جدول جو
جدول جو

معنی نسیفه - جستجوی لغت در جدول جو

نسیفه
(نَ فَ)
نسفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). سنگ پای خار. (آنندراج). سنگ پای. سنگ سیاه سوخته. (از ناظم الاطباء). رجوع به نسفه شود. ج، نساف، نسف
لغت نامه دهخدا
نسیفه
سنگ پا
تصویری از نسیفه
تصویر نسیفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیفه
تصویر نیفه
بند شلوار، کمر شلوار که بند را از آن می گذرانند، پوستین، پوست، برای مثال نرمی دل می طلبی نیفه وار / نافه صفت تن به درشتی سپار (نظامی۱ - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
خرید و فروش چیزی به صورتی که پول آن بعداً پرداخت شود، به طور نسیه مثلاً آن لباس را نسیه خریدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظیفه
تصویر نظیفه
نظیف، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ)
افزاری است مجلدان و صحافان را که اوراق کتاب بدان بریده صاف و هموار سازند. و سیفه کردن عبارت از همین عمل باشد. (آنندراج) :
چون سیفه به تیغ عشق پنهانی یافت
شیرازه به تار اشک حیرانی یافت.
ملاطغرا (از آنندراج).
بتی که کرد مجزا دلم گل رویش
کتاب ماه کند سیفه تیغ ابرویش.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
بنت کعب بن عوف المازنیه الانصاریه، معروف به ام عماره. از زنان شجاع و نامبردار عرب است. وی به گاه ظهور اسلام به پیغمبر ایمان آورد و در سلک صحابۀ وی درآمد و در جنگها شرکت جست و مردانه دوشادوش مسلمانان پیکار کرد. در جنگ احد با آنکه دوازده زخم سنان و شمشیر بر تن داشت پیغمبر را تنها نگذاشت. در آن روز شجاعانه می جنگید و مادرش همراه وی بود و زخمهایش را می بست. در جنگ یمامه نیز شرکت جست و رشادت ها نمود و در این جنگ زخم های بسیار خورد و دستش نیز قطع گشت و چون به مدینه بازگشت ابوبکر که منصب خلافت داشت به عیادت وی رفت. وی در سال 13 هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ص 1098). و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 301 و الاصابه ج 4 ص 418 و 479 و قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
تأنیث نسیج. (از المنجد). رجوع به نسیج شود، کرباس و هر چیز بافته شده، بادی که مخالف باد دیگری وزد. (ناظم الاطباء). ج، نسائج
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
بلده نسیخه، شهر دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسخیه. بعیده. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمیمه. سعایت. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نسائس، فتنه انگیزی بین مردم. ایکال بین الناس. (از اقرب الموارد) ، تری که بر سر هیزم گرد آید در سوختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسیس، سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بقیۀ جان. (ناظم الاطباء). گویند: بلغ منه نسیسته، یعنی قریب به مرگ رسید. (از منتهی الارب). نسیس. رجوع به نسیس شود. ج، نسائس
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
ذبح. (اقرب الموارد). قربانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ذبیحه. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). آنچه ذبح کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه قربان کنند به منی ̍. (مهذب الاسماء). ذبیحه. (یادداشت مؤلف). ج، نسک، نسائک، خون یا خون قربانی. (از اقرب الموارد) ، پارۀ سطبر و بزرگ از زر و سیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سبیکه. (اقرب الموارد). سبیکۀ طلا یا نقره و امثال آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ لَ / لِ)
گله و رمۀ اسب و استر و خر. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 395). مصحف فسیله است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
یک پر یا یک پاره از پشم افتاده. (از ناظم الاطباء). واحد نسیل است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نسیل شود، انگبین. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). عسل چون گداخته شود و از موم جدا گردد. (از اقرب الموارد). (از المنجد). نسیل. (اقرب الموارد) ، پسر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ولد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، فتیله. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
درنگ و تأخیر. (صراح) (از منتهی الارب). درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء). تأخیر. (اقرب الموارد) (المنجد). نساءه. تأجیل. (از المنجد) ، نسیه. رجوع به نسیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
تأنیث نظیف است. (از المنجد). رجوع به نظیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
درد و کدر و ناصاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
چشم برکنده. (منتهی الارب) ، چاهی که در زمین سنگناک کنند و آب آن جوش زند و قطع نشود. ج، خسف. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
حشم، کینه. دشمنی، آنچه فروریزد از خرمای تباه شده از درخت، رجع بحسیفه نفسه، بازآمد بی نیل مقصود. آمد دستش از پا درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
ارض اسیفه، زمینی که چیزی نرویاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسیفه
تصویر اسیفه
زمین شور کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
موضع گذرانیدن بند شلوار کمر شلوار که بند را از آن گذرانند، بند شلوار: (هست پیراهنی و شلواری نیست بر هر دو نیفه و تیریز) (مسعود سعد. 603)، پوستی که از حوالی ناف روباه و جز آن گیرند: (شیر کز مالش عدل تو دباغت یابد گردنش نرم تر از نیفه روباه شود) (شرف شفروه رشیدی)، پارچه چهار گوشه ای که در آن لباس و غیره پیچند: بقچه: (جگر سوخته در نیفه که این نافه مشک سرب در گوشه رومال که این نقره خام) (وحشی. چا. امیر کبیر 47)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه نقد نباشد و بزمانه بعید وعده ادای آن کرده باشند، خرید و فروش و داد و ستدی که بهای آنرا نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیفه
تصویر حسیفه
خشم، کینه، دشمنی، فرو ریخته میوه افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
نسیه بنگرید به نسیه خریدوفروش کالایی بوعده پسادست، آنچه که بوعده فروخته شود مقابل نقد: کان نسیه واین بهشت نقداست آن روضه نهان واین عیانست. (وحشی بافقی. چا. امیرکبیر 177)، بطوروعده: هیچکس نسیه بنفروشدبدو قرض ندهدهیچکس اوراتسو. (مثنوی. نیک. 282: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن نام دیگر منصوریه که میگفتند منصور عجلی به آسمان رفته این واژه از کسیفه گرفته شده که برابر است با پاره ای از چیزی یا پاره ای از آسمان اینان از منصور عجلی پیروی میکردند پاره از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیکه
تصویر نسیکه
نسیکه در فارسی برخی کرپانی، شمش زر شمش سیم
فرهنگ لغت هوشیار
نسیجه در فارسی مونث نسیج بافته مونث نسیج بافته منسوج، واحدنسیج یک منسوج، جمع نسائج (نسایج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظیفه
تصویر نظیفه
مونث نظیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
((نِ یِ))
آن چه به وعده فروخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیفه
تصویر نیفه
((فِ))
بندازار و شلوار، پوستین و پوست حیوان مرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
پسادست
فرهنگ واژه فارسی سره