جدول جو
جدول جو

معنی نشاشیب - جستجوی لغت در جدول جو

نشاشیب
(نَ)
جمع واژۀ نشّاب. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نشّاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشیب
تصویر پاشیب
پله، پلکان آب انبار، پلکانی که از آن به محلی در زیرزمین بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی شکیب، بی صبر، بی حوصله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حشاشین
تصویر حشاشین
صبّاحیّه، فرقه ای از اسماعیلیه که از حسن صباح پیروی کرده و گفته میشود در موارد عملیات نظامی حشیش مصرف می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
نایبه ها، حادثه ها، بلاها، مصیبت ها، جمع واژۀ نایبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، علامتی که میان دو نفر تعیین شده باشد، علامتی که با آن کسی یا چیزی را بشناسند، نام ونشان، علامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجایب
تصویر نجایب
نجیبه ها، نجیب ها، جمع واژۀ نجیبه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
جمع واژۀ شنغاب، به معنی شنغب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به شنغاب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ)
دهی است از دهستان بهنام وسط در بخش ورامین شهرستان تهران، در 12هزارگزی جنوب غربی ورامین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 142 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و چغندر قند، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ معشاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معشاب به معنی زمین گیاه ناک. (آنندراج). و رجوع به معشاب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بی صبر. بی قرار. (آنندراج). بی صبر. بی حوصله. درمانده. بی تحمل. (ناظم الاطباء). بی شکیب. ناشکیبا. نابردبار. بی تاب. مضطرب و جوشان و خروشان:
همه شب به خواب اندر آسیب و شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب.
فردوسی.
کجات اسپ شبدیز زرین رکیب
که زیر تو اندر بدی ناشکیب.
فردوسی.
برون کرد یک پای خویش از رکیب
شد آن مرد بیداردل ناشکیب.
فردوسی.
ای دل ناشکیب مژده بیار
کآمد آن شمسۀ بتان تتار.
فرخی.
اگرچه ناشکیبی ای پریزاد
نشاید خویشتن کشتن به بیداد.
نظامی.
ولیکن گرچه بینی ناشکیبش
نبینم گوش داری بر فریبش.
نظامی.
خرد با روی خوبان ناشکیب است
شراب چینیان مانی فریب است.
نظامی.
تو شبی در انتظاری ننشسته ای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت.
سعدی.
چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب
چون کنم کز جان گزیراست و ز جانان ناگزیر.
سعدی.
بس که بود ازغم او ناشکیب
غنچۀ گل گشته دل عندلیب.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- ناشکیب بودن از کسی یا چیزی، تاب دوری او را نداشتن. از او ناگزیر بودن. جدائی او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار وآرام بودن:
همی داند که از تو ناشکیبم
ولیک از بیم دشمن در نهیبم.
فخرالدین گرگانی.
جوانمرد بود از پدر ناشکیب
چو بیمار نالنده از بوی سیب.
نظامی.
حرص تو از فتنه بود ناشکیب
بگذر ازین ابله زیرک فریب.
نظامی.
ز شیرینی بزرگان ناشکیبند
به شکر طفل و طوطی را فریبند.
نظامی.
، عاشق. عاشق بی قرار. دلداده. رجوع به ناشکیبا شود:
در مزاج ناشکیبان گر فزایندۀ غم است
در مزاج مردم آزاده جز غمکاه نیست.
ادیب پیشاوری.
گلت را عندلیبان صدهزارند
رخت را ناشکیبان بی شمارند.
وصال.
- ناشکیب شدن از کسی یا چیزی، تاب دوری او نداشتن. دوری او را تحمل نکردن. از هجرش بی قرار و مضطرب و بی تاب شدن. از دیدنش ناگزیر و بی قرار بودن:
چنان شد بر اورنگ خوبی و زیب
که شد هرکس از دیدنش ناشکیب.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جمع واژۀ نخروب. رجوع به نخروب شود، نخاریب النحل، لانه های مومین زنبورعسل. (از المنجد). رجوع به نخروب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنعاب، به معنی مرد درازبالا. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعاب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شنخوب، به معنی سر کوه بلند. (از منتهی الارب). جمع واژۀ شنخوب و شنخوبه و شنخاب. (ناظم الاطباء). رجوع به شنخوب و شنخاب و شنخوبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قرشب ّ. (منتهی الارب). رجوع به قرشب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاره های متفرق زمین گیاهناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و یقال: ارض فیها تعاشیب، ای عشب. و آن جمعی است بی واحد. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
لقب پیروان حسن صباح و گاه مطلق اسماعیلیان. سبعیان. باطنیان. هفت امامیان. قرمطیان. ملحدان. فاطمیان. اسماعیله. قرامطه. ملاحده. باطنیه. فاطمیه. سبعیه. رجوع به اسماعیلیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
جمع واژۀ حشّاش. چرس کشان
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نشیب گاه و پستی. (آنندراج). سرازیری. مقابل سربالا:
ترا نفس رعنا چو سرکش ستور
دوان میبرد تا سراشیب گور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاشیب
تصویر تاشیب
تباه کردن میان قوم برآغالاندن برانگیختن، در هم پیچاندن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازیب
تصویر نازیب
بد شکل زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاشیب
تصویر تعاشیب
قطعه های متفرق زمین گیاهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکیب
تصویر ناشکیب
بی قرار و بی حوصله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاریب
تصویر نخاریب
سوراخهای خانه زنبور
فرهنگ لغت هوشیار
دو جهان تثنیه نشات (نشاه) در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) دنیاو آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاشی
تصویر بشاشی
خوشرویی خندانی خوشرویی شادمانی بسیار همیشه خندانی بشاشت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حشاش، سبزکیان جمع حشاش. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشیب
تصویر پاشیب
نردبان زینه پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباشی
تصویر نباشی
عمل وشغل نباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
((سَ))
رو به پایین، سراشیب، سرازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاشی
تصویر نقاشی
نگارگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نشانی
تصویر نشانی
آدرس، آیه، آیت، محال، غیر ممکن
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تاب، بی تحمل، کم طاقت، ناشکیبا، ناصبور
متضاد: شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرازیر، سرازیری، نشیب شیب دار، سراشیبی
متضاد: سربالایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد