جدول جو
جدول جو

معنی ندب - جستجوی لغت در جدول جو

ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
تصویری از ندب
تصویر ندب
فرهنگ فارسی عمید
ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
تصویری از ندب
تصویر ندب
فرهنگ فارسی عمید
ندب
(نُ دُ)
جمع واژۀ ندب، به معنی اثر جراحت. رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
ندب
(نَ)
جمع واژۀ ندبه، به معنی اثر زخم باقی مانده بر پوست. رجوع به ندبه و ندبه شود. و جمع آن ندوب و انداب است
لغت نامه دهخدا
ندب
(نَ دَ)
داوکشیدن بر هفت باشد در بازی نرد، و آن را به عربی عذرا خوانند، و چون از هفت بگذرد و به یازده رسد آن راتمامی ندب و داوفره گویند و به عربی وامق خوانند، وچون بر هفده رسد آن را دست خون گویند و اگر از دست خون بگذرد حکم اول پیدا کند، چه داو بر هژده نمیباشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از جهانگیری) (از فرهنگ نظام) (از انجمن آرا). ندب افزونی کردن بازی نرد است وقتی که بازی چرب شود و مرتبه هفت رسد و چون از هفت به یازده رسد نهایت که افزونی بازی است گویند که فرد برد و آن را تمامی ندب نامند و آنکه پی درپی یازده ندب برد گویند که عذرا برد. (غیاث اللغات) :
ندبی ملک سپاهان را بازید و ببرد
روم را مانده ست اکنون که ببازد ندبی.
منوچهری.
گه دست یازیدم همی زلفش طرازیدم همی
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و دو ندب.
سنایی.
کعبتین از رخ و از پیل ندانم به صفت
نردبازی ّ و شطرنج ندانم ز ندب.
سنایی.
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب.
سوزنی.
همه در ششدر عجزند تو را داو به هفت
ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندب است.
انوری.
روز و شب جز سبب رأفت و انصاف مباش
سال و مه جز ندب دولت و اقبال مباز.
انوری.
خاقانی اولین ندب از نرد عشق او
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت.
خاقانی.
در گرو نرد عشق دین و دلی داشتم
در سه ندب دست خون هر دو نگارم ببرد.
خاقانی.
نراد گفت بنشین تا یک ندب نرد بازیم. (سندبادنامه ص 304). من با همین مرد یک ندب نرد باختم به شرط آنک اگر او برد هرچه خواهد بدهم و اگر من برم هرچه فرمایم بکند. (سندبادنامه ص 310).
شادمانه گهی به دختر کرد
به سه نرد از جهان ندب می برد.
نظامی.
از شش زدن حروف نامش
بر نرد شده ندب تمامش.
نظامی.
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ندب
ظریف و نجیب، عمل مستحبی
تصویری از ندب
تصویر ندب
فرهنگ لغت هوشیار
ندب
((نَ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندبه
تصویری از ندب
تصویر ندب
فرهنگ فارسی معین
ندب
((نَ دَ))
جا و اثر زخم، گرو و شرط بندی در قمار یا تیراندازی، جمع ندوب
تصویری از ندب
تصویر ندب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ندا
تصویر ندا
(دخترانه)
آواز، بانگ، فریاد، صدای بلند، فریاد، بانگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ندبه کردن
تصویر ندبه کردن
زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه بر مرده و ذکر خوبی ها و صفات نیکوی او، زاری و شیون
ندبه کردن: زاری و شیون کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندبه کنان
تصویر ندبه کنان
در حال ندبه کردن، زاری کنان
فرهنگ فارسی عمید
(نُ دَ)
جمع واژۀ ندیب. رجوع به ندیب شود، جمع واژۀ ندب. رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ زَ)
ندبه کنان. در حال ندبه کردن. گریان و شیون کنان:
اندر سه دست ندبه زنان بر سر دو پای
شیون به بام و باغ خود آنگه برآورید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ گَ تَ)
شیون کردن. گریه و زاری کردن، به عجز و زاری التماس کردن. (یادداشت مؤلف) ، نوحه سرائی کردن. بر مرده گریستن. زبان گرفتن بر مرده. (یادداشت مؤلف). در تمام معانی رجوع به ندبه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ کُ)
نوحه کنان. در حال ندبه کردن. ندبه زنان. رجوع به ندبه و ندبه کردن شود:
پیش تابوت من آئید برون ندبه کنان
در سه دست از دو زبانم بستائید همه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
محل گریه و ندبه. (ناظم الاطباء) ، ندبه بر میت. ج، منادب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
خود را در خطر افکننده. (آنندراج). آنکه خودرا در خطر می اندازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زخم که نشان آن سخت کنده شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، اثر زخم کلان. (ناظم الاطباء). رجوع به انداب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ)
ساحلی است مقابل زبید به یمن و آن کوه مشرفی است. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان و باب المندب شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دُ)
بدخوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
ندبه: به جان خود سوگند میخورم که رزیت امیر و ندبت بر او بر مشاطرت است میان عموم برایا. (ترجمه تاریخ یمینی ص 459). به ندبت و اظهار کربت بر این امیر جلیل... همداستان شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 454). رجوع به ندبه و ندبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
تأنیث ندب. (اقرب الموارد). رجوع به ندب شود، نشان جراحت که بر پوست باقی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، ندب، انداب، ندوب، ندبه از هر خف و حافری، که به یک حالت ثابت نماند. (از اقرب الموارد). از اسب و شتر و مانند آن آنچه بر یک حالت نپاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). از اسب و اشتر و مانند آن، که دارای سم یا سپل باشند، آنچه بر یک حالت نپاید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ بَ)
ندبه. اثر زخم بر پوست باقی مانده. (از المنجد). واحد ندب. یک نشان جراحت که برپوست باقی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ / بِ)
نوحه. اشعار ماتمی خواندن. (غیاث اللغات). ندبه. شیون. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). گریه و زاری. (ناظم الاطباء). افغان. گریستن برای مرده:
تا ز هوای توام به ندبه و ناله
عشق تو بر جان من نهاد نهاله.
شهرۀ آفاق.
رجوع به ندبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سندب
تصویر سندب
آبدانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
گریه و زاری و شیون
فرهنگ لغت هوشیار
شیون کنان درحال ندبه کردن: شدشکسته کمرم دست برآریدازجیب سرزنان ندبه کنان جیب گهربگشاییدخ (خاقانی. سج. 161)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندب ندب
تصویر ندب ندب
کرت کرت بار بار مرحله مرحله دفعه دفعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندب ندب
تصویر ندب ندب
((نَ دَ نَ دَ))
مرحله مرحله، دفعه دفعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ندبه
تصویر ندبه
((نُ بَ یا بِ))
بر مرده گریستن، شیون و زاری، ندب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناب
تصویر ناب
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادب
تصویر ادب
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نصب
تصویر نصب
کارگزاری، کارگزاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسب
تصویر نسب
تبار، خویشاوندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تضرع، زاری، ضجه، فزع، گریه، لابه، مویه، ناله
فرهنگ واژه مترادف متضاد