کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) : روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت من تشت همی زنم که مه بگرفته. (از انجمن آرا). بر ماه گرفته تشت میزد. زلالی (از آنندراج). و رجوع به تشت شود
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) : روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت من تشت همی زنم که مه بگرفته. (از انجمن آرا). بر ماه گرفته تشت میزد. زلالی (از آنندراج). و رجوع به تشت شود
پارۀ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن. خشت مالیدن. خشت مالی کردن. تلبین. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : لاف از سخن چو در توان زد آن خشت بود که پرتوان زد. نظامی. پیرهن خود ز گیا بافتی خشت زدی روزی از آن یافتی. نظامی. بوفای تو که گر خشت زنند از گل من همچنان در دل من مهر و وفای تو بود. سعدی (بدایع). - خشت در دریا زدن، کار بیحاصل کردن، کار بی فایده کردن: نیکخواهانم نصیحت می کنند خشت در دریا زدن بی حاصل است. ، خشت انداختن. خشت (اسلحه ای است) بطرف زدن
پارۀ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن. خشت مالیدن. خشت مالی کردن. تلبین. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : لاف از سخن چو در توان زد آن خشت بود که پرتوان زد. نظامی. پیرهن خود ز گیا بافتی خشت زدی روزی از آن یافتی. نظامی. بوفای تو که گر خشت زنند از گل من همچنان در دل من مهر و وفای تو بود. سعدی (بدایع). - خشت در دریا زدن، کار بیحاصل کردن، کار بی فایده کردن: نیکخواهانم نصیحت می کنند خشت در دریا زدن بی حاصل است. ، خشت انداختن. خشت (اسلحه ای است) بطرف زدن
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ. قریعالدهر. شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42). پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم غایت جهل بود مشت زدن سندان را. سعدی. تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم. علی ترکمان (از آنندراج). ، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ. قریعالدهر. شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42). پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم غایت جهل بود مشت زدن سندان را. سعدی. تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم. علی ترکمان (از آنندراج). ، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود