جدول جو
جدول جو

معنی نسیخه - جستجوی لغت در جدول جو

نسیخه
(نَ خَ)
بلده نسیخه، شهر دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نسخیه. بعیده. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسخه
تصویر نسخه
صورتی از دارو که پزشک برای بیمار می نویسد تا از داروخانه بگیرد، نوشته ای که از روی نوشتۀ دیگر تهیه شود، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
خرید و فروش چیزی به صورتی که پول آن بعداً پرداخت شود، به طور نسیه مثلاً آن لباس را نسیه خریدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(نَ فَ)
نسفه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). سنگ پای خار. (آنندراج). سنگ پای. سنگ سیاه سوخته. (از ناظم الاطباء). رجوع به نسفه شود. ج، نساف، نسف
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گول. احمق. نادان. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 379)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ)
آنچه نقد نباشد و به زمانۀ بعید وعده ادای آن کرده باشند. (غیاث اللغات) (ازآنندراج). خلاف نقد. (السامی). پسادست. (لغات فرهنگستان). نسیه، بر وزن فدیه، که مقابل نقد باشد در اصل نسیئه است (به همزۀ آخر و بر وزن لطیفه) ولی در نظم و نثر فارسی نیز مطابق تلفظ معمول استعمال می شود. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز). خریدی که (ادای) پولش به هنگام دیگر گذاشته شود. (فرهنگ خطی). کالی. ادانه. (یادداشت مؤلف). خریدوفروش و دادوستدی که بهای آن را نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند. پادست. پستادست. پسادست. (ناظم الاطباء) :
و امروز اینجا همی نیارد هرگز
عاجل نقدش دهد به نسیۀ آجل.
ناصرخسرو.
به نسیه مده نقد اگرچند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار.
ناصرخسرو.
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد.
خیام.
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کآواز دهل شنیدن از دور خوش است.
خیام.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زآنکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
به نقد امشب چو با هم سازگاریم
نظر بر نسیۀ فردا چه داریم.
نظامی.
حساب نسیه های کژ میندیش
چو زآن حلوای نقد آن مرد درویش.
نظامی.
تو مگر خود مردصوفی نیستی
هست را از نسیه خیزد نیستی.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 1 بیت 134).
، وام، مهلت. فرصت. درنگی. (ناظم الاطباء).
- به نسیه خریدن،: من نیز اسبی به دست آورده بودم و به نسیه بخریده و با یاران به هم افتادیم. (تاریخ بیهقی ص 641).
- امثال:
امروز نقد فردا نسیه.
سرکۀ نقد به از حلوای نسیه.
نسیه آخر به دعوا رسید.
نقد را از نسیه خیزد نیستی
لغت نامه دهخدا
(نَسْ یَ)
مهلت. (آنندراج). نسیت. نسیه. رجوع به نسیه و نسیئه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَیْ یَ)
تصغیر نسوه. زنان کوچک. ج، نسیات. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
کتابی که از آن نقل کنند. (منتهی الارب). کتابی که از وی نقل کنند واز روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). کتاب منقول. (معجم متن اللغه). ج، نسخ. رجوع به نسخت و نسخه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ / خِ)
کتاب. (آنندراج) (از فرهنگ نظام) :
نسخۀ رخ همه عجم و نقطه است از خط اشک
زو معمای غم من به فکر بگشایید.
خاقانی.
در محبت همه لخت دل شق می شمرم
نسخه بسیار عزیز است ورق می شمرم !
رایج (از آنندراج).
رجوع به نسخه و نسخت شود، کتابی که از روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). آنچه از آن بازنویسند. (دهار). اصلی که از آن رونویس کنند، نوشتۀ اشعار که تعزیه خوان در دست دارد و گاه خواندن تعزیه چون فراموش کند بدان رجوع کند. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
نسخه اش را گم کرده است.
، نوشته شده. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات از کشف اللغات) ، کتاب و هر نوشته که از روی کتاب و یا نوشتۀ دیگری نوشته شده باشد. (فرهنگ نظام). رونویسی از کتابی. رونویس. رونوشت. (یادداشت مؤلف) :
بیاورد پس دفتر خواسته
همان نسخۀ گنج آراسته.
فردوسی.
، سیاهه. صورت. ریز، کاغذپاره که بر آن اسماء و ترتیب ادویه نوشته به بیمار دهند. (آنندراج). نام دواها که طبیب برای درمان بیمار بر کاغذپاره ای بنویسد. (فرهنگ نظام). یادداشتی که پزشک روی آن نام دواها و دستور معالجه را نویسد. دستور دوای طبیبی مریض را. نسخۀ طبیب. صفه. دستور ادویه و مقدار آن که طبیبی بیماری را نویسد. (یادداشت مؤلف) :
نسخۀ دارو ز طبیبان طلب.
خواجو.
روی نکو معالجۀ عمر کوته است
این نسخه از بیاض مسیحا نوشته ایم.
نظیری (از آنندراج).
