جدول جو
جدول جو

معنی ندوص - جستجوی لغت در جدول جو

ندوص
(غَثْوْ)
ندص. رجوع به ندص شود، بیرون زدن و بزرگ شدن چشم کسی مانند چشمان خبه کرده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصوص
تصویر نصوص
نص ها، کلام معتبر، جمع واژۀ نص
فرهنگ فارسی عمید
(غَ تَ)
شکسته گردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن بود از ریم و زردآب. (منتهی الارب) (آنندراج). بازگردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ)
برآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خارج شدن. (اقرب الموارد). ندوص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به سرعت خارج شدن. (از المنجد). زود برآمدن چیزی از چیزی و گذشتن از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امتراق. (اقرب الموارد) (از المنجد). ندوص. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بدی رسانیدن مرد به قوم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ندوص. (المنجد) ، به صورتی ناخوشایند درآمدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ندوص. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گرد آمدن و حاضر گشتن در انجمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع کردن. (اقرب الموارد). در انجمن حاضر آمدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). با انجمن آمدن. (زوزنی). به انجمن رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، حاضر آوردن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن. (زوزنی). حاضر کردن مردم را در انجمن. (ناظم الاطباء). جمع کردن قوم را در انجمن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گرد کردن قومی را در انجمن. (تاج المصادر بیهقی) ، کشش کردن ناقه در نسب به اصل خود، از چراگاه ترش به چراگاه شیرین آمدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد). متفرق و پراکنده شدن چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جوانمردی کردن و دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جود نمودن. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). جوانمردی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، به یک سو شدن و گوشه گرفتن. (از المنجد) ، چرا کردن ستور میان نهل و علل یعنی میان دو نوبت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چرا کردن شتر میان نهل و علل. (تاج المصادر بیهقی). چریدن شتر میان آب خوردن اول و دوم. (فرهنگ خطی) ، افزودن و فراخ شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِوْصْ)
دوس. آب آهن تاب که در آن آهن تافته شده اندازند. (اختیارات بدیعی) (ناظم الاطباء). آبی که از جوهر آهن حاصل شود. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). آب غلیظ و سیاهی که آهنگر در آن آهن گرم را سرد کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ماءالحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 163 شود. مترجم فرانسوی ابن البیطار گوید: به کسر ’دال’ و سکون ’واو’ و ’صاد’ این کلمه فارسی است به معنی آب آهن تاب و بعضی آن را خبث الحدید ترجمه کرده اند و مننسکی همان معنی اول را به کلمه داده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غُشْیْ)
بلند گردیدن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ارتفاع. (تاج المصادر بیهقی) برآمدن ابر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). برآمدن ابر و بالا رفتن هرچیزی. (ازمعجم متن اللغه) ، ناسازواری کردن زن شوی را و در غضب آوردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه). ناساختن زن با شوهر. (از تاج المصادر بیهقی). فهی ناشص. (اقرب الموارد). نشوز. رجوع به نشوز شود، طعن کردن. نیزه زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیزه زدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، شوریدن دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، بیرون آوردن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخراج کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، دراز شدن دندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). تکان خوردن دندان و برآمدن آن از جایش. (از معجم متن اللغه) ، دروا شدن از جائی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برکنده شدن پشم یا موئی و بر پوست آویزان ماندن آن. (از المنجد) (از معجم متن اللغه) ، برکنده گردیدن از شهر و مسکن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع و انزعاج از مسکن و وطن. (از المنجد). انزعاج از دیار و بلد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، کندن میخ را. نزع. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نیزۀ ایستاده. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ راست ایستاده. (ناظم الاطباء). رمح منتصب. (اقرب الموارد) (المنجد). نشیص. (معجم متن اللغه) ، ماده شتر بزرگ کوهان. ناقه عظیمهالسنام. (اقرب الموارد) (المنجد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نص. رجوع به نص شود، آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد. (غیاث اللغات). رجوع به نص شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
برگشتن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بازگشتن. (دهار). نکص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به نکص شود، نکص. منکص. رجوع به نکص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(غَ)
لاغر گردیدن و انجوغ گرفتن پوست از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج). نخص. رجوع به نخص شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دُوْ وَ)
ندی. نداوت. تری. نم. بلل. رطوبت. (یادداشت مؤلف). رجوع به ندوّه شود
لغت نامه دهخدا
(غُ ثُوو)
افتادن چیزی از میان چیزی یا از میان ایشان آشکار گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). سقوط. (یادداشت مؤلف)، مردن، آزمودن، تیز دادن، برگ برآوردن گیاه و برگ برآوردن درخت یا سبز شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج)، بیرون آمدن شخص از میان قومش، بیرون آمدن استخوان از محل خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، تنها و غریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کمیاب شدن. ندر. (از اقرب الموارد). و اسم از آن ندره (ن / ن ر) است. (از اقرب الموارد)، پیشی گرفتن در علم و فضل. (از اقرب الموارد). پیشی گرفتن در فضیلت. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد و المنجد آمده است: ندر ندراً و ندوراً به تمام معانی مذکور در فوق، اما درمنتهی الارب و به نقل از آن در آنندراج و ناظم الاطباء تنها مصدر ندور ذکر شده است. رجوع به ندر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که به چراگاه کم علف راضی باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که به چراگاه کم علف راضی باشد. (ناظم الاطباء). ناقه که به کم ترین مرتع راضی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ وَ)
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف).
- دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
لغت نامه دهخدا
(نُدْ وَ)
آبشخور شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آب خوردن گاه شتر. (فرهنگ خطی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
فروآینده از بالا به نشیب. (آنندراج). آنکه خود را از بالا می اندازد. (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از تدویص. رجوع به تدویص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عدس تلخ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عدس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ندو
تصویر ندو
انجمن کردن، جوانمردی، گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
آیات قرآن که معنی آنها صریح و آشکار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
ندوه در فارسی انجمن رایستان گروه انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوه
تصویر ندوه
((نَ دْ وَ))
گروه، انجمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصوص
تصویر نصوص
((نُ))
جمع نص
فرهنگ فارسی معین
انجمن، جمع، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، لجنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد