جدول جو
جدول جو

معنی نزل

نزل
(نُ)
ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده نهند. (مهذب الاسماء). آنچه پیش مهمان زودآینده نهند از طعام و جز آن به طریق مهمانی یا به معنی تحفه آوردن برای کسی و با لفظ بردن و پرداختن و آوردن و افکندن و کشیدن و نهادن مستعمل است. (آنندراج). خوراکی که برای مهمان آماده کرده شده. (فرهنگ نظام). طعامی که برای پیش مهمان آوردن آماده شده است. (از اقرب الموارد). ماحضر. (یادداشت مؤلف). آنچه برای مهمان مهیا شده. (از المنجد). ج، انزال: سعید بیامد و به در ورقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند ودوهزار مردان از ایشان با او ایستادند و از آنجا برپی خوزیان رفتند. (ترجمه طبری بلعمی). به هر شهری که برسیدی بزرگان آن شهر استقبال کردندی و نزل پیش آوردندی. (تاریخ بیهقی). نزل بسیار باتکلف از خوردنیها برده. (تاریخ بیهقی ص 375). آن آزادمرد به راستی وی را نیکو فرودآورد و نزل به سزا داد. (تاریخ بیهقی).
در گنج اسرت سبک باز کرد
سپه را به نزل و علف ساز کرد.
اسدی.
به نزل و علف هر دو بودند شاه
بفرمود کآیند پیشش سپاه.
اسدی.
به شهر از مهان هرکه بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
اسدی.
عالم به اقطاع آن او نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزدتعالی ریخته.
خاقانی.
نزل صباحی پیش خوان تا حور بر خوان آیدت
خون صراحی پیش ران تا نور در جان آیدت.
خاقانی.
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش.
خاقانی.
ابوعبداﷲ خوارزمشاه نزلی بدو فرستاد و از تخلف از خدمت استقبال عذر خواست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 127).
به استقبال شد با نزل و اسباب
نثار افشاند بر خورشید و مهتاب.
نظامی.
اگرچه مورقربان را نشاید
ملخ نزل سلیمان را نشاید.
نظامی.
فرستاد نزلی به ترتیب خویش
خورشها در آن نزل از اندازه بیش.
نظامی.
تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد.
ابن یمین.
- نزل آسمانی، مائدۀ آسمانی:
عیدی است پیش بزمش کز نزل آسمانی
چون دعوت مسیحش صد خوان تازه بینی.
خاقانی.
، روزی. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98) (مهذب الاسماء). رزق. (یادداشت مؤلف). رزق مهمان. روزی ضیف. (ازالمنجد). رزق النزیل. (از تعریفات) :
گفتی شما چگونه و چون است نزلتان
ما شاد و نزل ما ز شبستان صبحگاه.
خاقانی.
، فزونی. برکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). افزونی که از نان پختن آید. (دهار) (مهذب الاسماء). ریع در نان. (یادداشت مؤلف). گویند: طعام کثیرالنزل، أی البرکه. (منتهی الارب). قلیل النزل، قلیل الریع. (اقرب الموارد از لسان) ، خوبی و پاکیزگی و بالیدگی کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریع و پاکیزگی و نمو کشته و زراعت. (از اقرب الموارد). ریعو نمو کشت. نزال. (المنجد). ج، انزال، فضل. (از المنجد) ، عطا. (فرهنگ خطی) (المنجد) ، منزل، آب مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا