جدول جو
جدول جو

معنی نرگسه - جستجوی لغت در جدول جو

نرگسه
گلی که از عاج یا استخوان به شکل گل نرگس درست کنند، گچ بری در سقف یا دیوار اتاق به شکل گل نرگس
تصویری از نرگسه
تصویر نرگسه
فرهنگ فارسی عمید
نرگسه
(نَ گِ)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد، در 9هزارگزی راه خرم آباد به کوهدشت در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ نرگسه، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن سیاه چادر و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نرگسه
صورت گل نرگس که ازعاج یا استخوان دیگرمی تراشیدندوبرسقف خانه ها نصب میکردند، نرگسدان، ستاره (آسمان) : درکام صبح ازناف شب مشک است عمداریخته زرین هزاران نرگسه برسقف میناریخته. (خاقانی. سج. 377)، پروین ثریا. یانرگسه سقف چرخ پروین ثریا
فرهنگ لغت هوشیار
نرگسه
پروین، ثریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زرین نرگسه
تصویر زرین نرگسه
(دخترانه)
ستاره های آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرگس
تصویر نرگس
(دخترانه)
گلی خوشبو و زینتی با گلبرگهای سفید و زرد (نامی یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نرگس
تصویر نرگس
گلی سفید، کوچک و خوش بو با کاسه ای در وسط، برگ های سبز و دراز که پیاز آن کاشته می شود، نرجس، کنایه از چشم معشوق، برای مثال شب از نرگسش قطره چندی چکید / سحر دیده بر کرد و عالم بدید (سعدی۱ - ۹۴)
نرگس شهلا: گل نرگس بزرگ و به رنگ سفید با کاسه ای زرد در میان آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرگه
تصویر نرگه
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، محفل، جرگه، نرگ، جرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرگسی
تصویر نرگسی
خوراکی که از اسفناج، پیاز، تخم مرغ و روغن تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(زَرْ ری نَ گِ سَ / سِ)
کنایه از سیاره های آسمان باشد. (برهان). ستاره ها. (فرهنگ فارسی معین). ستاره. (ناظم الاطباء). کنایه از ستاره است. (انجمن آرا) (آنندراج) :
در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته
زرین هزاران نرگسه از سقف مینا ریخته.
خاقانی (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ)
پهلوی: نرکیس، از یونانی: نرکیسس، معرب آن نرجس، لاتینی: نرسی سوس، فرانسه: نرسیس. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نرجس. (بحر الجواهر) (منتهی الارب). عبهر. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (السامی). از اسفرم هاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش. (از فرهنگ نظام). گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد. (ناظم الاطباء). و آن چند نوع است: شهلا و مسکین و صدپر. (انجمن آرا). گلی است از تیره نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 286) :
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به هم.
شهید.
خم و خنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید وبهی.
رودکی.
نظر چگونه بدوزم که بهردیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه.
رودکی.
پر از غلغل رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار.
فردوسی.
خورش ها فرستاد و لختی نبید
همان بوی ها نرگس و شنبلید.
فردوسی.
دوصد مرد برنا ز فرمانبران
ابا دستۀ نرگس و زعفران.
فردوسی.
تا به ایام خزان نرگس بود
تا به هنگام بهاران ارغوان.
فرخی.
تا نرگس اندرآید با کانون
تا سوسن اندرآید با نیسان.
فرخی.
مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب.
منوچهری.
ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه.
منوچهری.
سرو را سبز قبائی به میان دربندند
بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه.
منوچهری.
حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین ودیگر ریاحین و ورد و نرگس. (تاریخ بیهقی ص 245).
نگه کن که ماند همی نرگس نو
ز بس سیم و زر تاج اسکندری را.
ناصرخسرو.
بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد
مرا زیرا که بفزایدچو نرگس را بیابد نم.
ناصرخسرو.
نه غواص گوهر نه عطار عنبر
به نزدیک نرگس چه مقدار دارد.
ناصرخسرو.
کم ز نرگس مباش اندر حزم
چون کنی عزم رزم و مجلس بزم.
سنائی.
نرگس از خواب از آن حذر دارد
که همی پاس تاج زر دارد.
سنائی.
وگرنه شاخها را جام نرگس
به باغ اندر شرابی شاد مسکر.
انوری (از آنندراج).
لاله چو جام شراب پارۀ افیون در او
نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان.
خاقانی.
در پیکر باغ شکل نرگس
چشمی است که ریخته ست مژگان.
خاقانی.
اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت
نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب.
خاقانی.
چون نرگس جام زر بر کف نهاد. (سندبادنامه ص 15). و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند. (سندبادنامه ص 17).
نرگس از عاشقان مخمور است
چون من از هجر یار غمخواره.
؟ (از تاج المآثر).
زلف بنفشه رسن گردنش
دیدۀ نرگس درم دامنش.
نظامی.
زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت
نرگس او سرمۀ مازاغ داشت.
نظامی.
گر دیدۀ نرگس نه سبل میدارد
بینائی او چرا خلل میدارد.
کمال اسماعیل.
نرگس ار دم زند از شیوۀ چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی.
حافظ.
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوۀ او نشدش حاصل و بیمار بماند.
حافظ.
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب که را داور کنم.
حافظ.
در موسم بهار چو نرگس ز شوق می
سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها.
غنی (از آنندراج).
کور از روشنی مشعل نرگس بیند
هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار.
میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج).
نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا
رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم.
محسن تأثیر (از آنندراج).
عصای سبز به کف زردروی و موی سپید
به دور چشم توشد زار ناتوان نرگس.
؟ (از آنندراج).
سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش
با چشم نرگس آمد ناز و خمارها.
شیبانی.
چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان
چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب.
شیبانی.
نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن حریر پوشیده پیاز.
؟
، کنایه از چشم معشوق است. (برهان قاطع) (از آنندراج). و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست. (از آنندراج) :
چو دانست کز مرگ نتوان گریخت
بسی آب خونین ز نرگس بریخت.
فردوسی.
بدید آن سیه نرگس شهرناز
پر از جادویی با فریدون به راز.
فردوسی.
پس آن دختران جهاندار جم
ز نرگس گل سرخ را داده نم.
فردوسی.
خوی گرفته لالۀ سیرابش از زلف بلند
خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار.
فرخی.
زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته.
خاقانی.
گر چو نرگس یرقان دارم باز
گل خندان شوم ان شأالله.
خاقانی.
هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست
کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب.
خاقانی.
فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ.
نظامی.
سمنبر غافل از نظارۀ شاه
که سنبل بسته بد بر نرگسش راه.
نظامی.
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان.
نظامی.
دمی نرگس از خواب مستی بشوی
چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی.
سعدی.
شب از نرگسش قطره چندی چکید
سحر دیده برکرد و دنیا بدید.
سعدی.
نرگسش عربده جوی ولبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست.
حافظ.
با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج
با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج.
؟ (از آنندراج).
شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود
سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار.
شیبانی.
گاه از سوسنت کنند نگار
گاه از نرگست دهند ندیم.
شیبانی.
اندر بر گل تو چرا هست جام می
بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خار.
شیبانی.
- دو نرگس، دو چشم:
فتنه شدم بر آن صنم کش بر
خاصه بر آن دو نرگس دلکش بر.
دقیقی.
یکی آفرین کرد بر سام گرد
وز آب دو نرگس همی گل سترد.
فردوسی.
دو ابرو کمان و دو نرگس دژم
سر زلف را تاب داده به خم.
فردوسی.
دو گل را به دو نرگس آبدار
همی شست تا شد گلان تابدار.
فردوسی.
دونرگس شدش ابر لؤلؤفکن
به باران همی شست برگ سمن.
اسدی.
انیس دل گزینم آن دو نرگس خماررا
نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را.
شیبانی.
- نرگسان، دو چشم:
ز پیری خم آورد بالای راست
هم از نرگسان روشنائی بکاست.
فردوسی.
چو سرو دلارای گردد به خم
خروشان شود نرگسان دژم.
