معنی نزف - فرهنگ فارسی معین
معنی نزف
نزف((نَ))
کشیدن آب از چاه، خون گرفتن با فصد و حجامت
تصویر نزف
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با نزف
نزف
نزف
کشیدن آب چاه تا خشک شود، در پزشکی گرفتن خون از بدن به وسیلۀ فصد یا حجامت
فرهنگ فارسی عمید
نزف
نزف
خشک شدن چاه، بیهوشی، سرمستی، خون رفتن، خون گرفتن کشیدن آب چاه، خون گرفتن بافصد و حجامت. یانزف دم: نزف الدم
فرهنگ لغت هوشیار
نزف
نزف
عروق نُزَّف، رگهائی که خون از آنها روان نگردد. (ناظم الاطباء). غیرسائله. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). مفرد آن نازف است. (از اقرب الموارد). رجوع به نازف شود
لغت نامه دهخدا
نزف
نزف
برکشیدگی آب چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). استخراج همگی آب چاه. (از اقرب الموارد). اسم است از نَزْف. (از معجم متن اللغه). رجوع به نَزْف شود، ضعفی که بر اثر روان شدن خون بسیار عارض شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس) (از معجم متن اللغه). و آن اسم است از نَزْف. (از معجم متن اللغه). و گفته اند نزف جراحتی است که خون انسان از آن جاری شود. (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نزف
نزف
ضعیف شده از کمی خون. (ناظم الاطباء). نزیف. رجوع به نزیف و نَزْف شود
لغت نامه دهخدا
نزف
نزف
برکشیدن همه آب چاه را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). همه آب از چاه کشیدن. (غیاث اللغات). خالی کردن آب چاه. (فرهنگ نظام). نَزْح. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خشک گردیدن چاه. (آنندراج) (منتهی الارب). برکشیده شدن همه آب چاه. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). برسیدن آب چاه. (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98) ، مست شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی). عقل رفته گردیدن یا بیهوش و مست شدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به صیغۀ مجهول. (ازاقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون کردن خون کسی را به فصد یا حجامت. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). بیرون آوردن خون با فصد و حجامت. (فرهنگ نظام). خارج کردن حجام همه خون کسی را. (از معجم متن اللغه) ، ریختن خون مردم را. (تاج المصادر بیهقی) ، خون بسیار برآمدن از کسی چندانکه سست گردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (ازاقرب الموارد) (از بحر الجواهر). بیرون آمدن خون بسیار از جاندار که باعث ضعف آن شود. (فرهنگ نظام). رفتن خون. (غیاث اللغات). گویند: نزفه الدم. (منتهی الارب). و نَزَف َ الدم ُ فلاناً. (اقرب الموارد) ، روان شدن خون کسی. (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه). جریان خون. (غیاث اللغات). گویند: نزف فلان دمه. (از منتهی الارب). فهو منزوف و نزیف. (معجم متن اللغه) ، منقطع گردیدن حجت کسی در خصومت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه). بریده شدن حجت کسی در خصومت. (فرهنگ خطی). به صیغۀ مجهول. (از معجم متن اللغه) (از منتهی الارب). نُزِف َ فی الخصومه. (اقرب الموارد) ، ایستادن اشک. (از منتهی الارب). باایستادن اشک. (تاج المصادر بیهقی). خشک و تمام شدن اشک چشم. (از معجم متن اللغه). تمام کردن اشک چشم: نَزَف َ عبرته، أفناها. (اقرب الموارد) ، سست گردانیدن. (غیاث اللغات). ضعیف گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
نزف
نزف
ایستادن اشک. (آنندراج). تمام شدن اشک چشم. (از اقرب الموارد). منقطع شدن و پایان گرفتن اشک. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.