جدول جو
جدول جو

معنی نسپران - جستجوی لغت در جدول جو

نسپران
(نَ سَ)
دهی است از دهستان بنت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، در 38هزارگزی شمال غربی نیکشهر بر کنار راه هیچان به بنت در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 350 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش خرما و برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسپیان
تصویر آسپیان
(پسرانه)
آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرپرون
تصویر نرپرون
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، خرزل، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودران
تصویر نودران
شاگردانه و انعامی که به شاگرد خیاط بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسترون
تصویر نسترون
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نستر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام محلی کنار راه تبریز و اهر، میان شورده و ایلیچه در 23500گزی تبریز. این ده جزء دهستان کیوان از بخش خداآفرین شهرستان تبریز است، 6500گزی جنوب خداآفرین، 47000گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی. معتدل. سکنه 88 تن. آب آن ازچشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تثنیۀ اسمر. رجوع به اسمر شود. کنایه است از آب و گندم یا آب و نیزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ نَ)
نام شهر اصفهان را بطلمیوس جغرافی نویس معروف یونان بنقل از اراتستنس (275- 195 قبل از میلاد) چنین آورده است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(اِ پُ)
جزایر متفرق ارشیپل (گنگبار) ، و مردم آن یونانی باشند. اسپرادهای شمال که مجاور جزیره اوبه بود و از زمان استقلال یونان جزو آن مملکت محسوب می شد از اسپرادهای جنوب مجاور آسیای صغیر که مدتها در تحت سلطۀ ترکان بود، جداست. ردس و دوازده جزیره سپراد (ددکانز) را ترکیه در سال 1923 میلادی به ایتالیا تسلیم کرد. سامس و نیکاریا از سال 1913 میلادی به یونان تعلق گرفت، چوب زردرنگی است که آنرا خرد کرده و جوشانده با آب آن چیزی را برنگ زرد ملون کنند و آنرا روی چدن بکشند برنگ نفتی بی نظیر درآید که آنرا نفتی اسپرک گویند و رنگی مطبوع است. (شعوری) ، پارۀ چوبی که در بن دسته و سر آهن بیل کنند تا پای بدان فشرند، بعضی گویند برگ زردچوبه است. (برهان) ، درخت خربزه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رجوع به اسپریس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ یِ)
اسفراین. رجوع به اسفراین شود: صواب آنست که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان سرائی و لشکر گزیده تر بر راه سمنگان که میان اسپراین و استوار بیرون شویم و به بنسا تاختن آوریم هرچه قویتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 480)
لغت نامه دهخدا
(کِ پُ کَ دَ)
سپردن. سفارش کردن:
بدان رنج و سختی بپروردیم
کنون چونکه رفتی به که اسپردیم ؟
دقیقی.
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
اصفهان. اسپاهان. سپاهان. اصفاهان. صفاهان. رجوع به اسپاهان و اصفهان شود:
اسپهان نیمۀ جهان گفتند
نیمی از وصف اسپهان گفتند.
؟
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
در حال سپردن
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
بینی و نره، خادم اسپ، مرد ماهر و دانا در تیراندازی، سوارکار نیکو. ج، اساوره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سِ)
دهی است از دهستان طرف رود بخش نطنز شهرستان کاشان، در 21هزارگزی جنوب شرقی نطنز و یک هزارگزی جنوب شرقی راه نطنز به اردستان در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و ابریشم و پنبه و انار و انجیر، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نسرین. به صیغۀ تثنیه، نام دو ستاره است، یکی نسر طایر و دیگری نسر واقع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپرانو
تصویر سپرانو
صدای زیر و ظریف زن یا پسر بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسپرین
تصویر آسپرین
فرانسوی درد بر از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
نام آهنگی است از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپراس
تصویر اسپراس
اسپریس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمران
تصویر اسمران
آب و گندم
فرهنگ لغت هوشیار
آبرگ ها: دورگ درپشت که از آنها آب (منی) به نره آید دورگ دربینی که از آن ها آب آید دورگ در چشم که از آن ها اشک آید
فرهنگ لغت هوشیار
چرا نکرده علف نخورده: بران چرمه ناچران زین نهاد چه زین از برش خشک بالین نهاد. (شا)، آنکه اشتها بخوردن غذا ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودران
تصویر نودران
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
نسترن: ازگیسوی اونسیم مشک آید وززلفک اونسیم نسترون. (رودکی. لفااق. 369) توضیح درادب فارسی نسترون بفتح اول وسوم وگویاآنرااز} نستر {ون مرکب دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
دو نستک دو پاچن دو رونوشت تثنیه نسخت (نسخه) درحالت رفعی (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) دونسخه دونوشته ازیک موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
دو بیننده به بینندگان آفریننده را نبینی مرنجان دو بیننده را (فردوسی)، اشکراهان تثنیه ناظر: دو بیننده، دو مجرای اشک که از گوشه چشم بجانب بینی فرودآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوران
تصویر ناوران
کشتی بان ملاح راننده ناو
فرهنگ لغت هوشیار
نامیرنده لایموت باقی مقابل مران میران: ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پُ دَ))
سپردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپردن
تصویر اسپردن
((اِ پَ دَ))
پی سپر کردن، طی طریق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نرسپان
تصویر نرسپان
اشتباه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسپهان
تصویر اسپهان
اصفهان
فرهنگ واژه فارسی سره