جدول جو
جدول جو

معنی نسح - جستجوی لغت در جدول جو

نسح
(غَ رَ)
آزمند گشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). طمع کردن. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، چشم داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). چشم داشت داشتن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوح
تصویر نوح
(پسرانه)
راحت، معرب از عبری، نام پیامبری که به دستور خداوند کشتی بزرگی ساخت و یاران خود را از طوفان نجات داد، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسا
تصویر نسا
(دخترانه)
زنان، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسب
تصویر نسب
نژاد، قرابت خویشی، خویشاوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسخ
تصویر نسخ
نسخه ها، نوشته ها، جمع واژۀ نسخه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصح
تصویر نصح
پند دادن، پندواندرز، محبت خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجح
تصویر نجح
روا گشتن، برآمدن حاجت، پیروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده، برای مثال نسو بود از آن گونه دیوار او / که مانند آیینه بنمود رو (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)، لطیف و نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسا
تصویر نسا
نسر، محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسار
لاشه، مردار، برای مثال نسا و پلیدی بدانجا برند / که مردم بر آن راه برنگذرند (زراتشت بهرام - معین - نسا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
محلی که پشت به آفتاب باشد و آفتاب به آنجا نرسد یا کمتر برسد، قسمت جنوبی حیاط رو به شمال، خانۀ پشت به آفتاب، بنایی که در سایۀ کوه از چوب و خاشاک درست کنند، نسا، نسار،
سایه بان، برای مثال دور ماند از سرای خویش و تبار / نسری ساخت بر سر کهسار (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفح
تصویر نفح
دمیدن، وزیدن نسیم، پراکنده شدن بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوح
تصویر نوح
هفتاد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۲۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسح
تصویر مسح
پاک کردن، اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن، مالیدن، در فقه دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسک
تصویر نسک
هر یک از قسمت های بیست و یک گانۀ کتاب اوستا که به منزلۀ فصل و باب است و هر قسمت آن نام مخصوصی دارد، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)، از اطاعت با پدر زردشت پیر / خود به نسک آفرنگان گفته است (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۷۸)
عبادت کردن، پرستش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسر
تصویر نسر
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، ورکاک، دال، مردارخوٰار، کلمرغ، شیرگنجشک، لاشخور، دالمن، دژکاک
نسر طایر: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی عقاب
نسر واقع: در علم نجوم ستاره ای در صورت فلکی چنگ (شلیاق)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحس
تصویر نحس
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدقدم، مشوم، میشوم، سبز قدم، نافرّخ، خشک پی، منحوس، شمال، بدشگون، نامیمون، بداغر، پاسبز، نامبارک، سبز پا، سیاه دست، مرخشه، بدیمن، شنار، تخجّم، بداختر
در احکام نجوم ویژگی برخی سیارات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل
تصویر نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ سَ)
آنچه بدان خاک پرانند و به فارسی سکو است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ سِ)
کنسیح. اصل. (اقرب الموارد). اصل و ریشه و نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسح
تصویر فسح
جای فراخ، بیابان وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسح
تصویر لسح
گزیدن: نیش زدن، زخم زبان زدن، آزاردادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسح
تصویر مسح
مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندح
تصویر ندح
بسیاری، فراخی، زمین فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
زنان، درازی زندگی، باز پس انداختن (تک، امراه بی آن که پیوندی میان تک و رمن در کار باشد) زنان فراموشکار، پی شتالنگ جمع مراه. ازغیرلفظش زنان، نسا وصبیان اسیراسباب واموال بتاراج رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، نافرجام، نامبارک، شوم
فرهنگ لغت هوشیار
پیروزی، بر آمدن نیاز، آسان گشتن کار گشایش برآمدن حاجت حاصل شدن کام روا گشتن، روایی حاجت حصول مراد کامیابی: ... وحصول اغراض ونجح مراد ها درمتابعت رسوم ستوده ومشایعت آثار پسندیده ظن دانسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسی
تصویر نسی
فراموش کردن، فراموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسو
تصویر نسو
هموار، صاف، ساده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحس
تصویر نحس
بداختر، بدشگون، گجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسک
تصویر نسک
کتاب
فرهنگ واژه فارسی سره