جدول جو
جدول جو

معنی نزیح - جستجوی لغت در جدول جو

نزیح
(نَ)
نزوح. دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نزیح
دور
تصویری از نزیح
تصویر نزیح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزیح
تصویر مزیح
شوخی، مزاح، گستاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجیح
تصویر نجیح
درست، صحیح، پیروز، شکیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
ناصح، نصیحت کننده، پنددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیه
تصویر نزیه
پاک، پاکیزه، پاک دامن، جای باصفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان، مهمان فرود آمده، طعام بابرکت
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ)
نزب. نزاب. رجوع به نزب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دستۀ تره. (منتهی الارب) (آنندراج). دستۀ سبزی و تره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لاغر. گویند: بعیر رزیح و ناقه رزیح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ممال مزاح. لاغ و خوش طبعی و شادی و خوشی. (ناظم الاطباء). خوش طبعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان تا بپوشند گردان سلیح
که بر ما سرآمد نشاط و مزیح.
فردوسی.
بپوشید باید یکایک سلیح
که این کار بر ماگذشت از مزیح.
فردوسی.
، طعنه. تمسخر. شوخی:
همه برکشیدند گردان سلیح
بدل خشمناک و زبان پرمزیح.
فردوسی.
بسازم کنون من ز بهرش سلیح
همی گفت چونین بروی مزیح.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جای زیبا و دارای رنگهای نیکو. جای پاک و پاکیزه و دور از کشت و آبهای راکد و از کثافات و مگسهای حوالی شهر و دهات و از آب خیز دریا و فساد و بدی هوا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مکان نزیه، مکان نزه. (منتهی الارب). خرم. (از دهار). جای خوش آب وهوا. رجوع به نزه شود، جای خالی دور از مردمان که در آن کسی نباشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). مکان نزیه، جایگاهی خالی. (مهذب الاسماء) ، پاکیزه، نزیه الخلق، نزه الخلق، دور از بخل و شئامت. (از ناظم الاطباء). گویند: هو کریم نزیه، أی بعید عن اللؤم. (منتهی الارب). رجل نزیه، مردی بزرگوار. (مهذب الاسماء) ، پاک. دور از بدی. منزه، مرد دور از ناخوشی و پژمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دوری جوینده از هر ناپسندی. متباعد از هر مکروهی. ج، نزهاء، نزاه، انزاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اندک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کم. (ناظم الاطباء). قلیل. (اقرب الموارد). نزر. یسیر. ج، نزر
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مهمان فرودآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمان وار (د) . (فرهنگ نظام). ضیف. مهمان. (از اقرب الموارد). مهمان. (دهار) :
به مجلس گر نزیل جود خویش است
کجا یارم که نزل دون فرستم.
خاقانی.
یک بار دیگر این نزیل منزل خود را نزلی ده. (سندبادنامه ص 169)، آنکه باتو در یک خانه فرودآید: هو نزیلی، ینزل معی فی البیت. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نزلاء، ثوب نزیل، جامۀ کامل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، طعام بابرکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). محموم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، سخت تشنه که رگها و زبانش خشک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که از بسیاری تشنگی زبان و رگهای بدن وی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ازالمنجد) ، آنکه از بسیاری رفتگی خون سست شده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ضعیف. (دهار). که ضعیف شده باشد از بیرون آمدن خون بسیار. (مهذب الاسماء) ، مست. (منتهی الارب) (آنندراج). سکران. (اقرب الموارد) (المنجد). مستی که عقل وی زایل شده باشد. (ناظم الاطباء) ، بیهوش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بئر نزیف، چاه کم آب. (از المنجد). رجوع به نزف شود، کسی که در خصومت حجت وی قطع شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به نزف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بیگانه. (ناظم الاطباء). ج، نزّاع، نزعاء، که مشتاق وطن خویشتن است. (از المنجد) ، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعید. (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). گویند: مکان نزیع، بعید. (المنجد) ، آنکه مادرش برده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه مادرش سبیه باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). که مادرش برده و کنیز و غیرآزاد است، میوۀ از درخت فروگرفته و چیده شده. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مقطوف. چیده شده. (از اقرب الموارد) ، مقتلع. برکنده شده. (از المنجد) ، چاه نزدیک تک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). چاه که قعر او نزدیک بود. (فرهنگ خطی). که با دست بتوان از آن آب کشید. (ناظم الاطباء) ، شریف از قوم که نسبش به خاندانی کریم رسد. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). نژاده. کریم النسب، فرس نزیع، اسب اصیل و نژاده. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کریم الاصل. (المنجد). ج، نزّاع
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب یدک. (ناظم الاطباء). یدک. جنیب. (از شعوری ج 2 ص 278). اسبی که برای جلال و جاه در جلو مردمان بزرگ می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ملیح قزیح، از اتباع است. (منتهی الارب). ملیح از ملح و قزیح از قزح آید. (اقرب الموارد). قزیح، از اتباع ملیح است. گویند: ملیح قزیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
پند دهنده، ناصح، نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیز
تصویر نزیز
خواهان، ورنمند (شهوتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیح
تصویر مزیح
مزاح: کشانی بدو گفت با تو سلیح نبینم همی جز فریب ومزیح. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
بی آک، پاکدامن، درستکار، پرهیزگار پاک وپاکیزه، خوش وخرم باصفا، پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیم
تصویر نزیم
دسته تره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
مهمان فرود آینده، ضیف
فرهنگ لغت هوشیار
تپ زده تپ کرده، زبان خشک تشنه، بیهوش، چاه کم آب، خونرفته سست، خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیع
تصویر نزیع
کنیز زاد، دور، میوه چیده، چاه نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیر
تصویر نزیر
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایح
تصویر نایح
زن نوحه کننده وزاری کننده برشوی، جمع نوح
فرهنگ لغت هوشیار
راست و درست، مرد پیروز، رفتار سخت، اندیشه درست، شکیبا صواب درست: ملوک راازمعرفت شروط ریاست وشناختن لوازم سیاست وفیض فضل وبسط عدل وفکرت صحیح ورای نجیح چاره ای نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیح
تصویر نضیح
خوشبویه بویان، تالاب، خوی (عرق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیه
تصویر نزیه
((نَ))
پاک و پاکیزه، خوش و خرم، باصفا، پاکدامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نجیح
تصویر نجیح
((نَ))
صواب، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایح
تصویر نایح
((یِ))
زن نوحه کننده و زاری کننده بر شوی، جمع نوح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصیح
تصویر نصیح
((نَ))
نصیحت کننده، پند دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزیل
تصویر نزیل
((نَ))
فرود آمده یا مقیم، مهمان، طعام با برکت
فرهنگ فارسی معین