جدول جو
جدول جو

معنی نستق - جستجوی لغت در جدول جو

نستق
(نُ تُ)
خادم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نستر
تصویر نستر
(دخترانه)
نام راهبی همزمان با انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبۀ زده شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستر
تصویر نستر
نسترن، نام درختچه و گلی خوش بو به رنگ سرخ یا سفید، کوچک تر از گل سرخ که در هر شاخه اش چندین گل شکفته می شود، ترن، نسترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فستق
تصویر فستق
پسته، میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، روش، مجازات، کیفر
نسق کردن: کنایه از سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ سَ / نُ سُ)
ستارگان برج جوزا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برکشیدن دلو را از چاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). کشیدن دلو بزرگ از چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، برکندن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98) (زوزنی) (فرهنگ خطی) ، جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). حرکت دادن. تکان دادن. (از معجم متن اللغه). قوله تعالی: و اذ نتقنا الجبل (قرآن 171/7) ، ای زعزعناه، تکان دادن و ناراحت ساختن چارپا و مرکب، سوار خود را. (از المنجد) ، فشاندن. (منتهی الارب) (آنندراج). افشاندن چیزی را. (از ناظم الاطباء) ، گستردن. (از اقرب الموارد) ، بسیاربچه شدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیاد شدن بچۀ زن یا ناقه. (از المنجد) ، پوست باز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). باز کردن و برکندن پوست. (از ناظم الاطباء). پوست کندن. سلخ. (از المنجد) ، فتق. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، در تداول عامه، قی ٔ. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در 36 هزارگزی باختر نوبران. منطقه ای است کوهستانی و ناحیه ای است سردسیر دارای 459 تن سکنه. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود و محصول آن غلات، انگور، بادام. شغل اهالی زراعت وگله داری است. قلعۀ خرابه ای در کوه آن دیده میشود که دارای چاهی است و آب زیاد بنظر میرسد جریان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و در مجمل التواریخ و القصص در ذیل شرح همدان ص 522 آورده: و چاهی که به دهی است که آن را ستق خوانند
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
مخفف نسترن است. (برهان قاطع) (غیاث اللغات). و آن گلی باشد سفید و به غایت خوشبوی. (برهان قاطع). نام گلی است سفیدرنگ که در غایت خوشبوئی باشد. (از جهانگیری). نسترن. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). نسترون. (آنندراج) :
عیسی خلال کرده از خارهای گلبن
ادریس سبحه کرده از غنچه های نستر.
خاقانی (از رشیدی).
خوش لفظم از خوشی مراعات او بلی
هست این گلاب من ز گل نستر سخاش.
خاقانی.
آن غنچه های نستربادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
نام راهبی معاصر با انوشیروان. (ناظم الاطباء). زاهدی فارسی مجوسی که به زمان کسری انوشیروان بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
محلوج باریک پیچیده. (برهان قاطع). پنبۀ زده و پیچیده. (از رشیدی) (از فرهنگ نظام) (از آنندراج) (انجمن آرا). پنبۀ محلوج باریک پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
جای نشستن. جای توقف. آشیانه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نژم. (شعوری ج 2 ص 402 از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام ماه رمضان. (منتهی الارب) (آنندراج). نامی است ماه رمضان را. (مهذب الاسماء). نام شهر رمضان به جاهلیت. (السامی فی الاسامی). ناتق، بدون الف و لام نام ماه رمضان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شکافنده، بلندکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زند زود آتش افروز. (منتهی الارب) (آنندراج). الزندالواری. (المنجد). آتش زنۀ زود آتش افروزنده. (ناظم الاطباء). زند ناتق، آتش زنۀ بسیار آتش. (مهذب الاسماء) ، گسترنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناقۀ زود بارگیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر زود بارگیرنده. (ناظم الاطباء) ، اسب سخت برنشانندۀ سوار به رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). الفرس الذی ینتق راکبه. (المنجد). اسبی که به سختی میگذارد کسی بر وی سوار شود. (ناظم الاطباء) ، زن بسیاربچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن و ناقۀ کثیرالولد. (از المنجد). زن بسیارفرزند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تُ / مُتَ)
مستقه. معرب مشتۀ فارسی. مشته. جبۀ فراخ، آلتی از آلات موسیقی چینیان که از انبوبه هائی مرکب بود و فارسیان آن را بیشه مشته می نامیده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی). رجوع به مستقهشود، از وسایل تقسیم آب نهرها. مستقه. رجوع به مستقه شود: ذکر مقاسم آبهای آن و عدد مستقهای آن. (تاریخ قم ص 40)
لغت نامه دهخدا
(رَتَ)
رزدق. معرب رستۀ فارسی. (یادداشت مؤلف). رسته. ج، رساتق. (مهذب الاسماء). محشی المعرب جوالیقی در ذیل کلمه رزدق به نقل از لسان العرب در حاشیه گوید: آن را که مردم رستق (صف) گویند لیث رزدق میگفت و آن دخیل است. (از حاشیۀ ص 157 المعرب جوالیقی). رجوع به رسته و رزدق و المعرب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
دهی است از دهستان رزقچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 739 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه مزدقانچای و محصول عمده اش غله، بادام، انگور، گردو، میوه و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُ / تَ)
پسته. (فرهنگ فارسی معین). و درختی است شبیه حبهالخضرا و معرب پستۀ فارسی است. (از اقرب الموارد) :
شاه انجم از قبای فستقی
همچو فستق ز استخوان آمد برون.
