بی شمار، فراوان، بسیار، بی نهایت، بی کران، برای مثال چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانه اش گشت نهمار شاد (فردوسی۲ - ۱/۳۶)، قوی، دشوار، مشکل، بزرگ، برای مثال گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی - ۵۳۵)
بی شمار، فراوان، بسیار، بی نهایت، بی کران، برای مِثال چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانه اش گشت نهمار شاد (فردوسی۲ - ۱/۳۶)، قوی، دشوار، مشکل، بزرگ، برای مِثال گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند (رودکی - ۵۳۵)
چیزی که برای دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست می کردند مانند دعا، طلسم، مهره یا چیز دیگر، چشم پنام، حرز، تعویذ، کوزه ای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشم زهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پول های آن را ببرند، برای مثال چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی۱ - ۹۶)
چیزی که برای دفع چشم زخم از انسان، حیوان، باغ و یا خانه درست می کردند مانند دعا، طلسم، مهره یا چیز دیگر، چشم پنام، حرز، تعویذ، کوزه ای که در آن پول بریزند و به منظور دفع چشم زهم آن را از فراز بام میان کوچه اندازند که بشکند و مردم پول های آن را ببرند، برای مِثال چوچشمارو آنگه خورند از تو سیر / که از بام پنجه گز افتی به زیر (سعدی۱ - ۹۶)
شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج). نیم پخته. نیم خام. که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است. (یادداشت مؤلف). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده. که تازه رسیده و به غایت نبالیده است: چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض میوۀ ما نیم رس از شاخسار افتاده است. دانش (از آنندراج). نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا سبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا. صائب (از آنندراج). ، مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج). - پر و بال نیم رس، که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است: به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز چو طایری که پر و بال نیم رس دارد. وحید (آنندراج). ، نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند: تا چند ز همراهی دل باز پس افتم چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم. ذوقی (از آنندراج). ، نیمه تمام: خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را از خموشی نفس نیم رسی یافته ام. اسیر (از آنندراج). ، تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
شراب و ثمر و سبزه که خوب نرسیده باشد. (آنندراج). نیم پخته. نیم خام. که نه کاملاً رسیده است و نه نارس است بلکه میان آن دو است. (یادداشت مؤلف). از خامی وکالی درآمده اما هنوز قوام و نضج نگرفته و پخته ناشده. که تازه رسیده و به غایت نبالیده است: چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض میوۀ ما نیم رس از شاخسار افتاده است. دانش (از آنندراج). نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا سبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا. صائب (از آنندراج). ، مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. (آنندراج). - پر و بال نیم رس، که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است: به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز چو طایری که پر و بال نیم رس دارد. وحید (آنندراج). ، نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند: تا چند ز همراهی دل باز پس افتم چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم. ذوقی (از آنندراج). ، نیمه تمام: خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را از خموشی نفس نیم رسی یافته ام. اسیر (از آنندراج). ، تیری که به نشانه رسد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه