جدول جو
جدول جو

معنی نشق - جستجوی لغت در جدول جو

نشق
(نُ شَ)
جمع واژۀ نشقه. رجوع به نشقه شود
لغت نامه دهخدا
نشق
(کَ زَ)
نشق. رجوع به نشق شود
لغت نامه دهخدا
نشق
(نَ شِ)
آن که چون به کاری درآید در آویزان باشد در وی. (از منتهی الارب) (آنندراج). مردی که در کاری افتاده باشد که از آن خلاصی نیابد. (فرهنگ خطی). آنکه چون به کاری درآید آویخته شود به آن کار به نحوی که رهائی از آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نشق
(نِ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه، در 28 هزارگزی مشرق ترکمان و 20 هزارگزی راه تبریز به میانه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 609 تن سکنه دارد. محصولش غلات و بزرک و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشق
تصویر مشق
آنچه دانش آموزان برای یادگیری بیشتر می نویسند، مطلبی نوشتنی برای تمرین و یادگیری، تمرین، تمرین و تکرار کاری برای کسب مهارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشت
تصویر نشت
سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر، ترشح، سست و پژمرده، شکستگی و خرابی، خراب، ضایع
نشت کردن: آب پس دادن ظرف شکسته، سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشف
تصویر نشف
به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشو
تصویر نشو
روییدن، نمو کردن، بالیدن، پرورش یافتن، رشد، بالیدگی، یازش، وخش
نو پیدا شدن
نشو و نما: روییدگی، بالیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبق
تصویر نبق
بار درخت سدر، میوۀ درخت سدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشک
تصویر نشک
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، وهل
صنوبر، برای مثال آنکه نشک آفرید و سرو سهی / وان که بید آفرید و ناز و بهی (رودکی - ۵۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشر
تصویر نشر
چاپ و انتشار مکتوبات، انتشاراتی مثلاً نشر اشجع، پراکنده ساختن خبر، زنده کردن، زنده کردن مردگان در روز قیامت، وزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشا
تصویر نشا
قلمۀ درخت که در محل مخصوصی در کنار هم بکارند تا بعد به جای دیگر انتقال بدهند، بوتۀ گل، روییدن، نمو کردن، پرورش یافتن
نشا کردن: جا به جا کردن قلمۀ درخت یا بوتۀ گلی که تازه سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخن گفتن، بر زبان راندن حرف معنی دار، سخنرانی، گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشق
تصویر رشق
تیرانداختن، با تیر زدن، تند و تیز به کسی نگریستن، با زبان طعنه زدن
صوت قلم، بانگ قلم هنگام نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشل
تصویر نشل
نشلیدن، نشیمن، آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشق
تصویر منشق
شکافته شده، ترکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش
تصویر نقش
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر،
در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود،
کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت
نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شَ)
بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَق ق /مُ)
شکافته شونده و پاره شونده. (غیاث) (آنندراج). شکافته شده و دریده. (ناظم الاطباء). شکافتن. چاک. دوپاره. پاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق.
ابن یمین.
- منشق شدن، شکافته شدن. پاره شدن. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن، شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
بویانندۀ نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دارو در بینی می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دم از بینی کشیدن و بوئیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریختن آب در بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به استنشاق شود
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
گردن بند ستور. حلقۀ رسن که در گردن بهایم افکنند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گردن بندی که به گردن ستور می نهند. (ناظم الاطباء). طوق یا ریسمانی که بر گردن اغنام و جز آن افکنند. (از المنجد). ج، نشق
لغت نامه دهخدا
تصویری از عشق
تصویر عشق
تعلق قلب به کسی، چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فشق
تصویر فشق
شادمانی، آزمندی، خوشدلی، دویدن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشق
تصویر رشق
تیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
دار زدن، فرو آویختن، بستن چیزی را به چیزی تاوان خونبها، ریسمان، پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشق
تصویر بشق
با چوبدست زدن، تیز نگریستن، باز ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشق
تصویر اشق
دشوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشق
تصویر منشق
بینی دماغ شکافته پاره شکافته شونده، شکافته پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشق
تصویر مشق
تمرین، نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطق
تصویر نطق
سخنرانی، سخنوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقش
تصویر نقش
نگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عشق
تصویر عشق
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
پاره، شکافته، ترکیده، منفجر
فرهنگ واژه مترادف متضاد