جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نساج

نساج

نساج
بافَندِه، کسی چیزی را می بافد، بافت کار، جولاه، پای باف، حائِک، تَنَندِه، باف کار، جولاهِه
نساج
فرهنگ فارسی عمید

نساج

نساج
شغل و صنعت بافندگی. (از ناظم الاطباء). رجوع به نساجت شود
لغت نامه دهخدا

نساج

نساج
جولاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بافنده. چولاه. (از ناظم الاطباء). بافندۀجامه. (غیاث اللغات). جولاهه. (مهذب الاسماء). جامه باف. جولا. حائک. گوفشانه. پای باف. بافکار:
عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی
سر هر تاجی پوشید به دیباجی.
منوچهری.
گوهر مدح تو را دست هنر نَظّام است
حلۀ شکر تورا طبع خِرَد نساج است.
مسعودسعد.
نساج نسبتم که صناعات فکر من
الا ز تار و پود خِرَد جامه تن نیند.
خاقانی.
، در اصل لغت بافنده است و بر شوی مال برخلاف موضوع له اطلاق کنند. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) ، زره گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زراد، دروغگوی سخن ساز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چاپچی
لغت نامه دهخدا

سناج

سناج
دوده که بر در و دیوار نشسته، نو رنگی اندودن به رنگی دیگر، چراغ
سناج
فرهنگ لغت هوشیار