جدول جو
جدول جو

معنی نشوان - جستجوی لغت در جدول جو

نشوان
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
فرهنگ فارسی عمید
نشوان
(نَ)
ابن سعیدالیمنی الحمیری مکنی به ابوسعید یا ابوالحسن. فقیه وادیب و شاعر و لغوی قرن ششم یمن است بر عده ای از قلاع یمن تسلط یافت و به سال 537 هجری قمری درگذشت. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 86) (الاعلام زرکلی ص 1099). و نیز رجوع به بقیهالوعاه ص 403 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
نشوان
(نَشْ)
مست. (از منتهی الارب) (دهار) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از معجم متن اللغه) (از ناظم الاطباء). سکران. (المنجد) (اقرب الموارد). نشیان. (معجم متن اللغه) (آنندراج). و تأنیث آن نشوی است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نشوان
نشیان مست سکران مست: آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوان این شراب مختلف الالوان نگشته
فرهنگ لغت هوشیار
نشوان
((نَ))
مست
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشواد
تصویر نشواد
(پسرانه)
نام پهلوانی تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشان
تصویر نوشان
(دخترانه)
نوشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوان
تصویر نیوان
(دخترانه)
نیواندخت، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نشوار
تصویر نشوار
نشخوار، عمل نیم جویده فرو بردن غذا و آن را از راه مری به دهان برگرداندن و دوباره جویدن که خاص حیوانات نشخوار کننده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
نساء ها، زنان ها، جمع واژۀ نساء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
جهیدن، برجستن، جستن نر بر ماده، حدت و شدت خشم
فرهنگ فارسی عمید
ناحیتی است توانگر (تر) از سایر نواحی تبت با خواستۀ بسیار و اندر این شهر قبیله ای است ایشان را میول خوانند و ملوک تبت از این قبیله باشند و اندر او دو ده است خرد، یکی را نزوان خوانند و یکی را میول. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(قُشْ)
مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ)
باریک. (منتهی الارب). دقیق. ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ)
صفت بیان حالت شنوائی است. در حال شنیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُشْ)
نوعی از تمر است، یا خرمابنی. (منتهی الارب). خرما، و گویند نخلی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَرْ)
نام عقل کرۀ زهره. (ناظم الاطباء). نام خرد آسمان زهره. (انجمن آرا). برساختۀ دساتیر است
لغت نامه دهخدا
(نِسْ)
زنان. (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). نسوه. نساء. نسون. نسنین. (اقرب الموارد) (المنجد). جمع واژۀ مراءه است از غیر لفظآن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ)
زعفران. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
تثنیۀ نقا. (از اقرب الموارد). دو ریگ توده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به نقا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جستن گم شده. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). جستن گم شده را و تعریف آن نمودن. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نشد شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
از دیه های وزواه قم است. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
نام پهلوانی تورانی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَشْ)
مست. (منتهی الارب) (آنندراج). نشوان. (آنندراج) ، نشیان الاخبار، آن که اخبار را نخستین معلوم کند و جویای آن باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از المنجد). آن که اخبار را در آغاز شیوع یافتن تحقیق کند. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشدان
تصویر نشدان
گمشده را جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوان
تصویر نجوان
پارسی است و برابر است با زعفران (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
برجستن، برگشتن، تیز گردیدن، بانگ کردن برجستن (مانندبرجستن نربرماده) : ... وچه صلاح توقع توان کردازحرام زاده ای که درنزوان امهات سیرت تیوس پسندیده باشدک
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوان بی زورمقابل توانا، نتوان کرد: برآراست سالارمصری سپاه سپاهی که نتوان بسویش نگاه. (هاتفی ظنند. لغ) توضیح استعمال اخیرفصیح نیست فعل معین درینجالازم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشوان
تصویر قشوان
مردسست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشوان
تصویر عشوان
خرما، خرمابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوار
تصویر نشوار
پارسی تازی گشته از نشخوار آخور آخور ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
((نَ))
برجستن (مانند برجستن نر بر ماده)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ واژه فارسی سره