صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مثال یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
صرف نظر کردن از جان یا مال یا چیزهای دیگر در راه کسی یا برای رسیدن به مقصودی، برای مِثال یار آن بُوَد که مال و تن و جان فدا کند / تا در سبیل دوست به پایان برد وفا (سعدی۲ - ۶۳۲)
بگزاردن. توختن. پرداختن (دین و مانند آن). تأدیه کردن. دادن. تسلیم کردن. کارسازی کردن. واپس دادن. قضا کردن. تقضیه. وفا. ایفاء. موافات. استیفا کردن: پس بجای آورد رسالت را و ادا کرد امانت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). - ادا کردن حق کسی را، گزاردن حق او: دولت حقوق من بتمامی ادا کند هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم. مسعودسعد. - ادا کردن دین، گزاردن و پرداختن و توختن وامی را: قرض است کرده های بدت نزد روزگار تا در کدام روز که باشد ادا کند. ؟
بگزاردن. توختن. پرداختن (دین و مانند آن). تأدیه کردن. دادن. تسلیم کردن. کارسازی کردن. واپس دادن. قضا کردن. تقضیه. وفا. ایفاء. موافات. استیفا کردن: پس بجای آورد رسالت را و ادا کرد امانت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). - ادا کردن حق کسی را، گزاردن حق او: دولت حقوق من بتمامی ادا کند هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم. مسعودسعد. - ادا کردن دین، گزاردن و پرداختن و توختن وامی را: قرض است کرده های بدت نزد روزگار تا در کدام روز که باشد ادا کند. ؟
آوازکردن. خواندن. (ناظم الاطباء). آواز دادن. (یادداشت مؤلف). خطاب کردن. صدا زدن. بانگ کردن: چرخ و زمان کرده ندا کای تیغ تو جان هدی ما خاک پایت را فدا تو دست بر ما داشته. خاقانی. حق می کند ندا که به ما ره درازنیست از مال لام بفکن باقی شناس ما. خاقانی. قمری کردش ندا کای شده از عدل تو دانۀ انجیر زرد دام گلوی غراب. خاقانی. جمعی از کرد و عرب از لشکر فیروزان به شعار شمس المعالی ندا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). رستم مرزبان به شعار دعوت قابوس ندا کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 242). که یزدان رزق اگر بی سعی دادی به مریم کی ندا کردی که هزی. ابن یمین. مبشران سعادت بر این بلند رواق همی کنند ندا بر ممالک آفاق. سلمان (از آنندراج). ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند کآنکس که گفت قصۀ ما هم ز ما شنید. حافظ. ، اعلان کردن. اخبار نمودن. خبر دادن. فاش کردن. شایع نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، دعا کردن: گفت پیغمبر که در بازارها دو فرشته می کند دایم ندا کای خدا تو منفقان را ده خلف وای خدا تو ممسکان را ده تلف. مولوی
آوازکردن. خواندن. (ناظم الاطباء). آواز دادن. (یادداشت مؤلف). خطاب کردن. صدا زدن. بانگ کردن: چرخ و زمان کرده ندا کای تیغ تو جان هدی ما خاک پایت را فدا تو دست بر ما داشته. خاقانی. حق می کند ندا که به ما ره درازنیست از مال لام بفکن باقی شناس ما. خاقانی. قمری کردش ندا کای شده از عدل تو دانۀ انجیر زرد دام گلوی غراب. خاقانی. جمعی از کرد و عرب از لشکر فیروزان به شعار شمس المعالی ندا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 218). رستم مرزبان به شعار دعوت قابوس ندا کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 242). که یزدان رزق اگر بی سعی دادی به مریم کی ندا کردی که هزی. ابن یمین. مبشران سعادت بر این بلند رواق همی کنند ندا بر ممالک آفاق. سلمان (از آنندراج). ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند کآنکس که گفت قصۀ ما هم ز ما شنید. حافظ. ، اعلان کردن. اخبار نمودن. خبر دادن. فاش کردن. شایع نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود، دعا کردن: گفت پیغمبر که در بازارها دو فرشته می کند دایم ندا کای خدا تو منفقان را ده خلف وای خدا تو ممسکان را ده تلف. مولوی
وعده دادن به خیریاشر ترساندن، التزام قربت غیرلازم که پس ازالتزام واجب است وفای بدان البته درصورتی که شرایط آن کامل باشدوآن بردوقسم است: یانذر لجاجظنست که شخص بگوید} فلله علی صوم اوعتق {درحال غضب. یانذرتبرر. آنست که شخص ملزم شود بامری که نعمتی برای اوپدیدآید یانقمتی دفع شود. تبررگویندزیراکه طلب بر است مانندآنکه بگوید: (ان شفی مریضی فلله علی کذا. {وضابطه آن این است که نذرکندکه طاعتی را انجام دهدکه برای اومقدورباشد باضافه که بالغ باشدوعاقل وازروی اختیارو قصدنذرکند وآزادباشدودرکارهای مباح یا مستحب باشدیا واجب، آنچه شخص برخودواجب کندکه انجام دهدیادرراه خدابدهد بشرط چیزی یابدون شرط: توانگران راوقف است ونذرومهمانی زکات وفطره واعتاق وهدی وقربانی. (گلستان. چا. فروغی. 168)، عهدپیمان، جمع نذور
وعده دادن به خیریاشر ترساندن، التزام قربت غیرلازم که پس ازالتزام واجب است وفای بدان البته درصورتی که شرایط آن کامل باشدوآن بردوقسم است: یانذر لجاجظنست که شخص بگوید} فلله علی صوم اوعتق {درحال غضب. یانذرتبرر. آنست که شخص ملزم شود بامری که نعمتی برای اوپدیدآید یانقمتی دفع شود. تبررگویندزیراکه طلب بر است مانندآنکه بگوید: (ان شفی مریضی فلله علی کذا. {وضابطه آن این است که نذرکندکه طاعتی را انجام دهدکه برای اومقدورباشد باضافه که بالغ باشدوعاقل وازروی اختیارو قصدنذرکند وآزادباشدودرکارهای مباح یا مستحب باشدیا واجب، آنچه شخص برخودواجب کندکه انجام دهدیادرراه خدابدهد بشرط چیزی یابدون شرط: توانگران راوقف است ونذرومهمانی زکات وفطره واعتاق وهدی وقربانی. (گلستان. چا. فروغی. 168)، عهدپیمان، جمع نذور