جدول جو
جدول جو

معنی نشوء - جستجوی لغت در جدول جو

نشوء
(غَ)
نشاءه. (از منتهی الارب). بربالیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوالیدن. (صراح). (آنندراج). بالیدن کودک. (زوزنی). جوان گشتن. (آنندراج). جوان گشتن و به حد ادراک رسیدن طفل. (از المنجد). بالیدن و به شباب رسیدن و در حقیقت از حد صبی گذشتن و به سن ادراک رسیدن طفل. (از اقرب الموارد). گوالیدن و به شباب رسیدن. بزرگ شدن و به عهد شباب درآمدن کودک و هنوز به سن کمال نرسیدن او. (از معجم متن اللغه). گویند: نشأت فی بنی فلان، ای ربیت فیهم و شببت. (المنجد). نش ء. نشاءه. نشاء. نشائه. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، آفریدن. (آنندراج) ، زیستن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). نشاء، حدث و تجدد و حییی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بلند برآمدن ابر. (آنندراج) (از المنجد). برآمدن و ظاهر شدن ابر. (از معجم متن اللغه). پدید آمدن. میغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : نشاء اللیل، ارتفع. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نشوء
پرورش یافتن، آفریدن، زیستن، گوالیدن، جوان گشتن، بر آمدن ابر نو پیدا شدن، نمو کردن، نو پیدایی، نمو بالش. یا نشو و ارتقا. ترقی کردن، تکامل، نظریه مبتنی بر اینکه همه موجودات بطرف تکامل میروند
فرهنگ لغت هوشیار
نشوء
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشو
تصویری از نشوء
تصویر نشوء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن مردگان در روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، روز درنگ، رستخیز، روز پسین، روز بازپرس، فرجام گاه، یوم دین، یوم الحشر، روز رستاخیز، طامة الکبریٰ، روز شمار، یوم التّناد، یوم الدین، روز جزا، یوم القرار، یوم النشور، ستخیز، روز امید و بیم، یوم الجمع، رستاخیز، یوم الحساب، روز وانفسا، قارعه، یوم التلاقی، روز بازخوٰاست، یوم السبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوز
تصویر نشوز
نافرمانی و ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
بوییدن، بو کردن، مست کردن، سرخوشی از می، سکر، مستی، اول مستی
فرهنگ فارسی عمید
(نَشْ)
نخجوان. ضبط دیگری است از نخجوان:
یارب ای خالق مکان و زمان
مرسل و منزل نبی و نپی
من درویش را ببخش غنی
من دلریش را فرست شفی
بار دیگر چنان که مطلوب است
برسانم به خطۀ نشوی.
هندوشاه نخجوانی (از صحاح الفرس چ طاعتی ص 308 ذیل لغت نپی و نشوی).
رجوع به نخجوان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجؤ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ (ن ج ء) . (منتهی الارب). نجی ٔ (ن ) . (المنجد).
- نجوءالعین، خبیث العین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شَءْ)
جمع واژۀ ناشی ٔ. رجوع به ناشی ٔ شود، جمع واژۀ نش ء. رجوع به نش ء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بوی خوش. نشا. (منتهی الارب) ، نشا. نشاسته. (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به نشا شود
لغت نامه دهخدا
(نَشْ وا)
تأنیث نشوان است. (از اقرب الموارد). زنی مست
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه در 33 هزارگزی ساوه در جلگۀ سردسیری واقع است و 264 تن سکنه دارد، آبش از قنات، محصولش غلات و سیب زمینی و بنشن و میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ وی ی / ی)
منسوب است به نشوی. (نخجوانی). رجوع به نشوی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ لَ)
نزء. رجوع به نزء شود
لغت نامه دهخدا
(غِشْ)
نشوه. نشوه. رجوع به نشوه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ شَ)
بوی کردن چیزی را. (از منتهی الارب). بوی کردن خوشبوی را. (آنندراج). بوییدن چیزی را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشوه. نشوه. (معجم متن اللغه) ، مست گردیدن. (آنندراج) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نشوه. نشوه. (آنندراج) (المنجد) (اقرب الموارد). نشو. (المنجد) (اقرب الموارد) ، دانستن خبری را و بررسیدن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج). تخبر و تحقیق از منشاء خبر و دانستن آن را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). تفحص در اخبار و گیرندۀ خبر و آگاهی واطلاع. (ناظم الاطباء). نشوه. نشوه. (المنجد) (منتهی الارب) ، نشو. رجوع به نشو شود
لغت نامه دهخدا
(غَشْیْ)
کم گوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). لاغر شدن، اندک شدن گوشت بر ران. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن گوشت ران. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شتاب برکشیدن چیزی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به نشل شود، گزیدن مار. (از معجم متن اللغه) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنچه ادویۀ رقیق (که) در بینی اندازند. (غیاث اللغات). داروی بینی که در بینی ریزند یا ببویند آن را تا از حرارت و بویش عطسه برآید. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داروی در بینی ریختنی و داروئی که به بینی کشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد). اجسام رطبه که به واسطۀ هوا به بینی کشیده شود، و هرچه را که به دم به بینی درکشنداز بخار یا بوی. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). کل ما استعمل ناشقا کالفلفل لتعطیس و الشب لقطعالرم. (ضریر انطاکی). آنچه به بینی درکشند از دوای کوفته یا مایع یا بخار و دود. (یادداشت مؤلف)، کنایه از وساوس شیطانی است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که پیش از زه آوردن شیر دهد و بعد از آن بی شیر گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ ئو)
نب ء. رجوع به نب ء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دارو که به میان دهن فروکنند. (مهذب الاسماء). آنچه در دهان و بینی ریزند. (از بحر الجواهر). سعوط. وجور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). داروی در دهان افکندنی و در بینی ریختنی. (منتهی الارب). داروئی که در دهان افکنند یا در بینی ریزند. (ناظم الاطباء). نشوع. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نشوعات. هرچه در بینی یا دهان ریزند از داروها. نشوغ. (یادداشت مؤلف) ، هرچه بگرداند دم را. نشوع. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه برگرداند نفس را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیوئه. نیم پختگی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشوب
تصویر نشوب
بسته شدن، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، بوی یافتن، دانستن خبر، مستی سکر نشاه، آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشور
تصویر نشور
زنده شدن، نشر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نشز، جاهای بلند ناسازگاری: زن، زدن شوی زن را، ستم کردن ناسازگاری کردن زن با شوهر خود، ناسازگاری زن. توضیح عدم اجرای وظایف زوجیت از طرف زن بدون وجود مانع شرعی و قانونی که درین صورت وی استحقاق نفقه نخواهد داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوع
تصویر نشوع
داروی چکاندنی
فرهنگ لغت هوشیار
داروی بوییدنی دارویی که در بینی کشند یا ببویند توضیح فرق میان سعوط و نشوق در این است که سعوط چکاندن دواست در بینی و نشوق استنشاق دوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشول
تصویر نشول
کمی گرمی، کم گوشتی، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشوت و نشوه در فارسی مستی سرمستی، بوی یافتن، آگاهی سرخوش شدن و نشاه یافتن بوسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشاه: باشد کچلی نهان به فرقت چون نشوه که مضمر است در بنگ. (ایرج میرزا. چا. دکترمحجوب 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوت
تصویر نشوت
مست شدن، نشئه شدن، مستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشور
تصویر نشور
((نُ))
زنده کردن، زنده شدن مردگان در روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوز
تصویر نشوز
((نُ))
ناسازگاری کردن زن با شوهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوه
تصویر نشوه
((نَ وَ یا وِ))
سرخوش شدن و نشأه یافتن به وسیله استعمال مواد مخدر، سرخوشی و نشأه
فرهنگ فارسی معین