خاقانی.
که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم.
مولوی.
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آکندشان شد پوست کم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
روش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از بهار عجم). قاعده. (آنندراج) (از بهار عجم). دستور. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رسم. روش. طریقه. (ناظم الاطباء). سان: چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضۀ تصرف خود تواند داشت. (کلیله و دمنه).
چهار سال چو شهباز از آشیانۀ ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.
سوزنی.
تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه.
سوزنی.
دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی.
نظامی.
و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. (جهانگشای جوینی). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. (گلستان) ، نظم. ترتیب. دهناد. (ناظم الاطباء). نظم. انتظام. (یادداشت مؤلف) : شعر زائد، موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژۀ طبیعی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و معلوم است که مطالعۀ کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- از نسق افتادن،پریشان شدن. (آنندراج). نابه سامان گشتن. بی ربط شدن. از نظم و ترتیب خارج شدن: وصف این جنگها از آن نمی نویسم که تاریخ از نسق بیفتد و شرح هرچه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصل بخواهد آمد. (تاریخ بیهقی ص 510).
گر از نسق فتاده احوال ما چه نقصان
عقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن.
کلیم (از آنندراج).
- برنسق، به قاعده. به سامان. بانظم.
- نسق دادن، نظم دادن. مرتب کردن. انتظام دادن:
ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق
چنانکه رای تو مر ملک را به سامان کرد.
مسعودسعد.
، شیوه. گونه. قبیل. نوع:
مادرش هم زآن نسق گفتن گرفت
درّ وصف لطف حق سفتن گرفت.
مولوی.
، یکسان. مانند. برابر. (ناظم الاطباء).
- بر نسق ...، به سان . مانند:
شخص نوانم ز ضعف بر نسق چفته نال
چهره ز خون سرشک برشبه کفته نار.
مسعودسعد.
، هر چیزی که بر یک روش عام آراسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بر یک طریقه و نظام باشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). گویند: هذا درﱡ نسق، کلام نسق، ثغر نسق، غرست النخل نسقاً، جاء القوم و جائت الخیل نسقاً. (المنجد) ، سخن ترتیب داده و بر یک روش آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخن زینت داده. (فرهنگ خطی). سخن آراسته و ترتیب داده و بر روش واحد. (یادداشت مؤلف). کلامی که بر نظامی واحد باشد. (از اقرب الموارد) ، رستۀ دندان راست و برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رستۀ دندان و جز آن که برابرو هموار باشد. (فرهنگ خطی) ، شبه در رشته کشیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مهرۀ در رشته کشیده. (فرهنگ خطی). درّ نسق، مرواریدهای منظوم. (ناظم الاطباء).
- حروف نسق، حروف عطف که عبارت است از: ’و’ و ’ف’ و ’ثم’ و ’أو’ و ’أم’ و ’حتی’ و ’بل’ و ’لا’ و ’اما’ و ’لیکن’. (از منتهی الارب). حروف نسق. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به حروف عطف و عطف شود.
، بند وبست. و با لفظ بستن و دادن و داشتن و ساختن و شدن وگرفتن و گماشتن مستعمل است. (آنندراج از بهار عجم) ، وضع. (ناظم الاطباء). حال:
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نسترن: عیسی خلال کرده ازخارهای گلبن ادریس سبحه کرده ارغنچه های نستر. (خاقانی. سج. 193)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبه زده وباریک پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستی
تصویر نستی
نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتق
تصویر نتق
جنباندن، افشاندن، آب کشیدن، پر فرزندی، پوست باز کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسق
تصویر نسق
روش، قاعده، رسم، دستور، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستق
تصویر مستق
پارسی تازی گشته مشته چغانه چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فستق
تصویر فستق
پارسی تازی گشته پستک پسته پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستق
تصویر بستق
پارسی تازی شده بستک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتق
تصویر ناتق
شکافنده، بلند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستک
تصویر نستک
((نِ تَ))
پنبه حلاّجی شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فستق
تصویر فستق
((فُ تُ))
پسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستر
تصویر نستر
((نَ تَ))
مخفّف نسترن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسق
تصویر نسق
نظم و ترتیب، رسم و روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسق
تصویر نسق
((نَ))
نظم دادن، مرتب کردن، به رشته نظم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
دیدن فستق در خواب، مال و خواسته است. اگر دید که مغز فستق داشت، دلیل است به قدر آن مال یابد - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب