جدول جو
جدول جو

معنی نزل - جستجوی لغت در جدول جو

نزل
بخشش، احسان، برکت، آنچه برای مهمان تهیه کنند، خوردنی و طعامی که پیش مهمان بگذارند
تصویری از نزل
تصویر نزل
فرهنگ فارسی عمید
نزل
(نَ زِ)
جائی که اکثر در آنجا فرودآیند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خط نزل، خط مجتمع و فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مکان نزل، جای درشت و سخت زود سیل آور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین سختی که به اندک باران سیل از آن جاری می شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نزل
(نَ)
مکان نزل،واسع بعید. (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
نزل
(نُ)
ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده نهند. (مهذب الاسماء). آنچه پیش مهمان زودآینده نهند از طعام و جز آن به طریق مهمانی یا به معنی تحفه آوردن برای کسی و با لفظ بردن و پرداختن و آوردن و افکندن و کشیدن و نهادن مستعمل است. (آنندراج). خوراکی که برای مهمان آماده کرده شده. (فرهنگ نظام). طعامی که برای پیش مهمان آوردن آماده شده است. (از اقرب الموارد). ماحضر. (یادداشت مؤلف). آنچه برای مهمان مهیا شده. (از المنجد). ج، انزال: سعید بیامد و به در ورقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند ودوهزار مردان از ایشان با او ایستادند و از آنجا برپی خوزیان رفتند. (ترجمه طبری بلعمی). به هر شهری که برسیدی بزرگان آن شهر استقبال کردندی و نزل پیش آوردندی. (تاریخ بیهقی). نزل بسیار باتکلف از خوردنیها برده. (تاریخ بیهقی ص 375). آن آزادمرد به راستی وی را نیکو فرودآورد و نزل به سزا داد. (تاریخ بیهقی).
در گنج اسرت سبک باز کرد
سپه را به نزل و علف ساز کرد.
اسدی.
به نزل و علف هر دو بودند شاه
بفرمود کآیند پیشش سپاه.
اسدی.
به شهر از مهان هرکه بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
اسدی.
عالم به اقطاع آن او نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزدتعالی ریخته.
خاقانی.
نزل صباحی پیش خوان تا حور بر خوان آیدت
خون صراحی پیش ران تا نور در جان آیدت.
خاقانی.
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش.
خاقانی.
ابوعبداﷲ خوارزمشاه نزلی بدو فرستاد و از تخلف از خدمت استقبال عذر خواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127).
به استقبال شد با نزل و اسباب
نثار افشاند بر خورشید و مهتاب.
نظامی.
اگرچه مورقربان را نشاید
ملخ نزل سلیمان را نشاید.
نظامی.
فرستاد نزلی به ترتیب خویش
خورشها در آن نزل از اندازه بیش.
نظامی.
تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد.
ابن یمین.
- نزل آسمانی، مائدۀ آسمانی:
عیدی است پیش بزمش کز نزل آسمانی
چون دعوت مسیحش صد خوان تازه بینی.
خاقانی.
، روزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98) (مهذب الاسماء). رزق. (یادداشت مؤلف). رزق مهمان. روزی ضیف. (ازالمنجد). رزق النزیل. (از تعریفات) :
گفتی شما چگونه و چون است نزلتان
ما شاد و نزل ما ز شبستان صبحگاه.
خاقانی.
، فزونی. برکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). افزونی که از نان پختن آید. (دهار) (مهذب الاسماء). ریع در نان. (یادداشت مؤلف). گویند: طعام کثیرالنزل، أی البرکه. (منتهی الارب). قلیل النزل، قلیل الریع. (اقرب الموارد از لسان) ، خوبی و پاکیزگی و بالیدگی کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریع و پاکیزگی و نمو کشته و زراعت. (از اقرب الموارد). ریعو نمو کشت. نزال. (المنجد). ج، انزال، فضل. (از المنجد) ، عطا. (فرهنگ خطی) (المنجد) ، منزل، آب مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نزل
(نُ زُ)
آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوراکی که برای مهمان آماده کرده شده. (از فرهنگ نظام). آنچه آماده شده است تا پیش مهمان نهند. (از اقرب الموارد). نزل. (المنجد). ج، انزال، برکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فزونی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریع، فضل. (اقرب الموارد) ، دهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطاء. (اقرب الموارد) ، طعام بابرکت و فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بهترین و افضل زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پاکیزگی و بالیدگی کشت و زراعت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ریع و زکاء و نمو کشته. (از اقرب الموارد) ، منزل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). فرودگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و بدین معنی تفسیر کردند آیت قرآن را: اًنّا اعتدنا جهنم للکافرین نزلاً. (قرآن 102/18). (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، گروه فرودآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جمع واژۀ نزیل. قوله تعالی: جنات الفردوس نزلاً. (قرآن 107/18). اخفش گوید: نزول مردم است بعضی بر بعضی دیگر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نزل
جائی که اکثر در آنجا فرود آیند، زمین سختی که به اندک باران سیل از آن جاری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
نزل
((نُ))
غذایی که برای مهمان بیاورند، بخشش، احسان
تصویری از نزل
تصویر نزل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزله
تصویر نزله
نوعی سرماخوردگی که باعث تب و سرفه بشود، زکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
نزول کردن، فرود آمدن، پایین آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
(نَ زِلَ)
ارض نزله، زمینی سخت. (مهذب الاسماء). زمین سخت و صاف که به اندک باران سیل از وی روان شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، نزلات
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ)
نزله. زکام، به خصوص زکامی که با خرابی سینه و سرفه همراه باشد. (ناظم الاطباء). عبارت است از جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی حلق و بعضی نزله را مختص به جلب شدن فضولات مرطوبه از دو بطن مقدم دماغ به سوی ریه و سینه دانسته اند. (از بحر الجواهر). سرماخوردگی. چایمان. چاییدگی. (یادداشت مؤلف) : زکام و نزله هر دو مشترکند... لکن بعضی طبیبان آن را که به جانب بینی فرودآید و منفذ را بگیرد و حس بوی بازدارد زکام گویند و آن را که به حلق و سینه فرودآید نزله گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نِ لَ)
نوع و هیأت فرودآمدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده در سروده نظامی بپرداخت نزلی به هر منزلی چنان کو فروماند و تنها دلی پیشکش پیشکشی طفیلی وشکم پرست جمع نزلیان: بدفع نزلیان آسمان گیر زجعبه داده جوزارایکی تیر. (نظامی گنجینه گنجوی. 358)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزله
تصویر نزله
زکام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزل
تصویر انزل
نازلتر، پست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
فرو آمدن، نزول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزلی
تصویر نزلی
((نُ))
کنایه از طفیلی و شکم پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزله
تصویر نزله
((نَ لَ یا لِ))
زکام، سرما خوردگی شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
((تَ نَ زُّ))
نزول کردن، پایین آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، سرای، جای فرود آمدن، جمع منازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
((مُ زَ))
فرو فرستاده شده، فرود آمده
وحی منزل: وحی ای که از جانب خداوند نازل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
پسرفت، پایین آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
Debasement, Demotion, Relegation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زکام ریزش آب بینی، سر درد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
унижение , понижение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
Herabwürdigung, Degradierung, Abstieg
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
приниження , пониження , пониження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
upokorzenie, degradacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
降低 , 降职 , 降级
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
degradação, despromoção, rebaixamento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تنزل
تصویر تنزل
degradazione, retrocessione, declassamento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی