جدول جو
جدول جو

معنی نساءه - جستجوی لغت در جدول جو

نساءه
(نُ ءَ)
تأخیر. (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). درنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تأجیل. نسیئه. (المنجد) ، باعه بنساءه، به نسیه خرید آن را. (ناظم الاطباء). رجوع به نسیئه شود
لغت نامه دهخدا
نساءه
(نَ سَ ءَ)
جمع واژۀ ناسی ٔ. رجوع به ناسی ٔ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نساء
تصویر نساء
چهارمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۷۶ آیه، زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
کسی که دارای علم انساب است و نسب مردم را می داند، نسب شناس، عالم به انساب
فرهنگ فارسی عمید
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نُ کَ ءَ)
شکوفۀ رافه. (منتهی الارب) (آنندراج). شکوفۀ طرثوث. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
فراموش کردن. (از منتهی الارب). نسی. نسیان. نسوه. رجوع به نسی و نسیان شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
زهیدن آب از زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامهً، زهید آب آن زمین. (ناظم الاطباء) ، به سپل زدن شتر زمین را، متغیر گردیدن چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
یک عدد پر و پشم افتاده. (ناظم الاطباء). واحد نسال است. رجوع به نسال شود، یک خوشۀ گیاه حلی ّ خشک شده. (ناظم الاطباء). واحد نسال است. رجوع به نسال شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
پرستیدن. پارسا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ناسک شدن. (از المنجد). متعبد شدن. (تاج المصادر بیهقی). نسک. نسک. نسک. نسک. رجوع به نسک شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در 9هزارگزی جنوب شرقی دیواندره و یک هزارگزی مشرق پل رود خانه قزل اوزان، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 500 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قزل اوزان و چشمه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده به دو قسمت که از یکدیگر 5هزار گز فاصله دارند منقسم می شود، اولی را که 280 تن جمعیت دارد نسارۀ بزرگ یا نسارۀ بالا گویند و دیگری را نسارۀ کوچک یا نسارۀ پائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِ پِ)
نام مکۀ مکرمه است. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد). ناسّه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
خواهانی. آزمندی. (آنندراج). شهوه و شدت نظر سائل به طعام. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : نجاءه السائل، خواهانی و آزمندی سائل، منه الحدیث: ردوا نجاءه السائل باللقمه، أی ردوا شده نظره الی طعامکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
آواز نرم خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آواز نرم. (صراح). صوت خفی. (المنجد) (اقرب الموارد). صوت خفی یا خفیف. (معجم متن اللغه). آواز پوشیده. (مهذب الاسماء) ، صدای سگ. (منتهی الارب) (المنجد). بانگ سگ یا جرس. (از معجم متن اللغه). آواز سگ. (آنندراج). گفته اند: آواز سگها. (اقرب الموارد) ، غلظت و برآمدگی در زمین. النشز فی الارض. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
پاره ای گیاه. (مهذب الاسماء). واحد نفاء. رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ ءَ)
واحد نهاء است. رجوع به نهاء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جمع واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ ءَ)
فلان زکاءه نکاءه، او می گزارد حق را و درنگ نمی کند در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ ءَ)
ندی. (المنجد). سرخی ابر وقت غروب آفتاب یاطلوع آن، هالۀ پیرامون ماه، دارۀ آفتاب. (منتهی الارب) ، کثرت مال و مواشی. (المنجد). بسیاری مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
زشت و قبیح از گفتار و کردار. (اقرب الموارد) ، بدی. ج، مساوی. (منتهی الارب). عیب و رسوائی و بدی. (ناظم الاطباء) ، اندوه. (منتهی الارب). و رجوع به مساوی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ سَ ءَ)
عصا. ج، مناسی. (مهذب الاسماء). عصا. (ترجمان القرآن) (صراح). عصا بدان جهت که به وی ستور رانند. منساه. منساه. (منتهی الارب). عصا ودر تاج گوید عصای بزرگ که چوپانان راست. (از اقرب الموارد) : فلما قضینا علیه الموت مادلهم علی موته الا دابه الارض تأکل منسأته. (قرآن 14/34)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ)
بانگ برزدن شتران را. نس ء. (منتهی الارب). نس ء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نس ء شود، به نسیه فروختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
اسائه. اسائت. بدی کردن با. (منتهی الارب) (صراح). بدی، مقابل احسان و نیکی: اساءه ادب:
چه اسائت ز من آمد که بدین تشنه دلی
بسوی مشرب احسان شدنم نگذارند.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس قزح. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از گیاه متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). ج، ندء، طریقی و خطی که در گوشت خلاف رنگ آن پیدا گردد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، آنچه بالای ناف اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، درجه، و آن خرقه ای است که در کس شترماده چند روز گذارند و چشم آن بسته دارند و بعد از آن برآورده بچۀ دیگر را بدان بیالایند، پس شترماده آن بچه را می بوید و مهربان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ ءَ)
تخمه و هیضه. (ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(صَ ءَ)
مصدر میمی است فعل ساء را. (منتهی الارب). انجام دادن آنچه را سبب اکراه یا غم دیگری شود. (اقرب الموارد). سوء. مساء. رجوع به سوء شود
لغت نامه دهخدا
(نِ جَ)
جامه بافی. (منتهی الارب) (آنندراج). حرفۀ نساج. (اقرب الموارد). نساجت. نساجی. بافندگی. رجوع به نساجت شود
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ / بِ)
نسّابه. مرد نسب دان. عالم به علم انساب:
ای سید بارگاه کونین
نسابۀ شهر قاب قوسین.
نظامی (لیلی و مجنون ص 9)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ سا بَ)
نسّاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب. (از منتهی الارب). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب. (از سمعانی). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامه. (منتهی الارب). مرد نسب دان. (یادداشت مؤلف) : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابه و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 11)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
قرابه. (اقرب الموارد) (المنجد). خویشاوندی. نزدیکی. پیوستگی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تبار شناس تبار دان پروز شناس آنکه نسب مردمان وقبایل راداند نسب شناس: ای سیدبارگاه کونین، نسابه شهرقاب قوسین، (نظامی گنجینه گنجوی. ص 358) توضیح} ه {آخرکلمه برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نساجه
تصویر نساجه
نساجت در فارسی بافندگی بافکاری ریسندگی و بافندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسابه
تصویر نسابه
((نَ سّ بَ))
آن که نسب مردمان و قبایل داند، نسبت شناس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نساء
تصویر نساء
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین