جدول جو
جدول جو

معنی نشاطیه - جستجوی لغت در جدول جو

نشاطیه
(نَ نِ)
دهی است از دهستان بهنام وسط در بخش ورامین شهرستان تهران، در 12هزارگزی جنوب غربی ورامین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 142 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر قند، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزاریه
تصویر نزاریه
فرقه ای از اسماعیلیه منسوب به نزار فرزند المستنصر بالله، هشتمین خلیفۀ فاطمی مصر، که قائل به امامت نزار پسر بزرگ مستنصر بودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشاسته
تصویر نشاسته
گردی سفید، بی بو، بی مزه که برای آهار دادن پارچه و ساختن پودر و چسب و پختن بعضی خوراک ها به کار می رود. در طب نیز استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کُ یَ)
نام قریتی است از بلادصغد (سغد) به ماوراءالنهر نزدیک خشوفغن و اشتیخن. (مراصد الاطلاع). کشانیه آبادترین شهرهای سغد و وسعت آن تقریباً به اندازۀ وسعت اشتیخن است جز اینکه کرسی کشانیه آبادتر و دارای قرای بیشتر و مردمانش بزرگوارتراند و فواصل روستائی اشتیخن دورتر می باشد... و هردو روستا یعنی اشتیخن و کشانیه در شمال رود سغد واقعاند. (ترجمه صوره الارض ص 227). در معجم البلدان این شهر بمنزلۀ قلب شهرهای صغد آمده و فاصله آن را تا سمرقند دوازده فرسخ بیان کرده است. سمعانی منسوب بدین ناحیت را کشانی ذکر کرده است. رجوع به کشانی شود
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا طی یَ)
گروهی از معتزلیان و یاران ابوالحسین بن ابی عمروالخیاطاند که قائل بقدرند و معدوم را شی ٔ و جوهر و عرض نام نهند و گویند ارادۀ خدایمان قادرست اوست که نه به اکراه امری صادرکند و نه از روی کراهت فعلی از او صادر شود و ارادۀ او در افعال خودش خالقیت اوست مر آن افعال را و اراده اش در افعال بندگانش امریت اوست، به آن افعال او شنوا و بیناست و معنای شنوائی و بینائی حق جل جلاله آن است که او به متعلق هر دو صفت داناست و اینکه گویند حق تعالی خود و غیر می بیند یعنی بهر دو علم دارد چنانکه در شرح مواقف آمده. (از کشاف اصطلاحات فنون)
لغت نامه دهخدا
(طِ ئی یَ)
دارالشاطئیه یا دارشاطئیه، عمارتی بر شاطی (ساحل، کنار) دجله در بغداد که المکتفی باﷲ علی بن المعتضد بنا کرد. رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 34 و 283 شود
لغت نامه دهخدا
(طِ ری یَ)
گیاهی است از تیره نعناع، بوته های آن چوبی و پست قد است و کاسۀ آن پنج دندانه است. رجوع به تیره شناسی احمد پارسا ج 3 ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ یَ)
آنچه در کندر یافت شود، و گاه بر پوست محلب اطلاق گردد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به قشارکندر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
یا گالاثی یا غلاتیا. در اعلام المنجد آمده: غلاطیه نامی است که در قدیم به بلاد شمالی آسیای صغیر اطلاق میشد، مرکز آن آنقره بود. غولیون (گلها) در آنجا ساکن بوده اند (278 قبل از میلاد). بعد رومیان بدانجا مسلط شدند (25 قبل از میلاد). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: غلاطیه از قطعات آسیای صغیر است که در جنوب شرقی بطانیه و پفلغونی و مغرب پنطس و شمال غربی کیدکی و شمال و شمال شرقی لیکاونیه و فریجیه واقع است. لفظ غلاطیه از گالها یا کلاتی، یعنی فرنگی مشتق است، معدودی از طوایف ترکی تالتبوئی و تکتاسغی در سال 280 قبل از میلاد مهاجرت کردند و به غلاطیه آمدند و با اهالی آنجا مخلوط شدند و مجموعاً بنام گلو گرسی یعنی فرانسوی یونان شهرت یافتند. در سال 189 قبل از میلاد دولت روم بر آنان دست یافت لیکن تا 26 قبل از میلاد وضع حکومت ایشان کما فی السابق باقی بود. نهایت خراجگذار دولت روم بودند. و در آن زمان اگوست غلاطیه را داخل مستملکات روم کرده حاکمی که لقب پروپرتیارداشت بر آنان گماشت. گاهگاهی قسمتهایی از ایالات دیگر ضمیمۀ غلاطیه میشد. در زمان سیر و مسافرت پولس کلمه غلاطیه هم به مملکت اصلی و هم به نواحی بزرگتری که ایالت غلاطیه و در تصرف دولت روم بود اطلاق میشد، و آنچه در اعمال رسولان 6/16 و 23/18 و رسالۀ پولس به غلاطیان تعبیر شده مورد بحث است، و دانستن اینکه این رساله در چه موقع و به کدام کلیسا نوشته شده بستگی به فهم همین نکته دارد. زبان غلاطیان مرکب از یونانی و غلاطی بود، و اینان همچنان بر عادت قدیم خود، یعنی عدم استقرار در یک محل مستمر بودند. این ناحیه از حیث حاصلخیزی و رونق تجارت معروف به ود و مهاجران طوایف گوناگون در آن سکونت داشتند. یهودیان نیز در آنجا بسیار بودند. پولس بسیاری از ایشان را به دین عیسوی هدایت کرد و کلیسای چندی نیز ساخت. نخستین دفعه که پولس بدینجا آمد تخمیناً در سال 51 و 52 میلادی یعنی در سفر ثانی رسالتش بود، و چند سال بعد دفعۀ دیگر باز بدینجا آمد، و چنین مینماید که بعد از آن نامۀ غلاطیان رانوشت. در سفر نخستین اهالی آنجا دعوت او را پذیرفتند ولی چهار یا پنج سال بعد معلمان یهودی مژدۀ حقیقی را به واسطۀ ارتباط با رسوم یهود منحرف و مغشوش ساختند و پولس از حال ایشان اطلاع تامی پیدا کرد. (از قاموس کتاب مقدس ص 636). رجوع به گالاثی و غلاتیا شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ری یَ)
تأنیث عشاری. (از اقرب الموارد). رجوع به عشاری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ / شَ ئی یَ)
رجل شنائیه، مرد دشمنی کننده. (منتهی الارب). مرد مبغض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ش فی یَ)
اعراب خزاعلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ صی یَ)
فرس شناصیه، اسب توانای درازهیکل. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شناص و شناصی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ یَ)
دراز تن دار از مردم و شتر. (منتهی الارب). فقط به ماده شتر دراز تن دار و شادمان اطلاق شود: بکره شناحیه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دختر دراز و شادمان و سمین و فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاء شیئاً و مشاءه و مشائیه. (ناظم الاطباء). و رجوع به شی ٔ و مشاءه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ)
شهریست در هند که سلطان محمود غزنوی آنرا فتح کرد و نام پادشاه آن ’بچهرا’ بود. (فرهنگ فارسی معین) :
ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد به سفر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(صَ)
چیزی را با کسی به دو نیم کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی چیزی به دو نیم کردن. مناصفه. (زوزنی) (از محیط المحیط) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). چیزی با کسی نصف کردن. (مجمل اللغه) ، همدیگر خانه را متصل ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). خانه خود را به خانه دیگری متصل ساختن. (ناظم الاطباء) ، یک نیمۀ پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
عباس (میرزا...) هزارجریبی مازندرانی، متخلص به نشاطی. از ده سرخ دامغان و از شاعران قرن سیزدهم است. به روایت هدایت از مداحان محمدشاه قاجار بوده، به هجاگوئی و مرثیه سرائی رغبتی داشته و ’قطعات در مدح و هجا گفته، طبع خوبی داشته،... سالهاست که نظیر وی شاعر طامع سخنوری دیده نگردیده’. وی به سال 1262 هجری قمری درگذشت. او راست:
دو یار مگو دو مار دارم
دو خانه مگو دو غار دارم
دو زن نه، دو اژدهای خونخوار
خسبیده به هر کنار دارم
دیوند و به سان آدم از دیو
زین هر دو سر فرار دارم
ممکن نبود فرار کز ریش
اندر کفشان فسار دارم.
#
ز آسمان یارب چه حجت بر زمین آورده اند
کاین همه روی زمین زیر نگین آورده اند
خلق گشتند از چه آب و از چه گل کز روی کبر
نام خود را قهرمان ماء و طین آورده اند
برق گشتند و زدند آتش به جان خشک و تر
نی به خرمن رحم و نی بر خوشه چین آورده اند
بر خر مردم نه پالان ماند و نه تنگ و نه جل
تا که اسب دولت اندر زیر زین آورده اند.
(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1604).
و رجوع به مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ اول و دوم ص 141 و فرهنگ سخنوران ص 602 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گَهْ)
نشاطگاه:
تا یک چندی نشاط می ساخت
وآنگه ز نشاطگه برون تاخت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شادمان. خوشحال، آن که به عیش و عشرت می گذراند. (ناظم الاطباء) ، تیزدل. (السامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجاریه
تصویر نجاریه
پیروان حسین بن محمد نجار از خرد گرایان (معتزله) ری
فرهنگ لغت هوشیار
نظامیه در فارسی مونث نظامی سپاهیگری، وابسته به خواجه نظام الملک نام آموزشگاه های او پیروان ابراهیم بن سیار نظام از خرد گرایان (معتزله) که نیکی را از سرنوشت و بدی را از خواست آدمی می دانست مونث نظامی: ... (امیر نظام) بار دیگر بسمت سرهنگی فوج گروس داخل خدمت نظامیه شد
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیاو آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاخته
تصویر نشاخته
نشانده، جای داده نصب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشاطی
تصویر نشاطی
شادمان، خوشحال، تیزدل
فرهنگ لغت هوشیار
مونث نباتی. یاقوت (قوه) نباتیه قوه رویانیدن که درنبات حیوان و انسان موجوداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشبیه
تصویر ناشبیه
دشماناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیاطیه
تصویر خیاطیه
گروهی از خرد گرایان (معتزله) پیروان ابوالحسین بن الخیاط
فرهنگ لغت هوشیار
((نِ تِ))
ماده ای است سفید و بی بو و بی مزه تهیه شده از گندم یا سیب زمینی که هم استفاده خوراکی دارد و هم برای آهار دادن پارچه و ساختن چسب و... به کارمی رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشانده
تصویر نشانده
((نِ دَ یا دِ))
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاسته
تصویر نشاسته
((نِ تَ یا تِ))
نشانده، کاشته، تعیین کرده، منصوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشاسته
تصویر نشاسته
آمیدون، آمولن
فرهنگ واژه فارسی سره