جدول جو
جدول جو

معنی نزف - جستجوی لغت در جدول جو

نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
تصویری از نزف
تصویر نزف
فرهنگ فارسی عمید
نزف
(غَ بَ)
ایستادن اشک. (آنندراج). تمام شدن اشک چشم. (از اقرب الموارد). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نزف
(نُزْ زَ)
عروق نزّف، رگهائی که خون از آنها روان نگردد. (ناظم الاطباء). غیرسائله. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مفرد آن نازف است. (از اقرب الموارد). رجوع به نازف شود
لغت نامه دهخدا
نزف
(نُ زَ)
جمع واژۀ نزفه. رجوع به نزفه شود
لغت نامه دهخدا
نزف
(نَ زِ)
ضعیف شده از کمی خون. (ناظم الاطباء). نزیف. رجوع به نزیف و نزف شود
لغت نامه دهخدا
نزف
(غَ رَ)
برکشیدن همه آب چاه را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). همه آب از چاه کشیدن. (غیاث اللغات). خالی کردن آب چاه. (فرهنگ نظام). نزح. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خشک گردیدن چاه. (آنندراج) (منتهی الارب). برکشیده شدن همه آب چاه. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). برسیدن آب چاه. (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98) ، مست شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). عقل رفته گردیدن یا بیهوش و مست شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به صیغۀ مجهول. (ازاقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون کردن خون کسی را به فصد یا حجامت. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بیرون آوردن خون با فصد و حجامت. (فرهنگ نظام). خارج کردن حجام همه خون کسی را. (از معجم متن اللغه) ، ریختن خون مردم را. (تاج المصادر بیهقی) ، خون بسیار برآمدن از کسی چندانکه سست گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از بحر الجواهر). بیرون آمدن خون بسیار از جاندار که باعث ضعف آن شود. (فرهنگ نظام). رفتن خون. (غیاث اللغات). گویند: نزفه الدم. (منتهی الارب). و نزف الدم فلاناً. (اقرب الموارد) ، روان شدن خون کسی. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). جریان خون. (غیاث اللغات). گویند: نزف فلان دمه. (از منتهی الارب). فهو منزوف و نزیف. (معجم متن اللغه) ، منقطع گردیدن حجت کسی در خصومت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). بریده شدن حجت کسی در خصومت. (فرهنگ خطی). به صیغۀ مجهول. (از معجم متن اللغه) (از منتهی الارب). نزف فی الخصومه. (اقرب الموارد) ، ایستادن اشک. (از منتهی الارب). باایستادن اشک. (تاج المصادر بیهقی). خشک و تمام شدن اشک چشم. (از معجم متن اللغه). تمام کردن اشک چشم: نزف عبرته، أفناها. (اقرب الموارد) ، سست گردانیدن. (غیاث اللغات). ضعیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
نزف
(نُ)
برکشیدگی آب چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). استخراج همگی آب چاه. (از اقرب الموارد). اسم است از نزف. (از معجم متن اللغه). رجوع به نزف شود، ضعفی که بر اثر روان شدن خون بسیار عارض شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). و آن اسم است از نزف. (از معجم متن اللغه). و گفته اند نزف جراحتی است که خون انسان از آن جاری شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نزف
خشک شدن چاه، بیهوشی، سرمستی، خون رفتن، خون گرفتن کشیدن آب چاه، خون گرفتن بافصد و حجامت. یانزف دم: نزف الدم
فرهنگ لغت هوشیار
نزف
((نَ))
کشیدن آب از چاه، خون گرفتن با فصد و حجامت
تصویری از نزف
تصویر نزف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نجف
تصویر نجف
(پسرانه)
نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ناف
تصویر ناف
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی
ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم
ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین
ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶)
ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزه
تصویر نزه
با صفا، خرم، پاک، پاکیزه، دور از بدی و کارهای ناشایسته، پاک دامن، بی آلایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوف
تصویر نوف
شور و غوغا، صدایی که در کوه می پیچد، پژواک، برای مثال از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد / کوه پرنوف شد هوا پرگرد (عنصری - ۳۶۵)، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزل
تصویر نزل
بخشش، احسان، برکت، آنچه برای مهمان تهیه کنند، خوردنی و طعامی که پیش مهمان بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفالی، آنچه از جنس سفال باشد مثلاً کوزۀ سفالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزد
تصویر نزد
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشف
تصویر نشف
به خود کشیدن و فروکشیدن آب یا رطوبت چیزی، مثل به خود کشیدن جامه عرق بدن را و به خود کشیدن حوض یا زمین آب را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزع
تصویر نزع
کندن چیزی از جایی، جان کندن، جان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسف
تصویر نسف
بنا را از اصل برکندن و ویران ساختن، دانه را با غربال بیختن و پاک کردن، پراکنده ساختن باد خاک را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیم، نیمه، نیمۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ زِ / زَ)
آنکه خونش بسیار رفته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست، بیهوش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کمی از آب و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). اندکی از آب و شراب و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آب اندک. (مهذب الاسماء). ج، نزف
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزفه
تصویر نزفه
اندکی آب، اندکی می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزف
تصویر خزف
سفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزف
تصویر رزف
بانگیدن بانگ کردن، پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزف
تصویر آزف
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزف
تصویر عزف
آواز پری، آوا ساز کبوتر پدرام کبوتر تورانی از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف
تصویر ناف
گودی کوچک در وسط شکم انسان میباشد، سوراخ وسط شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزا
تصویر نزا
نازا، عقیم، سترون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نتفه، دستچین ها دهش ها جمع نتفه: صوادرنتف ازکرایم خدر خاطر... درگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تپ زده تپ کرده، زبان خشک تشنه، بیهوش، چاه کم آب، خونرفته سست، خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزی
تصویر نزی
تند خوی پرخاشجو
فرهنگ لغت هوشیار
کاج. تازه و خوب، بی آلایش پاکدامن، خرم پاک وپاکیزه خوش وخرم: نه بااو مقاومت می توانم کردن ونه ازاینجا تحویل که موضع خوش وبقعت نزه است، پرگیاه ودورازمردم، دورازبدی بی آلایش پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصف
تصویر نصف
نیمه، نیم
فرهنگ واژه فارسی سره