جریان ضعیف هوا که جهت وزش آن در مواقع مختلف تغییر می کند مانند نسیم خشکی هنگام شب به سمت دریا و نسیم دریا هنگام روز به جانب خشکی، هوای خنک، باد ملایم، بوی خوش
جریان ضعیف هوا که جهت وزش آن در مواقع مختلف تغییر می کند مانند نسیم خشکی هنگام شب به سمت دریا و نسیم دریا هنگام روز به جانب خشکی، هوای خنک، باد ملایم، بوی خوش
باد نرم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از صراح) (از منتخب اللغات) (آنندراج). دم باد. (منتهی الارب). بادخوش. (دستوراللغه) (زمخشری) (دهار). اول بادی که وزیدن گیرد. (از صراح). باد خنک. هواء بارد. (از بحر الجواهر). اول هر باد. نفس باد. (یادداشت مؤلف). آغاز هر بادی پیش از آنکه شدت گیرد. (از اقرب الموارد) .باد ملایمی که نه درختی را به حرکت درآورد نه اثری را محو کند. (از المنجد) (از اقرب الموارد). و با لفظآمدن و پیچیدن و جستن و جهیدن و رمیدن و روفتن و گسستن و وزیدن مستعمل است و بی ادب و خوش نشین و آشنارو از صفات او (نسیم) است. (از آنندراج) : دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سموم و یکی را نسیم. اسدی. عارف حق شدی و منکر خویش به تو از معرفت رسید نسیم. ناصرخسرو. وقت آن است که از خواب جهالت سر خویش برکنی تا به سرت بر وزد از علم نسیم. ناصرخسرو. و چون به زمین آمد اگر دستی نرم بر وی نهند یا نسیمی خنک بر وی وزد درد آن با پوست باز کردن برابر باشد. (کلیله و دمنه). در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دود از سموم غصه به گلشن درآورم. خاقانی. ای به نسیمی علم افراخته پیش غباری علم انداخته. نظامی. - خوش نسیم: شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشوراست. حافظ. - عذرانسیم: خاقانییم سوختۀ عشق وامقی عذرانسیمی از بر عذرا به مارسان. خاقانی. - نسیم باد: نسیم باد به اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را. انوری. - نسیم باد صبا: نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. - نسیم برکات: دایم از باغ بقای تو رساد به همه خلق نسیم برکات. خاقانی. - نسیم بهشت: کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت. حافظ. - نسیم درد: گلشن نسیم درد زند بر دماغ ما دیدار لاله تازه کند زخم داغ ما. طالب (از آنندراج). - نسیم زلف: چو نسیم زلفش آید علم صبانجنبد چو فروغ رویش آید سپه سحر نیاید. خاقانی. - نسیم سحر: پیام دوست نسیم سحر دریغ مدار بیا ز گوشه نشینان خبر دریغ مدار. خاقانی. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟ منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟ حافظ. - نسیم سحری: ای نسیم سحری بندگی ما برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم. حافظ. - نسیم شمال: تا در آن اوج برکشد پر و بال پرورش یابد از نسیم شمال. نظامی. خوش خبر باشی ای نسیم شمال که به مامیرسد نوید وصال. حافظ. - نسیم صبا: بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا. سعدی (طیبات). مرد باید که بوی داند برد ور نه عالم پر از نسیم صباست. ؟ - نسیم صبح: کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح زآن خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست. حافظ. - نسیم عدل: از نسیم عدل او هر پنج وقت چار ملت را امان بینی به هم. خاقانی. - نسیم عنایت: نسیمی از عنایت یار او کن ز فیضت قطره ای در کار او کن. نظامی. - نسیم غنچه: ز انگشتم نسیم غنچۀ فردوس می آید نمی دانم سحر بند گریبان که واکردم. طالب (از آنندراج). - نسیم قدس: زآن نخل خشک تازه شود کز نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. - نسیم قهر: تا نسیم قهر او بر عرصۀ عالم وزید نیست از ظالم نشان مانند عقرب در شتا. شفیع اثر (از آنندراج). - نسیم کعبه: گر در سموم بادیۀ لا تبه شوی آرد نسیم کعبۀ الااللهت شفا. خاقانی. - نسیم مغفرت: از نسیم مغفرت کآبی و خاکی یافته آتشی را از أنا گفتن پشیمان دیده اند. خاقانی. - نسیم وصل: گرچه شب ها از سموم آه تب ها برده ام از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام. خاقانی. ، چیزی که بوی خوش دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ترکیبات ذیل معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود، بوی خوش. (فرهنگ خطی). بو. رایحه: از گیسوی او نسیم مشک آید وززلفک او نسیم نسترون. رودکی. به درگاه بردند چندی صلیب نسیم گلان آمد و بوی طیب. فردوسی. از بوی بدیع و از نسیم خوش چون نافۀ مشک و عنبر تری. فرخی. راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند و فواید نسیم آن دیگران را رسد. (کلیله و دمنه). ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی با این نسیم خوش ز گلستان کیستی ؟ خاقانی. به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم تو چرا نسیمت از من به سحر دریغ داری ؟ خاقانی. اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی به امید وصل جان را خط جاودان فرستی. عطار. ای باد از آن باده نسیمی به من آور کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم. حافظ. به بوی زلف تو گر خاک می زنم به مشام نسیم می شود و در دماغ می پیچد. طالب (از آنندراج). ، جان. (منتهی الارب). روح. (اقرب الموارد) (المنجد). روح. (یادداشت مؤلف)، خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد) (المنجد)، قوت. صلابت. گویند: اًن ّ فلاناً لباقی النسیم، أی باقی القوه و الصلابه. (اقرب الموارد)، {{صفت}} به معنی خوبروی نیز آمده است. (فرهنگ خطی) : شفیع مطاع نبی کریم قسیم جسیم نسیم وسیم. سعدی. ، {{مصدر}} سخت وزیدن باد. (منتهی الارب). نسم.نسمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). جنبیدن باد. هبوب. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسم شود. وزیدن. (از آنندراج). وزیدن باد. (تاج المصادر بیهقی)، در اصطلاح صوفیان، وزیدن باد عنایت باشد
باد نرم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (از صراح) (از منتخب اللغات) (آنندراج). دم باد. (منتهی الارب). بادخوش. (دستوراللغه) (زمخشری) (دهار). اول بادی که وزیدن گیرد. (از صراح). باد خنک. هواء بارد. (از بحر الجواهر). اول هر باد. نفس باد. (یادداشت مؤلف). آغاز هر بادی پیش از آنکه شدت گیرد. (از اقرب الموارد) .باد ملایمی که نه درختی را به حرکت درآورد نه اثری را محو کند. (از المنجد) (از اقرب الموارد). و با لفظآمدن و پیچیدن و جستن و جهیدن و رمیدن و روفتن و گسستن و وزیدن مستعمل است و بی ادب و خوش نشین و آشنارو از صفات او (نسیم) است. (از آنندراج) : دم پادشاهان امید است و بیم یکی را سَموم و یکی را نسیم. اسدی. عارف حق شدی و منکر خویش به تو از معرفت رسید نسیم. ناصرخسرو. وقت آن است که از خواب جهالت سر خویش برکنی تا به سرت بر وزد از علم نسیم. ناصرخسرو. و چون به زمین آمد اگر دستی نرم بر وی نهند یا نسیمی خنک بر وی وزد درد آن با پوست باز کردن برابر باشد. (کلیله و دمنه). در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف دود از سَموم غصه به گلشن درآورم. خاقانی. ای به نسیمی عَلَم افراخته پیش غباری عَلَم انداخته. نظامی. - خوش نسیم: شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشوراست. حافظ. - عذرانسیم: خاقانییم سوختۀ عشق وامقی عذرانسیمی از بر عذرا به مارسان. خاقانی. - نسیم باد: نسیم باد به اعجاز زنده کردن خاک ببرد آب همه معجزات عیسی را. انوری. - نسیم باد صبا: نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. حافظ. - نسیم برکات: دایم از باغ بقای تو رساد به همه خلق نسیم برکات. خاقانی. - نسیم بهشت: کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت. حافظ. - نسیم درد: گلشن نسیم درد زند بر دماغ ما دیدار لاله تازه کند زخم داغ ما. طالب (از آنندراج). - نسیم زلف: چو نسیم زلفش آید عَلَم صبانجنبد چو فروغ رویش آید سپه سحر نیاید. خاقانی. - نسیم سحر: پیام دوست نسیم سحر دریغ مدار بیا ز گوشه نشینان خبر دریغ مدار. خاقانی. ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟ منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟ حافظ. - نسیم سحری: ای نسیم سحری بندگی ما برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم. حافظ. - نسیم شمال: تا در آن اوج برکشد پر و بال پرورش یابد از نسیم شمال. نظامی. خوش خبر باشی ای نسیم شمال که به مامیرسد نوید وصال. حافظ. - نسیم صبا: بار دگر گر به سر کوی دوست بگذری ای پیک نسیم صبا. سعدی (طیبات). مرد باید که بوی داند برد ور نه عالم پر از نسیم صباست. ؟ - نسیم صبح: کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح زآن خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست. حافظ. - نسیم عدل: از نسیم عدل او هر پنج وقت چار ملت را امان بینی به هم. خاقانی. - نسیم عنایت: نسیمی از عنایت یار او کن ز فیضت قطره ای در کار او کن. نظامی. - نسیم غنچه: ز انگشتم نسیم غنچۀ فردوس می آید نمی دانم سحر بند گریبان که واکردم. طالب (از آنندراج). - نسیم قدس: زآن نخل خشک تازه شود کز نسیم قدس چون مریم است حامله تن دختر سخاش. خاقانی. - نسیم قهر: تا نسیم قهر او بر عرصۀ عالم وزید نیست از ظالم نشان مانند عقرب در شتا. شفیع اثر (از آنندراج). - نسیم کعبه: گر در سَموم بادیۀ لا تبه شوی آرد نسیم کعبۀ الااللهت شفا. خاقانی. - نسیم مغفرت: از نسیم مغفرت کآبی و خاکی یافته آتشی را از أنا گفتن پشیمان دیده اند. خاقانی. - نسیم وصل: گرچه شب ها از سَموم آه تب ها برده ام از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام. خاقانی. ، چیزی که بوی خوش دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به ترکیبات ذیل معنی قبلی و نیز رجوع به معنی بعدی شود، بوی خوش. (فرهنگ خطی). بو. رایحه: از گیسوی او نسیم مشک آید وززلفک او نسیم نسترون. رودکی. به درگاه بردند چندی صلیب نسیم گلان آمد و بوی طیب. فردوسی. از بوی بدیع و از نسیم خوش چون نافۀ مشک و عنبر تری. فرخی. راست آن را ماند که عطر بر آتش نهند و فواید نسیم آن دیگران را رسد. (کلیله و دمنه). ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی با این نسیم خوش ز گلستان کیستی ؟ خاقانی. به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم تو چرا نسیمت از من به سحر دریغ داری ؟ خاقانی. اگر از نسیم زلفت اثری به جان فرستی به امید وصل جان را خط جاودان فرستی. عطار. ای باد از آن باده نسیمی به من آور کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم. حافظ. به بوی زلف تو گر خاک می زنم به مشام نسیم می شود و در دماغ می پیچد. طالب (از آنندراج). ، جان. (منتهی الارب). روح. (اقرب الموارد) (المنجد). رَوح. (یادداشت مؤلف)، خوی. (منتهی الارب). عرق. (اقرب الموارد) (المنجد)، قوت. صلابت. گویند: اًن ّ فلاناً لباقی النسیم، أی باقی القوه و الصلابه. (اقرب الموارد)، {{صِفَت}} به معنی خوبروی نیز آمده است. (فرهنگ خطی) : شفیع مطاع نبی کریم قسیم جسیم نسیم وسیم. سعدی. ، {{مَصدَر}} سخت وزیدن باد. (منتهی الارب). نسم.نسمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). جنبیدن باد. هبوب. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسم شود. وزیدن. (از آنندراج). وزیدن باد. (تاج المصادر بیهقی)، در اصطلاح صوفیان، وزیدن باد عنایت باشد
بداق بیگ شاملوی استرآبادی، متخلص به نسیم. از شعرای قرن یازدهم و از ملازمان حسین قلی خان حکمران هرات و معاصر با نصرآبادی است. در جوانی به اصفهان درگذشت و در مزار بابارکن الدین دفنش کردند. مؤلف روز روشن او را در معماگوئی ماهر دانسته است. او راست: خموشی فیض ها دارد سخن پرداز میداند نخستین آنکه ساکت هیچگه ملزم نمی گردد. دست گل چیدن کس نیست در اندیشۀ ما غنچۀ ناخن شیر است گل بیشۀ ما. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 43). و رجوع به نگارستان سخن ص 120 و روز روشن چ تهران ص 818 شود اصغرعلی (خان) شاه جهان آبادی. از پارسی گویان هند است. مؤلف صبح گلشن این بیت را به نام او ثبت کرده: اشکم غبار شسته ز دامان خاطرش بیهوده نیست گریۀ بی اختیار من. رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 و فرهنگ سخنوران ص 601 شود
