جدول جو
جدول جو

معنی نسعه - جستجوی لغت در جدول جو

نسعه
(نِ عَ)
پاره ای از نوار و تنگ ستور که از دوال پهن سازند. (از ناظم الاطباء). پاره ای از نسع. (منتهی الارب) (از المنجد). رجوع به نسع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسخه
تصویر نسخه
صورتی از دارو که پزشک برای بیمار می نویسد تا از داروخانه بگیرد، نوشته ای که از روی نوشتۀ دیگر تهیه شود، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجعه
تصویر نجعه
جستجوی آب و علف، جستجوی چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
خرید و فروش چیزی به صورتی که پول آن بعداً پرداخت شود، به طور نسیه مثلاً آن لباس را نسیه خریدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسعه
تصویر تسعه
نه، عدد «۹»
فرهنگ فارسی عمید
(نَ عَ)
بلدی است در عمان. (معجم متن اللغه) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ عَ)
بمعنی نه که عدد معروف است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مذکر تسع. (متن اللغه). این کلمه همیشه درمذکر استعمال می شود و تسعه رجال، یعنی نه مرد. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تسع در همین لغت نامه شود.
- تسعه عشر، در مذکر استعمال می شود یعنی پانزده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ سَ عَ)
سخت رنجاننده مردم را به زبان و عیب کننده: یقال هو لسعه، ای قرّاصه للناس بلسانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
گزیدگی. گزش. لدغه. نهشه
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی است که گل و میوه ندارد و شتر چون گیاه دیگری نیابد آن را بخورد. (از اقرب الموارد). نزعه. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نزعه و نیز رجوع به معجم متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
چوبی و پاره ای از نبع. (از منتهی الارب). واحد نبع. یک درخت نبع. (ناظم الاطباء). واحد نبع است، درختی که از آن کمان سازند. (از معجم البلدان) ، چوب کمان. چوب خدنگ. (فرهنگ خطی) ، در مورد کمان نیز استعمال شود. (از المنجد). کمان، هو من نبعه کریمه، ازخاندان کریم است. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جائی است در عرفات. (منتهی الارب) (از معجم البلدان). نبعه و نبیعه، دو موضع یا دو کوه است در عرفات. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
گیاهی است شبیه طرثوث. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
زن ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الجاریه لم تختن. (معجم متن اللغه) ، زن درازپشت یا درازشکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
یک بار بخواب شدن. (ناظم الاطباء) ، خفقه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِسِ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 7هزارگزی جنوب پاوه و یک هزارگزی مغرب راه پاوه به روانسر، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شیرچشمه، محصولش غلات و توتون و گردو و عسل و میوه ها، شغل اهالی زراعت و گله داری و کرایه کشی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
یک بار وزیدن باد. (ناظم الاطباء). رجوع به نسم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ عَ)
زن سرخ فام. (منتهی الارب) (آنندراج). مراءه حمراء. (اقرب الموارد). زن سرخ. (ناظم الاطباء) ، لب نیک سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). لبی که نیک سرخ باشد. (ناظم الاطباء). شفه نکعه، لبی سرخ از بسیاری خون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ مَ)
دم روح. (منتهی الارب) (آنندراج). نفس. دم. نفس روح. (المنجد) (اقرب الموارد). ج، نسم، نسمات، انسان، یا هر جنبنده ای که جان داشته باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). ج، نسم، نسمات، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تن. (دهار). کس. تن. مردم. نفس. (یادداشت مؤلف) ، مملوک، مرد باشد یا زن. (منتهی الارب) (آنندراج). مملوک اعم از مرد یا زن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، تاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). تنگی نفس. فی الحدیث: تنکبوا الغبار فان منه النسمه. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ عَ)
زمین زودرویانندۀ گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زمین زودرویانندۀ گیاه و گویند زمینی که گیاه آن دراز گردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وسعت در فارسی پهنه واژه پهنه چنان که در لغت فرس آمده کفچه ای باشد که بدان گوی بازی کنند نامه نویسد بدین و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی) در برهان قاطع افزوده بر این مانک برابر با پهنا دانسته شده پهن و پهنه برابر با گزینش فرهنگستان در ادب ایرانزمین بی پشینه نیست جرم هلال از بر این سبز پهنه چیست ماناز سم اسپ تو بر وی نشان رسید (کمال) فراخا، گنجایش، توانگری
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت در فارسی هارفت همگر، خویشی خویشاوندی، پیوستگی پیوند، وابستگی به سنجش تااندازه ای نسبت بدیگران (دیگرها) : فلان نسبه آدم خوبی است، تاحدی. توضیح صحیح صورت فوق است و} نسبتا {غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
هرچینه ورده ازدیوارگلین که روی هم چینندعرق لاد: این چندنسپه است ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
کتاب منقول، آنچه از آن باز نویسند، رونویسی از کتابی، رونوشت
فرهنگ لغت هوشیار
نسمه در فارسی، دم (نفس)، روان (نفس)، آدمی، بنده، دم نفس، روح روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسمنسمات
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه نقد نباشد و بزمانه بعید وعده ادای آن کرده باشند، خرید و فروش و داد و ستدی که بهای آنرا نقد ندهند و به مهلت و فرصت ادا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نجعه در فارسی گیاه جستن، جست و جوی آب و گیاه، خوراک دلپذیر گیاه جستن خواستن گیاه در جای آن، جستجوی آب وعلف، خوراک مطلوب: ... وتانه بس دیر لهنه کلاب ونجعه ذئاب خواهندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبعه
تصویر نبعه
واحدنبع چوب کمان چوب خدنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعه
تصویر تسعه
نه، نه نرینه نه مرد نه (9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسپه
تصویر نسپه
((نِ پَ یا پِ))
هر چینه و رده از دیوار گلین که روی هم چینند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسمه
تصویر نسمه
((نَ مِ یا مَ))
دم، نفس، روح، روان، انسان، بنده، عبد، جمع نسم، نسمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
((نِ یِ))
آن چه به وعده فروخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
((نُ خِ))
نوشته ای که از روی نوشته دیگر تهیه کنند، کاغذ حاوی دستورات پزشک، رونوشت، واحدی برای شمارش کتاب و رساله، جمع نسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
روگرفت، نگارش، رونوشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
پسادست
فرهنگ واژه فارسی سره