جدول جو
جدول جو

معنی نساوه - جستجوی لغت در جدول جو

نساوه
(غَ را)
فراموش کردن. (از منتهی الارب). نسی. نسیان. نسوه. رجوع به نسی و نسیان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نستوه
تصویر نستوه
(پسرانه)
خستگی ناپذیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران گودرز پادشاه اشکانی، نام یکی ازسرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
کسی که از کاروکوشش به ستوه نیاید، خستگی ناپذیر، مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز و خسته نشود، برای مثال ایا خورشید سالاران گیتی / سوار رزم ساز و گرد نستوه (رودکی - ۵۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را می داند، نسب شناس، عالم به انساب
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
لغهً، خستگی ناپذیر. ناافتاده. ضد ستوه و بستوه. و اسم معنی (حاصل مصدر) آن نستوهی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). عاجزنشونده. (فرهنگ نظام). آنکه به ستوه نیاید. که درمانده و عاجز نشود. مقاوم. (یادداشت مؤلف). آنکه در کارها ستوه نگردد یعنی ملول و عاجز نشود:
که کشت آن سیه پیل نستوه را
که کند از زمین آهنین کوه را.
دقیقی.
، ستیهنده در سخن و کارها. (از فرهنگ اسدی). جنگی. ستیزنده. (جهانگیری) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آن بود که در جنگ روی نگرداند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). جنگاور. ستیهنده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ناستوه. (انجمن آرا). بی باک. دلیر. جنگجو. بی هراس. کسی که از جنگ و بحث و مخاصمت نمودن عاجز نشود و به تنگ نیاید و روی نگرداند. (برهان قاطع). که از جنگ ستوه نشود و به تنگ نیاید و روی نگرداند. (آنندراج). آن که در جدال روی برنگرداند و کوشنده بود. (فرهنگ نظام از لغت فرس). پرروی که از بحث و مخاصمه روی گردان نشود. (ناظم الاطباء). آنکه از خصم روی نگرداند در سخن و در جدال و در خصومت. (از صحاح الفرس) :
ابا خورشیدسالاران گیتی
سوار رزم ساز و گرد نستوه.
رودکی.
بر آن سو که شاپور نستوه بود
پراکنده شد هرچه انبوه بود.
فردوسی.
بدو گفت مردم که نستوه تر
چنین گفت کآنکو بی اندوه تر.
فردوسی.
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ
جهان کرد بر دیو نستوه تنگ.
فردوسی.
همانجا که مرز فرستوه بود
دزی جای دزدان نستوه بود.
اسدی.
، ستیهنده. ستیزه گر:
نخواهم رفت و با یاران نخواهم مشورت کردن
که نستوه از خرد هرگز نخواهد خواست دستوری.
نزاری.
، بدفعل. (برهان قاطع) (جهانگیری). زشت. (برهان قاطع). درشت. گستاخ. بدکردار. زشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ ءَ)
جمع واژۀ ناسی ٔ. رجوع به ناسی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
گشادگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). السعه من الارض. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: بیننا نجاوه من الارض، ای سعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد، در 23هزارگزی شمال سردشت در منطقۀ کوهستانی جنگلی معتدل هوائی واقع است و 127تن سکنه دارد. آبش از رود خانه سردشت، محصولش غلات وتوتون و کتیرا و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
یک عدد پر و پشم افتاده. (ناظم الاطباء). واحد نسال است. رجوع به نسال شود، یک خوشۀ گیاه حلی ّ خشک شده. (ناظم الاطباء). واحد نسال است. رجوع به نسال شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام یکی از نجبای ایران در زمان خسروپرویز. (از فرهنگ ولف) :
یکی بنده بد شاه را شادکام
خردمند و بیدار و نستوه نام.
فردوسی.
چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
زهیدن آب از زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامهً، زهید آب آن زمین. (ناظم الاطباء) ، به سپل زدن شتر زمین را، متغیر گردیدن چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قرابه. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی
لغت نامه دهخدا
(غُ)
پرستیدن. پارسا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناسک شدن. (از المنجد). متعبد شدن. (تاج المصادر بیهقی). نسک. نسک. نسک. نسک. رجوع به نسک شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ پِ)
نام مکۀ مکرمه است. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد). ناسّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در 9هزارگزی جنوب شرقی دیواندره و یک هزارگزی مشرق پل رود خانه قزل اوزان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 500 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قزل اوزان و چشمه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت که از یکدیگر 5هزار گز فاصله دارند منقسم می شود، اولی را که 280 تن جمعیت دارد نسارۀ بزرگ یا نسارۀ بالا گویند و دیگری را نسارۀ کوچک یا نسارۀ پائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
تأخیر. (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تأجیل. نسیئه. (المنجد) ، باعه بنساءه، به نسیه خرید آن را. (ناظم الاطباء). رجوع به نسیئه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
جامه بافی. (منتهی الارب) (آنندراج). حرفۀ نساج. (اقرب الموارد). نساجت. نساجی. بافندگی. رجوع به نساجت شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ)
نسّاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب. (از منتهی الارب). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب. (از سمعانی). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامه. (منتهی الارب). مرد نسب دان. (یادداشت مؤلف) : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابه و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 11)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ / بِ)
نسّابه. مرد نسب دان. عالم به علم انساب:
ای سید بارگاه کونین
نسابۀ شهر قاب قوسین.
نظامی (لیلی و مجنون ص 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ)
پیغمبری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نبوت. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است از نبوّه. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
خستگی ناپذیر، عاجز نشونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تبار شناس تبار دان پروز شناس آنکه نسب مردمان وقبایل راداند نسب شناس: ای سیدبارگاه کونین، نسابه شهرقاب قوسین، (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) توضیح} ه {آخرکلمه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساجه
تصویر نساجه
نساجت در فارسی بافندگی بافکاری ریسندگی و بافندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
سخت و درشت گردیدن، سخت دلی، دلگیری و ملالت، غمگینی و حزن و اندوه و آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
((نَ سّ بَ))
آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نستوه
تصویر نستوه
((نَ))
خستگی ناپذیر. مبارز
فرهنگ فارسی معین