بداق بیگ شاملوی استرآبادی، متخلص به نسیم. از شعرای قرن یازدهم و از ملازمان حسین قلی خان حکمران هرات و معاصر با نصرآبادی است. در جوانی به اصفهان درگذشت و در مزار بابارکن الدین دفنش کردند. مؤلف روز روشن او را در معماگوئی ماهر دانسته است. او راست: خموشی فیض ها دارد سخن پرداز میداند نخستین آنکه ساکت هیچگه ملزم نمی گردد. دست گل چیدن کس نیست در اندیشۀ ما غنچۀ ناخن شیر است گل بیشۀ ما. (از تذکرۀ نصرآبادی ص 43). و رجوع به نگارستان سخن ص 120 و روز روشن چ تهران ص 818 شود اصغرعلی (خان) شاه جهان آبادی. از پارسی گویان هند است. مؤلف صبح گلشن این بیت را به نام او ثبت کرده: اشکم غبار شسته ز دامان خاطرش بیهوده نیست گریۀ بی اختیار من. رجوع به تذکرۀ صبح گلشن ص 516 و فرهنگ سخنوران ص 601 شود
1ـ اگر در خواب احساس کنید که نسیمی ملایم می وزد علامت آن است که برای رسیدن به هدف مورد علاقه ثروت خود را فدا می سازید. ، 2ـ اگر دختری احساس کند از وزش نسیم و نجوای آن با شاخ و برگ درختان غمگین شده است، علامت آن است که در اثر غیبت اجباری نامزد خود، دورانی سخت را سپری خواهد کرد.
1ـ اگر در خواب احساس کنید که نسیمی ملایم می وزد علامت آن است که برای رسیدن به هدف مورد علاقه ثروت خود را فدا می سازید. ، 2ـ اگر دختری احساس کند از وزش نسیم و نجوای آن با شاخ و برگ درختان غمگین شده است، علامت آن است که در اثر غیبت اجباری نامزد خود، دورانی سخت را سپری خواهد کرد.
عمادالدین، متخلص به نسیمی. از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است. به روایت مؤلف تذکرۀ روز روشن، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنۀ 837 هجری قمری بر دار کشیدند و مسلوخ نمودند و میرفرخی گیلانی بدین مناسبت گفته: نسیمی چون وزید از جانب دوست نسیمی را برون آورد از پوست. او راست: ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد گل نظر کردم گل روی توام آمد به یاد وصف باغ خلد می کردند بزم زاهدان جنت آباد سر کوی توام آمد به یاد. # باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش دست زن در دامن دردی کشان جرعه نوش چند می گوئی بپوش از روی خوبان دیده را هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید؟ خموش ! زاهدت نام است وداری در میان خرقه بت روبه سوی خود کن ای گندم نمای جوفروش. # گر کنی قبلۀ جان روی نگاری باری ور بری عمر به سر در غم یاری باری ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب عاشق ار کشته شود بر سر داری باری. رجوع به ریاض الشعراء ص 235 و شمع انجمن ص 467 و فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 151 و ریحانهالادب ج 4 ص 193 و روز روشن چ تهران ص 818 و مجالس العشاق ص 162 و مجمعالفصحا چ مصفا ج 4 ص 55 شود
عمادالدین، متخلص به نسیمی. از سادات شیراز و از شاعران قرن نهم است. به روایت مؤلف تذکرۀ روز روشن، صوفی مشرب و مستغرق بحار توحید بود و کلمات خلاف ظاهر از زبانش سر برمی زد، بنابر آن وی را به فتوای ملایان شیراز در سنۀ 837 هجری قمری بر دار کشیدند و مسلوخ نمودند و میرفرخی گیلانی بدین مناسبت گفته: نسیمی چون وزید از جانب دوست نسیمی را برون آورد از پوست. او راست: ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد گل نظر کردم گل روی توام آمد به یاد وصف باغ خلد می کردند بزم زاهدان جنت آباد سر کوی توام آمد به یاد. # باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش دست زن در دامن دردی کشان جرعه نوش چند می گوئی بپوش از روی خوبان دیده را هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید؟ خموش ! زاهدت نام است وداری در میان خرقه بت روبه سوی خود کن ای گندم نمای جوفروش. # گر کنی قبلۀ جان روی نگاری باری ور بری عمر به سر در غم یاری باری ای نسیمی ز خدا دولت منصور طلب عاشق ار کشته شود بر سر داری باری. رجوع به ریاض الشعراء ص 235 و شمع انجمن ص 467 و فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 151 و ریحانهالادب ج 4 ص 193 و روز روشن چ تهران ص 818 و مجالس العشاق ص 162 و مجمعالفصحا چ مصفا ج 4 ص 55 شود