جدول جو
جدول جو

معنی نرقلاش - جستجوی لغت در جدول جو

نرقلاش
از انواع ماهی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاش
تصویر قلاش
بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، رند، برای مثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷)، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقلا
تصویر ناقلا
زیرک، رند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرولاس
تصویر نرولاس
نر و ماده
نرولاس کردن: جفت و جور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
کسی که صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند، صورتگر، چهره پرداز، کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگ آمیزی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نُو شُ دَ)
به طور روایت. (ناظم الاطباء). به طور نقل. روایهً. رجوع به نقل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
جمع واژۀ ناقل. رجوع به ناقل شود
لغت نامه دهخدا
(نُلِ بَ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه، در 18هزارگزی مشرق ترکمان، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 305 تن سکنه دارد. محصولش غلات دیمی و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
در تداول عامه، گربز. محتال. زرنگ. حقه. جربز. متقلب. ناراست. حقه باز
لغت نامه دهخدا
(نُ)
انتقال و از جائی به جائی شدن:
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش.
خاقانی.
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف
کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده.
خاقانی.
، کنایه از درگذشتن و مردن و به جهان دیگر نقل کردن:
نبود او را حسرت نقلان و موت
لیک باشد حسرت تقصیر و فوت.
مولوی.
جان های انبیا بینند باغ
زین قفس در وقت نقلان و فراغ.
مولوی.
- نقلان کردن، نقل کردن. از جائی به جائی شدن:
چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست
صورت مرگ است نقلان کردنی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقلان
تصویر نقلان
انتقال و از جائی بجائی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی ناغلا پارسی است گربز بزبار (گویش گیلکی) محیل زرنگ باهوش گربز (فی الجمله درمفهوم کلمه ناجنسی و بدذاتی مستتراست)، توضیح ناقلا در بروجردی بمعنی دشوار و سخت و نیز بمعنی مذکور مستعمل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاش
تصویر رقاش
مار
فرهنگ لغت هوشیار
نرینه ومادینه مذکرومونث، دو دگمه جامه که بهم جفت شوند، هردوچیزی که بخشی ازیکی درسوراخ دیگری فرورود
فرهنگ لغت هوشیار
پستک ترنجیده، جمع قلاش، پستک های ترنجیده کلاش پارسی است بی نام و ننگ لوند مرد کوچک و پست ترنجیده. پستک ترنجیده. بی نام و ننگ، مفلس تهیدست، بی خیر، مجرد، لوند، حیله باز فریبنده مکار، میخواره باده پرست خراباتی: ساقی بیار جامی در خلوتم برون کش تا در بدر نگردم قلاش و لاابالی (حافظ 324)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
نگارگر، صانع نقش، صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقلا
تصویر ناقلا
((قُ))
زرنگ، باهوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاش
تصویر قلاش
((قَ لّ))
بیکاره، ولگرد، باده پرست، مفلس، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
((نَ قّ))
صورتگر، چهره پرداز، کسی که در و دیوار و جز آن را رنگ می کند، رنگ کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
نگارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
باهوش، چموش، زرنگ، زیرک، گربز، محیل، مکار، موذی، ناکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرکار، ساعی، کوشا، کوشنده، مجد
متضاد: تن آسا، تنبل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
Painter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
peintre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تمیز کردن پر پرنده که به وسیله ی منقار آن ها صورت می گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
pintor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
malarz
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
художник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
художник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
schilder
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
Maler
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
pintor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
pittore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
चित्रकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
চিত্রশিল্পী
دیکشنری فارسی به بنگالی