فردوسی.
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه.
اسدی.
گفتی رفتی، به آستان تو که نه
مستم خواندی، به نرگسان تو که نه
گفتی دل و جان به جای دیگردادی
ای جان و دلم قسم به جان تو که نه.
صحاف رابط (از آنندراج).
نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند
می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند.
واضح (از آنندراج).
نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی
نه چهره گلی نه نرگسان مکحولی.
یغما.
، کاسۀ چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس بود. (یادداشت مؤلف) :
نهادند بر چشم روشنش داغ
بمرد آن چراغ دو نرگس به باغ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ سَ / سِ)
پوشیده و پنهان و نهفته. (از برهان) (ناظم الاطباء). برگشه:
دی بسی کس ز شاه مدرسه خواست
ظاهر است این نهان و برگسه نیست.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ جِ سَ)
واحد نرجس. (از المنجد). رجوع به نرجس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ)
منسوب به نرگس. (ناظم الاطباء). چون نرگس. مانند نرگس، جنسی از جامه باشد که پوشند، نوعی از طعام که خورند. (برهان قاطع). نوعی طعام است و ظاهر این است که از خاگینه بود، زردی و سفیدی آن را به نرگس تشبیه کرده اند. (انجمن آرا) (از آنندراج). نام خورشتی است که با تخم مرغ زده و پیاز خوردکرده در روغن سرخ کرده می شود و گاهی اسفناج هم ریخته می شود که از جهت شباهت اجزای آن به نرگس چنان نامیده شده. (فرهنگ نظام). بورانی اسفناج که بر روی آن تخم مرغ شکنند و به مجموع ماننده شود به کاسه و گلبرگ های نرگس. گل در چمن. (یادداشت مؤلف).
- قلیۀ نرگسی، آن چنان باشد که بیضه های مرغ را جوش داده پوست دور کرده در قیمه می پیچیده می پزند و به وقت خوردن هر بیضه را از کارد دو نیم کرده می نهند، زردی و سفیدی آن مشابه به گل نرگس می نماید. (غیاث اللغات) : و قلیۀ نرگسی که در وی گوشت و گندنا و نخود و باقلی بود و زردۀ خایه برافکنند بهترین غذائی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، قسمی از پلاو. (غیاث اللغات). نوعی از پلاو. (آنندراج) :
دهد از نرگسی پلاو چون یاد
بود از نظم نرگسی دلشاد.
یحیی کاشی (از آنندراج) (از فرهنگ نظام).
رشته پولاو چو پا بر سر این سفره نهد
نرگسی در قدمش سیم و زر آرد به نثار.
بسحاق اطعمه.
، اشاره کردن به چشم از عالم چشمک زدن و به معنی طنز کردن. (غیاث اللغات). به معنی زبان برآوردن محبوبان از روی عشوه و ناز و طرب و طنز و طعن و کنایه از ایما و اشاره. (فرهنگ نظام) (از آنندراج) :
به هنگام تکلم نرگسی های تو را نازم
که آری همچو برگ گل زبان را از دهن بیرون.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
شمعت که سراپای زبان آمده است
از دست زبان خود به جان آمده است
چون شاهد شوخ در میان آمده است
چشمک زن و نرگسی زنان آمده است.
باقر کاشی (از فرهنگ نظام).
از آن سر ز بزم چمن وازده
که نرگس بر او نرگسی ها زده.
ملاطغرا (از فرهنگ نظام).
در بغل نرگسی زنان شجره
آن نهال سیه دلی ثمره.
شفائی (از فرهنگ نظام).
یادآن شوخی که چشمک بر نگاهش می زدم
نرگسی بر گوشۀ چشم سیاهش می زدم.
