شکسته گردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن بود از ریم و زردآب. (منتهی الارب) (آنندراج). بازگردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
شکسته گردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن بود از ریم و زردآب. (منتهی الارب) (آنندراج). بازگردیدن آبله ریزه و برآمدن آنچه در آن است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
گرد آمدن و حاضر گشتن در انجمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع کردن. (اقرب الموارد). در انجمن حاضر آمدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). با انجمن آمدن. (زوزنی). به انجمن رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، حاضر آوردن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن. (زوزنی). حاضر کردن مردم را در انجمن. (ناظم الاطباء). جمع کردن قوم را در انجمن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گرد کردن قومی را در انجمن. (تاج المصادر بیهقی) ، کشش کردن ناقه در نسب به اصل خود، از چراگاه ترش به چراگاه شیرین آمدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد). متفرق و پراکنده شدن چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جوانمردی کردن و دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جود نمودن. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). جوانمردی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، به یک سو شدن و گوشه گرفتن. (از المنجد) ، چرا کردن ستور میان نهل و علل یعنی میان دو نوبت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چرا کردن شتر میان نهل و علل. (تاج المصادر بیهقی). چریدن شتر میان آب خوردن اول و دوم. (فرهنگ خطی) ، افزودن و فراخ شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گرد آمدن و حاضر گشتن در انجمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اجتماع کردن. (اقرب الموارد). در انجمن حاضر آمدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). با انجمن آمدن. (زوزنی). به انجمن رفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، حاضر آوردن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد کردن. (زوزنی). حاضر کردن مردم را در انجمن. (ناظم الاطباء). جمع کردن قوم را در انجمن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گرد کردن قومی را در انجمن. (تاج المصادر بیهقی) ، کشش کردن ناقه در نسب به اصل خود، از چراگاه ترش به چراگاه شیرین آمدن شتران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پراکنده شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد). متفرق و پراکنده شدن چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جوانمردی کردن و دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جود نمودن. (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). جوانمردی کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، به یک سو شدن و گوشه گرفتن. (از المنجد) ، چرا کردن ستور میان نهل و علل یعنی میان دو نوبت آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چرا کردن شتر میان نهل و علل. (تاج المصادر بیهقی). چریدن شتر میان آب خوردن اول و دوم. (فرهنگ خطی) ، افزودن و فراخ شدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دوس. آب آهن تاب که در آن آهن تافته شده اندازند. (اختیارات بدیعی) (ناظم الاطباء). آبی که از جوهر آهن حاصل شود. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). آب غلیظ و سیاهی که آهنگر در آن آهن گرم را سرد کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ماءالحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 163 شود. مترجم فرانسوی ابن البیطار گوید: به کسر ’دال’ و سکون ’واو’ و ’صاد’ این کلمه فارسی است به معنی آب آهن تاب و بعضی آن را خبث الحدید ترجمه کرده اند و مننسکی همان معنی اول را به کلمه داده است. (یادداشت مؤلف)
دوس. آب آهن تاب که در آن آهن تافته شده اندازند. (اختیارات بدیعی) (ناظم الاطباء). آبی که از جوهر آهن حاصل شود. (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی). آب غلیظ و سیاهی که آهنگر در آن آهن گرم را سرد کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ماءالحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 163 شود. مترجم فرانسوی ابن البیطار گوید: به کسر ’دال’ و سکون ’واو’ و ’صاد’ این کلمه فارسی است به معنی آب آهن تاب و بعضی آن را خبث الحدید ترجمه کرده اند و مننسکی همان معنی اول را به کلمه داده است. (یادداشت مؤلف)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نَحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
افتادن چیزی از میان چیزی یا از میان ایشان آشکار گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). سقوط. (یادداشت مؤلف)، مردن، آزمودن، تیز دادن، برگ برآوردن گیاه و برگ برآوردن درخت یا سبز شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج)، بیرون آمدن شخص از میان قومش، بیرون آمدن استخوان از محل خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، تنها و غریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کمیاب شدن. ندر. (از اقرب الموارد). و اسم از آن ندره (ن / ن ر) است. (از اقرب الموارد)، پیشی گرفتن در علم و فضل. (از اقرب الموارد). پیشی گرفتن در فضیلت. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد و المنجد آمده است: ندر ندراً و ندوراً به تمام معانی مذکور در فوق، اما درمنتهی الارب و به نقل از آن در آنندراج و ناظم الاطباء تنها مصدر ندور ذکر شده است. رجوع به ندر شود
افتادن چیزی از میان چیزی یا از میان ایشان آشکار گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). سقوط. (یادداشت مؤلف)، مردن، آزمودن، تیز دادن، برگ برآوردن گیاه و برگ برآوردن درخت یا سبز شدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج)، بیرون آمدن شخص از میان قومش، بیرون آمدن استخوان از محل خود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، تنها و غریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کمیاب شدن. ندر. (از اقرب الموارد). و اسم از آن ندره (ن َ / ن ُ رَ) است. (از اقرب الموارد)، پیشی گرفتن در علم و فضل. (از اقرب الموارد). پیشی گرفتن در فضیلت. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد و المنجد آمده است: نَدَرَ نَدْراً و نُدوراً به تمام معانی مذکور در فوق، اما درمنتهی الارب و به نقل از آن در آنندراج و ناظم الاطباء تنها مصدر ندور ذکر شده است. رجوع به نَدْر شود
ناقه ای که به چراگاه کم علف راضی باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که به چراگاه کم علف راضی باشد. (ناظم الاطباء). ناقه که به کم ترین مرتع راضی باشد. (از اقرب الموارد)
ناقه ای که به چراگاه کم علف راضی باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که به چراگاه کم علف راضی باشد. (ناظم الاطباء). ناقه که به کم ترین مرتع راضی باشد. (از اقرب الموارد)
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود
انجمن. (دستوراللغه). گروه وانجمن روزانه. (منتهی الارب). گروه. انجمن. (ناظم الاطباء) جماعت. (اقرب الموارد) ، هر خانه ای که در آن گرد آمده انجمن کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مجلس. جمعشدن گاه مردم. (فرهنگ خطی). جای حدیث کردن. (فرهنگ خطی). مجلس. مجمع. نادی. منتدی. ج، اندیه، یک مره انجمن کردن مردم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشوره. (ترجمه طبری بلعمی). مشاوره. (یادداشت مؤلف). - دارالندوه، سرائی است به مکه بناکردۀ قصی بن کلاب، سمیت به لانهم کانوا یندون فیها للمشاوره، أی یجتمعون. (منتهی الارب). مشورت را ندوه خوانند و قصی هم به پهلوی مسجد مکه سرائی بخرید و آن را دارالندوه نام کرد. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دارالندوه شود