، بر بعضی ادویات که برای دفع مرض برگزینند نیز اطلاق کنند. (آنندراج) ، نوشتن. (آنندراج از صراح). رجوع به نسخه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
بنت کعب بن عوف المازنیه الانصاریه، معروف به ام عماره. از زنان شجاع و نامبردار عرب است. وی به گاه ظهور اسلام به پیغمبر ایمان آورد و در سلک صحابۀ وی درآمد و در جنگها شرکت جست و مردانه دوشادوش مسلمانان پیکار کرد. در جنگ احد با آنکه دوازده زخم سنان و شمشیر بر تن داشت پیغمبر را تنها نگذاشت. در آن روز شجاعانه می جنگید و مادرش همراه وی بود و زخمهایش را می بست. در جنگ یمامه نیز شرکت جست و رشادت ها نمود و در این جنگ زخم های بسیار خورد و دستش نیز قطع گشت و چون به مدینه بازگشت ابوبکر که منصب خلافت داشت به عیادت وی رفت. وی در سال 13 هجرت درگذشت. (از الاعلام زرکلی ص 1098). و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 301 و الاصابه ج 4 ص 418 و 479 و قاموس الاعلام ج 6 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمیمه. سعایت. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نسائس، فتنه انگیزی بین مردم. ایکال بین الناس. (از اقرب الموارد) ، تری که بر سر هیزم گرد آید در سوختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسیس، سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بقیۀ جان. (ناظم الاطباء). گویند: بلغ منه نسیسته، یعنی قریب به مرگ رسید. (از منتهی الارب). نسیس. رجوع به نسیس شود. ج، نسائس
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
تأنیث نسیج. (از المنجد). رجوع به نسیج شود، کرباس و هر چیز بافته شده، بادی که مخالف باد دیگری وزد. (ناظم الاطباء). ج، نسائج
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ)
ذبح. (اقرب الموارد). قربانی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ذبیحه. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). آنچه ذبح کرده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه قربان کنند به منی ̍. (مهذب الاسماء). ذبیحه. (یادداشت مؤلف). ج، نسک، نسائک، خون یا خون قربانی. (از اقرب الموارد) ، پارۀ سطبر و بزرگ از زر و سیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سبیکه. (اقرب الموارد). سبیکۀ طلا یا نقره و امثال آن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
یک پر یا یک پاره از پشم افتاده. (از ناظم الاطباء). واحد نسیل است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به نسیل شود، انگبین. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). عسل چون گداخته شود و از موم جدا گردد. (از اقرب الموارد). (از المنجد). نسیل. (اقرب الموارد) ، پسر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ولد. (اقرب الموارد) (المنجد) ، فتیله. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
درنگ و تأخیر. (صراح) (از منتهی الارب). درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء). تأخیر. (اقرب الموارد) (المنجد). نساءه. تأجیل. (از المنجد) ، نسیه. رجوع به نسیه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ سَ خی یَ)
بلده نسخیه، شهر دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَخَ)
مسکه که در اطراف شیرزنه چسبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ لَ / لِ)
گله و رمۀ اسب و استر و خر. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 395). مصحف فسیله است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به فسیله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
کبریتی که بدان آتش افروزند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود، گیاه بردی که بدان درزهای کشتی گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به نبخه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
نخیجه. (ناظم الاطباء). رجوع به نخیجه شود
لغت نامه دهخدا
نسیجه در فارسی مونث نسیج بافته مونث نسیج بافته منسوج، واحدنسیج یک منسوج، جمع نسائج (نسایج)
فرهنگ لغت هوشیار
نسیه بنگرید به نسیه خریدوفروش کالایی بوعده پسادست، آنچه که بوعده فروخته شود مقابل نقد: کان نسیه واین بهشت نقداست آن روضه نهان واین عیانست. (وحشی بافقی. چا. امیرکبیر 177)، بطوروعده: هیچکس نسیه بنفروشدبدو قرض ندهدهیچکس اوراتسو. (مثنوی. نیک. 282: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیکه
تصویر نسیکه
نسیکه در فارسی برخی کرپانی، شمش زر شمش سیم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه نقد نباشد و بزمانه بعید وعده ادای آن کرده باشند، خرید و فروش و داد و ستدی که بهای آنرا نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
کتاب منقول، آنچه از آن باز نویسند، رونویسی از کتابی، رونوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیفه
تصویر نسیفه
سنگ پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
((نِ یِ))
آن چه به وعده فروخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیله
تصویر نسیله
((نَ یا نُ لَ))
گله و رمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
((نُ خِ))
نوشته ای که از روی نوشته دیگر تهیه کنند، کاغذ حاوی دستورات پزشک، رونوشت، واحدی برای شمارش کتاب و رساله، جمع نسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
روگرفت، نگارش، رونوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
پسادست
فرهنگ واژه فارسی سره
استقراض، غیرنقدی، قرضی، قرض، نسیئه، وام
متضاد: نقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجویز، دستور، رونوشت، کپی، تیراژ
فرهنگ واژه مترادف متضاد