جدول جو
جدول جو

معنی نرجلمه - جستجوی لغت در جدول جو

نرجلمه
گوسفند نر کرم رنگ که پا و سرش سفید باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برجمه
تصویر برجمه
استخوان های ریز دست و پا، مفاصل انگشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
نقل مطلبی از زبانی به زبان دیگر، جمع تراجم، ذکر سیرت، اخلاق و نسب کسی، شرح احوال
فرهنگ فارسی عمید
(دَ جُ لَ / لِ)
فی الجمله. خلاصه. ملخص. بالاخره:
در جمله یکی خط بدیعاست که زان خط
صد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست.
معزی.
درجمله بر این کار اقبال تمام کردم. (کلیله و دمنه). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. (کلیله و دمنه). درجمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). درجمله جوان دل به باد داد از سر کوی به پای می رفت و از پای بسر می آمد. (سندبادنامه ص 182). درجمله به تزویر و شعوذه و نیرنج فقیره همگی زن در ضبطآورد. (سندبادنامه ص 191)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ / مِ)
که جامۀ نو پوشیده است. نونوار:
باد نوجامه بخت او، وز او
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مرجوم. رجوع به مرجوم در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ جِ سی یَ)
معرب نرگسی. رجوع به نرگسی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ لَ / لِ)
کنایه از خلاصه و گزیده. (آنندراج) (بهار عجم) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.
خاقانی.
جمال او سرجملۀ حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. (سندبادنامه ص 135).
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
نظامی.
سرخیل سپاه تاجداران
سرجملۀ جمله شهریاران.
نظامی.
این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. (فیه مافیه ص 53)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
مرکّب از: بر + جامه، لباس زبرین. جامه که بالای جامه های دیگر پوشند. مقابل شعار. دثار.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرجومه
تصویر مرجومه
مونث مرجوم جمع مرجومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درجمله
تصویر درجمله
ماخص، بالاخره، خلاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجله
تصویر ارجله
لشگر پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
نورند پچوه همسیراز بر گردان تفسیر کردن زبانی را بزبان دیگر گزاردن گزارش کردن گردانیدناز زبانی بزبان دیگر نقل کردن، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب شخصی، گزارش، جمع تراجم. یا ترجمه احوال. شرح احوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرجمله
تصویر سرجمله
به طور کلی، جملگی، برگزیده، بهترین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
((تَ جَ یا جُ مِ))
روایت کردن مطلبی از زبانی به زبان دیگر، ذکر کردن سیرت و اخلاق و نسب کسی، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
برگردانی، برگردان، ترزبانی، ترگویه، نورند
فرهنگ واژه فارسی سره
کلا، جمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Translation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گوسفند نر کرم رنگ که پا و سرش سفید باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریف مجمعه سینی بزرگ مسی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرجامه
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
перевод
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
Übersetzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
переклад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tłumaczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
翻译
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
tradução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traduzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
traducción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
vertaling
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
การแปล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترجمه
تصویر ترجمه
terjemahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی