جدول جو
جدول جو

معنی نشوظ - جستجوی لغت در جدول جو

نشوظ
(غُ شا)
نخستین روییدن نبات که زمین بشکافدو هنوز برگ نیاورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). روییدن نبات در آغاز آشکار شدن آن، هنگامی که زمین را می شکافد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشوز
تصویر نشوز
نافرمانی و ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
برخاستن آلت تناسل مرد در اثر غلبۀ شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن مردگان در روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز درنگ، رستخیز، روز پسین، روز بازپرس، فرجام گاه، یوم دین، یوم الحشر، روز رستاخیز، طامة الکبریٰ، روز شمار، یوم التّناد، یوم الدین، روز جزا، یوم القرار، یوم النشور، ستخیز، روز امید و بیم، یوم الجمع، رستاخیز، یوم الحساب، روز وانفسا، قارعه، یوم التلاقی، روز بازخوٰاست، یوم السبع
فرهنگ فارسی عمید
(غَ شَ)
بوی کردن چیزی را. (از منتهی الارب). بوی کردن خوشبوی را. (آنندراج). بوییدن چیزی را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشوه. نشوه. (معجم متن اللغه) ، مست گردیدن. (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشوه. نشوه. (آنندراج) (المنجد) (اقرب الموارد). نشو. (المنجد) (اقرب الموارد) ، دانستن خبری را و بررسیدن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). تخبر و تحقیق از منشاء خبر و دانستن آن را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). تفحص در اخبار و گیرندۀ خبر و آگاهی واطلاع. (ناظم الاطباء). نشوه. نشوه. (المنجد) (منتهی الارب) ، نشو. رجوع به نشو شود
لغت نامه دهخدا
(نَشْ وا)
تأنیث نشوان است. (از اقرب الموارد). زنی مست
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
نخجوان. ضبط دیگری است از نخجوان:
یارب ای خالق مکان و زمان
مرسل و منزل نبی و نپی
من درویش را ببخش غنی
من دلریش را فرست شفی
بار دیگر چنان که مطلوب است
برسانم به خطۀ نشوی.
هندوشاه نخجوانی (از صحاح الفرس چ طاعتی ص 308 ذیل لغت نپی و نشوی).
رجوع به نخجوان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ وی ی / ی)
منسوب است به نشوی. (نخجوانی). رجوع به نشوی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه در 33 هزارگزی ساوه در جلگۀ سردسیری واقع است و 264 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و سیب زمینی و بنشن و میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غِشْ)
نشوه. نشوه. رجوع به نشوه شود
لغت نامه دهخدا
(غَشْیْ)
کم گوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). لاغر شدن، اندک شدن گوشت بر ران. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن گوشت ران. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شتاب برکشیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نشل شود، گزیدن مار. (از معجم متن اللغه) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که پیش از زه آوردن شیر دهد و بعد از آن بی شیر گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دارو که به میان دهن فروکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در دهان و بینی ریزند. (از بحر الجواهر). سعوط. وجور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). داروی در دهان افکندنی و در بینی ریختنی. (منتهی الارب). داروئی که در دهان افکنند یا در بینی ریزند. (ناظم الاطباء). نشوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نشوعات. هرچه در بینی یا دهان ریزند از داروها. نشوغ. (یادداشت مؤلف) ، هرچه بگرداند دم را. نشوع. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه برگرداند نفس را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ماهی نمکین که در آب و نمک تر دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی شور که در آب و نمک نگاهدارند. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، قسمی ماهی است و آن غیر از شبوط است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، چاه دورتک که دلو از وی به بسیار کشیدن برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دارو که در بینی افکنند. سعوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیزۀ ایستاده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ راست ایستاده. (ناظم الاطباء). رمح منتصب. (اقرب الموارد) (المنجد). نشیص. (معجم متن اللغه) ، ماده شتر بزرگ کوهان. ناقه عظیمهالسنام. (اقرب الموارد) (المنجد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غُشْیْ)
بلند گردیدن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ارتفاع. (تاج المصادر بیهقی) برآمدن ابر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). برآمدن ابر و بالا رفتن هرچیزی. (ازمعجم متن اللغه) ، ناسازواری کردن زن شوی را و در غضب آوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). ناساختن زن با شوهر. (از تاج المصادر بیهقی). فهی ناشص. (اقرب الموارد). نشوز. رجوع به نشوز شود، طعن کردن. نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیزه زدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شوریدن دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیرون آوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخراج کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، دراز شدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تکان خوردن دندان و برآمدن آن از جایش. (از معجم متن اللغه) ، دروا شدن از جائی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکنده شدن پشم یا موئی و بر پوست آویزان ماندن آن. (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، برکنده گردیدن از شهر و مسکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع و انزعاج از مسکن و وطن. (از المنجد). انزعاج از دیار و بلد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، کندن میخ را. نزع. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه ادویۀ رقیق (که) در بینی اندازند. (غیاث اللغات). داروی بینی که در بینی ریزند یا ببویند آن را تا از حرارت و بویش عطسه برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داروی در بینی ریختنی و داروئی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد). اجسام رطبه که به واسطۀ هوا به بینی کشیده شود، و هرچه را که به دم به بینی درکشنداز بخار یا بوی. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). کل ما استعمل ناشقا کالفلفل لتعطیس و الشب لقطعالرم. (ضریر انطاکی). آنچه به بینی درکشند از دوای کوفته یا مایع یا بخار و دود. (یادداشت مؤلف)، کنایه از وساوس شیطانی است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ وِ)
دهی است از دهستان ژاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج در 42 هزارگزی شمال کامیاران و 4 هزارگزی مغرب راه کرمانشاه به سنندج در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 382 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه محلی و چشمه، محصولش غلات و لبنیات و انواع میوه ها، شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پرورش یافتن، آفریدن، زیستن، گوالیدن، جوان گشتن، بر آمدن ابر نو پیدا شدن، نمو کردن، نو پیدایی، نمو بالش. یا نشو و ارتقا. ترقی کردن، تکامل، نظریه مبتنی بر اینکه همه موجودات بطرف تکامل میروند
فرهنگ لغت هوشیار
سیخفری (فز آلت مردی) سیخ شدن برخاستن ذکر بسبب غلبه شهوت، برخاستگی نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوب
تصویر نشوب
بسته شدن، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، بوی یافتن، دانستن خبر، مستی سکر نشاه، آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن، نشر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشز، جاهای بلند ناسازگاری: زن، زدن شوی زن را، ستم کردن ناسازگاری کردن زن با شوهر خود، ناسازگاری زن. توضیح عدم اجرای وظایف زوجیت از طرف زن بدون وجود مانع شرعی و قانونی که درین صورت وی استحقاق نفقه نخواهد داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوع
تصویر نشوع
داروی چکاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
داروی بوییدنی دارویی که در بینی کشند یا ببویند توضیح فرق میان سعوط و نشوق در این است که سعوط چکاندن دواست در بینی و نشوق استنشاق دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشول
تصویر نشول
کمی گرمی، کم گوشتی، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
((نُ))
برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبه شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوء
تصویر نشوء
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشور
تصویر نشور
((نُ))
زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوز
تصویر نشوز
((نُ))
ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
((نَ وَ یا وِ))
سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشأه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، نشئه شدن، مستی
فرهنگ فارسی معین