گیریبرای مثال ز تیر و نیزۀ او دشمنان هراسانند / چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل (عبدالواسع جبلی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
دشپل، غدۀ سفت و سختی که زیر پوست بدن پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
پایه، مرتبه، منزلت، سوت، صدایی که با گذاشتن دو سرانگشت میان لب ها از دهان برمی آورند، سافوت، صفیر، شپل، شپلت، سپیل
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
بلغت اهالی گیل تخم ماهی است، چون آنرا از شکم ماهی برآرند و گیلانیان همگی برغبت از آن خورش کنند. (انجمن آرای ناصری). اشبل. اشپل. اشبیل
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آویزان و آویخته شده. معلق شده. (ناظم الاطباء). نشل. (شعوری ج 2 ص 388)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پاچۀ شتر را گویند و به عربی رجل الجمل خوانند. (برهان) ، نام گیاهی که شپل و شترپا نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع شود به شترپا
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شافوت. آوازی باشد که بیشتر کبوتربازان از دهان برآورند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
فشردن. (برهان) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) :
گلابی صفت بر جفا بگذرند
که گل را شپیلند و آبش برند.
امیرخسرو.
، شیفتگی. (برهان). شیفتگی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، دیوانگی. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) ، صفیر زدن. (انجمن آرا). نقر:
چون به شپیلک آمدی آن نفس از در قفس
مست وله درآمدی قمری ماده و نرش.
خواجه عمید
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دشبل. دشپل. دژپیه. غده. (از برهان) (از آنندراج). رجوع به دشبل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گوشت پاره ای که از دیگ بدون کفگیر با دست برآرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت پاره ای که از دیگ به یک کفگیر (؟) به دست برگیرند. (منتهی الارب) (آنندراج)، گوشت بی توابل پخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه) .گوشت که پزند بی توابل. (مهذب الاسماء). گوذآب. جوذاب.و آن چیزی باشد که بپزند بی توابل. (یادداشت مؤلف)، شیر در هنگام دوشیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از متن اللغه)، تیغ سبک تنک. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر خفیف رقیق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه)، آب که نخستین از چاه برآرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
آوازی باشد که کبوتربازان از دهان بر آورند شافوت
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
غده دژپیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
((اِ پِ))
تخم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپیل
تصویر شپیل
((ش))
سوت، سوتی که با دهان زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشپیل
تصویر دشپیل
((دُ))
دشپل، غده، دژپیه
فرهنگ فارسی معین
دژپیه، غده، گره
فرهنگ واژه مترادف متضاد