ناظم هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ)
دهی است از دهستان ایوان بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 6 هزارگزی شمال غربی جوی زر و 2 هزارگزی جنوب راه شاه آباد به ایلام، در دشت سردسیری واقع است و 750 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کنگیر، محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ چَ نَ گِ سَ)
دهی است از دهستان سرابدورۀ بخش چنگی شهرستان خرم آباد، واقع در 7هزارگزی خاوری سراب دوره و 3 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کوه دشت، با 240 تن سکنه. آب آن از چشمۀ نرگسه و راه آن مالرو است. ساکنان آن از طایفۀ حاجی خان هستند و مزارع چرک نوروز و سران روان جزء این آبادی میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ سَ / سِ یِ خوا / خا)
نرگس خوان. بزماورد. زماورد. نواله. نرجس المائده. مهنا. میسر. لقمۀ خلیفه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ / گِ)
به معنی اول نرگ است که جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، و بعضی گویند این لغت به این معنی ترکی است. (برهان قاطع) (آنندراج). جرگه و حلقه زدن دور شکار. (ناظم الاطباء). مرحوم بهار در سبک شناسی در زمرۀلغات مغولی که وارد فارسی شده نوشته است: ’نرکه به معنی شکار جرگه (در تاریخ سیستان یرگه به یاء) و فارسی آن شکار رژه است که در بیهقی چاپی شکارژه به غلطچاپ شده است’. در ترکی جغتائی نارکه به معنی حلقه یادایره ای است که به دور چیزی ایجاد کنند. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نیز رجوع به نرگ و نرکه شود.
- نرگه بستن،: شیران بسیار در آن بیشه دید، فرمود تا لشکربر مدار بایستادند و نرگه بستند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه زدن،: لشکر بغداد چون مور و ملخ درآمدند و پیرامون بارو بغداد نرگه زدند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه کردن،: و پیرامون قلعه که قرب شش فرسنگ است نرگه کردند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه کشیدن،: و او با برادرش بوچک بر هر دو طرف آب نرگه کشیدند. (جهانگشای جوینی).
، صف. قطار. خط. (ناظم الاطباء) : و اگر مثلاً صف را که نرگه خوانند راست ندارند. (جهانگشای جوینی)، انجمن. مجلس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان، در 37هزارگزی جنوب شرقی مینودشت و 3هزارگزی دوزین، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 105 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و ارزن و لبنیات و ابریشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن شال و پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرین نرگسه
تصویر زرین نرگسه
ستاره کوکب
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نرگس، چشم. یا نرگسی رابستن وفسفسی رابازکردن، بخواب رفتن، چشمک، نوعی پارچه لطیف گرانبهانرگس، خورشی است که با تخم مرغ زده وپیازخردکرده درروغن سرخ کرده تهیه کنندوگاه درآن اسفناج ریزند، نوعی پلو
فرهنگ لغت هوشیار
گلی است سفید و کوچک و با بوی خوش که پیاز آن کاشته میشود و برگهای آن سبز و بلند میباشد و بعربی نرجس میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری ازخروج ازمحوطه ای معین تاشکارشاه یاامیران آسان باشدجرگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرگسی
تصویر نرگسی
یک قسم خوراکی که از اسفناج تفت داده و تخم مرغ درست کنند، نوعی پارچه گرانبها
فرهنگ فارسی معین
((نَ گِ))
گیاهی است از رده تک لپه ای ها و گل هایش منفردند. تعداد گلبرگ هایش سه عدد و سفید رنگند و کاسبرگ هایش نیز سه عدد هستند که به رنگ گلبرگ ها می باشند، کنایه از چشم معشوق
فرهنگ فارسی معین
عبهر، نرجس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن نرگس به خواب، دلیل بر مردی لطیف است. اگر زنی بیند که نرگس تازه داشت، دلیل که او را دختری آید صاحب جمال. اگر شوهر ندارد شوهر کند. اگر درخواب بیند که نرگس را از زمین برکند، دلیل که آن زن را طلاق دهد یا فرزندش بمیرد. اگر زنی بیند که نرگس را شوهر داد. دلیل که از وی جدا شود. حضرت دانیال
دیدن نرگس در خواب سه وجه است. اول: مردی لطیف. دوم: فرزند. سوم: دوستی ثابت قدم.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کمین نشستن برای شکار، تنگه
فرهنگ گویش مازندرانی
شیری که در اثر مرض پستان، خون آلود گردد، چشم عسلی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی