جدول جو
جدول جو

معنی نزاغ - جستجوی لغت در جدول جو

نزاغ
(نَزْ زا)
آنکه تباهی افکند و برآغالاند مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که بین مردم فساد کند و مردم را بر یکدیگر بشوراند. (از اقرب الموارد). منزغ. (منتهی الارب) ، آنکه غیبت کند مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که طعنه زند و غیبت کند و به بدی یاد کند مردم را. (از اقرب الموارد). منزغه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدحی که با آن شراب بخورند، برای مثال دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی - مجمع الفرس - نفاغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغاغ
تصویر نغاغ
نفاغ، قدحی که با آن شراب بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزال
تصویر نزال
فرود آمدن در میدان نبرد برای جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف، ناتوان، افسرده، رنجور، بی چربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
هوو، دو زن که یک شوهر داشته باشند هر کدام هووی دیگری نامیده می شود، همشوی، هم شو، بناغ، وسنی، اموسنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
جدال، ستیزه، گفتگو و کشمکش، مجادله، بگو مگو، آرزومندی، مشتاقی
فرهنگ فارسی عمید
(نَزْ زا)
کثیرالنزول یا کثیرالمنازله. (از المنجد). رجوع به نزول و منازله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گیاهی است که آن را و چوب آن را بر بازوی فرود آمده و استخوان از جای بدر رفته بندند و عربان اشق خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که صمغ آن را اشق خوانند. (ناظم الاطباء). اوشه. (تحفه ذیل اشق). کزغ. رجوع به اشق و کزغ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رزغه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزغه، به معنی گلزار و لایستان. (آنندراج). رجوع به رزغه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نزه. رجوع به نزه شود
لغت نامه دهخدا
(نُزْ زا)
جمع واژۀ نازل. رجوع به نازل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فِ)
برآور! انزف. (از منتهی الارب). اسم فعل برای امر. گویند: نزاف ماءالبئر، یعنی برآور همه آن را. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لِ)
فرودآ. (منتهی الارب). فرودبیا! (ناظم الاطباء). اسم فعل است برای امر، به معنی انزل. (از اقرب الموارد). و آن معدول است از نازله و واحد و جمع و مؤنث و مذکر در آن یکسان است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نزل. رجوع به نزل شود
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا)
عیّاب. بسیار عیب کننده. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مرد سخت عیب کننده مردمان. (ناظم الاطباء). عیب کننده. طعنه زننده. (فرهنگ خطی). نزک. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُزْ زا)
جمع واژۀ نازع. رجوع به نازع شود، جمع واژۀ نزیع، به معنی غریب. و منه: نزاع القبائل، به غربائی گویند که در جوار قبیله ای می زیند که ازآن نیستند. (از اقرب الموارد). رجوع به نزیع شود
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا)
مرد سخت برکشنده. (منتهی الارب) ، کشنده. رگی که به سوی آبا و اصل خود کشد. (فرهنگ نظام). فی المثل: العرق نزاع
لغت نامه دهخدا
(بَزْ زا)
فصاد. (شرفنامۀ منیری). فصدکننده. رگ زن:
قطرۀ خون از او بصد نشتر
برنیارد ز لاغری بزاغ.
کمال الدین اسماعیل (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(نَزْ زا)
صیغۀ مبالغه است از نز. آنکه در یک جای آرام نگیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به نز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزاک
تصویر نزاک
پرخاشگر نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدح شراب خوری
فرهنگ لغت هوشیار
فرود آمدن: از بارگی فرود آمدن: برای جنگ پیاده سرما خوردگی چایمان فرودآمدن درمعرکه جنگ برای جنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزان
تصویر نزان
جهنده: هرآن چیزی که ویراخون نزان نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباغ
تصویر نباغ
گرد و خاک آسیا، سپوسه سر سپوسه سر شوره سر، بیرون آینده نباج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزار
تصویر نزار
ضعیف، نحیف، باریک، منحوس، مقابل فربه
فرهنگ لغت هوشیار
خصومت و دشمنی دو نفر با هم با زبان یا استعمال اسلحه، خصومت و دشمنی، منازعه و گفتگو با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاغ
تصویر رزاغ
جمع رزغه، لایستان ها گلزارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
((نَ))
قدح بزرگ شراب خواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزار
تصویر نزار
((نِ))
لاغر، نحیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
((نِ))
دشمنی، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزان
تصویر نزان
((نَ))
جهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزال
تصویر نزال
((نِ))
فرود آمدن در معرکه جنگ برای جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزار
تصویر نزار
لاغر، ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نزاع
تصویر نزاع
ستیز، کشمکش، درگیری
فرهنگ واژه فارسی سره