نسائج. جمع واژۀ نسیجه، به معنی بافته. رجوع به نسیجه و نسائج شود، مجازاً، سروده. به نظم آمده: و از نسایج خاطر این امیر بیت ها است که در کتاب وشاح دمیهالقصر آورده ام. (تاریخ بیهقی ص 98) ، علمای بی نظیر. (فرهنگ نظام از فرهنگ وصاف). ظاهراً منظور نسیج وحده است. رجوع به نسیج وحده شود
نسائج. جَمعِ واژۀ نسیجه، به معنی بافته. رجوع به نسیجه و نسائج شود، مجازاً، سروده. به نظم آمده: و از نسایج خاطر این امیر بیت ها است که در کتاب وشاح دمیهالقصر آورده ام. (تاریخ بیهقی ص 98) ، علمای بی نظیر. (فرهنگ نظام از فرهنگ وصاف). ظاهراً منظور نسیج وحده است. رجوع به نسیج وحده شود
بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نسج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع). بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد. خاقانی. چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر. خاقانی. خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب. خاقانی. بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی). پرنیان و نسیج بر نااهل لاجورد و طلاست بر دیوار. سعدی. و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی). ز دانش کن لباس تن که زیب است نسیج پرنیان ابله فریب است. امیرخسرو. و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)
بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نُسُج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع). بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد. خاقانی. چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر. خاقانی. خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب. خاقانی. بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی). پرنیان و نسیج بر نااهل لاجورد و طلاست بر دیوار. سعدی. و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی). ز دانش کن لباس تن که زیب است نسیج پرنیان ابله فریب است. امیرخسرو. و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار: عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی. منوچهری. گوهر مدح تو را دست هنر نظّام است حلۀ شکر تورا طبع خرد نساج است. مسعودسعد. نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خرد جامه تن نیند. خاقانی. ، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار: عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی. منوچهری. گوهر مدح تو را دست هنر نَظّام است حلۀ شکر تورا طبع خِرَد نساج است. مسعودسعد. نساج نسبتم که صناعات فکر من الا ز تار و پود خِرَد جامه تن نیند. خاقانی. ، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
جمع واژۀ نتیجه. (از فرهنگ نظام). رجوع به نتیجه شود، سرانجام ها. ماحصل ها. (ناظم الاطباء). عواقب: از نتایج عاقبت آن (محنت) غافل بودی. (کلیله و دمنه). باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است. انوری. ، زادگان. موالید: این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). در تمام معانی رجوع به نتیجه شود
جَمعِ واژۀ نتیجه. (از فرهنگ نظام). رجوع به نتیجه شود، سرانجام ها. ماحصل ها. (ناظم الاطباء). عواقب: از نتایج عاقبت آن (محنت) غافل بودی. (کلیله و دمنه). باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است. انوری. ، زادگان. موالید: این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). در تمام معانی رجوع به نتیجه شود