جدول جو
جدول جو

معنی نزوان - جستجوی لغت در جدول جو

نزوان
جهیدن، برجستن، جستن نر بر ماده، حدت و شدت خشم
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
فرهنگ فارسی عمید
نزوان
برجستن، برگشتن، تیز گردیدن، بانگ کردن برجستن (مانندبرجستن نربرماده) : ... وچه صلاح توقع توان کردازحرام زاده ای که درنزوان امهات سیرت تیوس پسندیده باشدک
فرهنگ لغت هوشیار
نزوان
((نَ))
برجستن (مانند برجستن نر بر ماده)
تصویری از نزوان
تصویر نزوان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنزوان
تصویر خنزوان
کپی، خوک نر باد ساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیوان
تصویر نیوان
(دخترانه)
نیواندخت، نام مادر انوشیروان، همسر قباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزوان
تصویر بزوان
دراز دستی، برجستن، خوگیری رامش، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
نساء ها، زنان ها، جمع واژۀ نساء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزوان
تصویر رزوان
نگهبان رز، باغبان و نگهبان باغ انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزوان
تصویر غزوان
جنگ و تاراج
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کزوان کزووان (گویش کردی) : درخت بنه، پرنده ای که نام دیگر تازی آن (فضیه) است درخت بنه
فرهنگ لغت هوشیار
ناتوان بی زورمقابل توانا، نتوان کرد: برآراست سالارمصری سپاه سپاهی که نتوان بسویش نگاه. (هاتفی ظنند. لغ) توضیح استعمال اخیرفصیح نیست فعل معین درینجالازم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجوان
تصویر نجوان
پارسی است و برابر است با زعفران (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
زنان
فرهنگ لغت هوشیار
نشیان مست سکران مست: آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوان این شراب مختلف الالوان نگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
زبان لسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
((نَ))
مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسوان
تصویر نسوان
((نِ))
زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
((هُ))
زبان، لسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشوان
تصویر نشوان
مست، آنکه در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده، خمارآلود
فرهنگ فارسی عمید
عضو طولانی و نسبتا طویل و متحرک که در حفره دهانی قرار دارد و در انتها به وسیله قسمتی بنام) بند زبان (بکف دهان و استخوان لامی چسبیده و نوک آن آزاد است و جهت اعمال بلع و مکالمه و تغییرات صدا بکار میرود و ضمنا عضو اصلی حس ذایقه است لسان. یا بن زبان قسمت انتهایی زبان که به کف دهان متصل میشود انتهای زبان. یا بند زبان مهار زبان. یا زبان کوچک شراع الحنک. یا زبان گاو نوعی پیکان تیر شکاری، گاو زبان. یا زبان زبان قسمت آزاد ابتدای زبان که متحرک است و میتواند از دهان خارج شود نوک زبان. یا زبان به چیزی باز کردن آنرا به زبان آوردن بدان تفوه کردن، یا زبان تر کردن سخن گفتن، لقمه در دهان گذاشتن، گفتار تقریر بیان. یا زبان بی سر سخن بیهوده. یا زبان حال وضع و حال شخص که از اندیشه و نیت و احوال درونی او حکایت میکند. یا زبان دل زبان حال. یا زبان گلها اروپاییان هر گلی را رمز و نشانه امری دانسته اند که آنرا زبان گلها نامیده اند. بدین طریق با فرستادن یک گل میتوان منظور خود را به طرف فهماند مثل گل سرخ نشانه عشق و گل بنفشه نشانه بی مهری است، هر یک از فلسهایی که در قاعده سنبله های گلهای تیره غلات وجود دارد. شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوان
تصویر زوان
دانۀ گیاهی شبیه گندم که در مزارع گندم می روید، تلخه، تلخک
زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزان
تصویر نزان
جهنده: هرآن چیزی که ویراخون نزان نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوان
تصویر زوان
((زَ))
زبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزان
تصویر نزان
((نَ))
جهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوان
تصویر نوان
((نَ))
خرامان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوان
تصویر نوان
((نَ))
لرزان، جنبان، نالان، سست، ناتوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوان
تصویر نوان
نالان، برای مثال همه پیش نوشین روان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی - ۷/۱۱۵)، در حال حرکت، خرامان، خمیده، ضعیف، فریادزنان، تعظیم کنان، کرنش کنان
فرهنگ فارسی عمید