جدول جو
جدول جو

معنی نریوسنگ - جستجوی لغت در جدول جو

نریوسنگ
(نِ یُ سَ)
فرزند دهاول. دستور معروف پارسیان مقیم هند است. وی در اواخر قرن دوازدهم میلادی در سنجان (شهری که زرتشتیان پارسی از ایران بدانجا مهاجرت کردند) می زیست و با تبحری که در زبانهای پهلوی و سانسکریت و اوستا داشت قسمت هائی از اوستا را به زبان سانسکریت ترجمه کرد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریسنگ
تصویر گریسنگ
گودال، مغاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیروسنج
تصویر نیروسنج
میزان القوه، دینامومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرسنگ
تصویر نرسنگ
عدس، گیاهی بوته ای از خانوادۀ باقلا با گل های سفید رنگ و برگ های باریک که دانۀ گرد و محدب این گیاه که مصرف خوراکی دارد، دانچه، انژه، مژو، نسک، نرسک، مرجو، مرجمک، بنوسرخ
فرهنگ فارسی عمید
(غَرْ سَ)
غرماسنگ. نان تنک در روغن بریان کرده. (برهان قاطع) (آنندراج). نان تنک به روغن در جوشانیده بود. (فرهنگ اسدی) :
گر من به مثل سنگم با تو غریاسنگم
ور زآنکه تو چون آبی با خسته دلم ناری.
بوشکور (از فرهنگ اسدی).
رجوع به غرماسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
میزان القوه. (لغات فرهنگستان). اسبابی که برای ارزشیابی یا اندازه گیری نیروها به کار می رود. (فرهنگ اصطلاحات علمی)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
کوه و مغاک را گویند. (جهانگیری). رجوع به کریشنگ و کریج شود، آواز بلبل و بانگی که قلندران بیکبار کشند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُسَ)
آواز بلبل، بانگ که قلندران و معرکه گیران به یک بار کشند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از بخش بجستان شهرستان گناباد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و ارزن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیروسنج
تصویر نیروسنج
میزان القوه، دینامومتر
فرهنگ لغت هوشیار
مغاک گو. آواز بلبل، بانگی که قلندران و معرکه گیران بیکبار برآورند
فرهنگ لغت هوشیار
قله ای در علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی